-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
افسون 13 |
11-06-2012 11:10 AM |
ترانه جوانبخت (شاعر معاصر)
دکتر ترانه جوانبخت ؛ نقاش ، آهنگساز، نویسنده ، پژوهشگر و متافیزیسین مقیم کانادا است .
نقاشی های او به سبک های مدرن، پست مدرن ، رئال ، سوررئال و انتزاعی است . نقاشی های او در نمایشگاه بین المللی نقاشی واقع در مرکز فرهنگی مونترال در معرض بازدید عموم قرار گرفت .
او در زمینه آهنگ سازی فعالیت دارد . آهنگ هایی که او برای گیتار و پیانو ساخته به سبک های کلاسیک و مدرن است .
او در زمینه نگارش نمایش نامه و فیلم نامه نیز فعالیت دارد .
نمایش نامه های او عبارت است از :
ـ شطرنج
ـ دریا
ـ آسیاب
ـ چند نفر
ـ سردرد
فیلم نامه های او عبارت است از:
ـ راه پنجم
ـ آبی
ـ معما
ـ جستجو
ـ اتاق آخر
متافیزیک او با نام «نتیسم یا شبکه گرایی» شامل دیدگاه های او درباره هستی ، تأثیرگرایش به تکرار بر عقل و نقد عقل محض کانت است . گفتنی است که این پژوهشگر در حال حاضر در حوزه ژنتیک مولکولی در کانادا تحقیق می کند .
ترانه جوانبخت از فعالان جنبش زنان است . او درباره لزوم چند شغله
بودن زنان می نویسد : «زنان بهتر است چند شغله باشند به این معنی ست که در چند زمینه مختلف فعالیت کنند و افکار و آموخته هایشان را روی کاغذ بیاورند چرا که با نگارش افکار و آموخته ها می توان پیشرفت واقعی کرد . اگر زنان می خواهند تفکرات خود را به زبان های مختلف به مردم سراسر دنیا ارائه کنند و نیز از نوشته های آنها بهره برند تا سریع تر و گسترده تر پیشرفت کنند لازم است زبان های مختلف را یاد بگیرند. زنی که به چند زبان زنده دنیا بتواند اندیشه اش را مطرح کند سربازی ست که در میدان کارزار رقابت واقعی با مردان گوی سبقت را از آنان خواهد ربود».
او برنده جایزه شعر منتقدان آمریکا در سال ۱۳۸۲ شد .
ابوالفضل عطار کارگردان و فیلم ساز درباره ترانه جوانبخت می نویسد : « ترانه جوانبخت زنی است که روح بلندی دارد . او به عنوان زنی متفاوت شناخت لازم را دارد از فلسفه تا عرفان ، ادبیات ، علم ، مسئله زبان و ... ذهن همه و همه چیزهایی است که او را فراتر از آنچه هست می کند»
هاوارد الی منتقد شعر آمریکایی درباره اشعار ترانه جوانبخت می نویسد : «ترانه جوانبخت از دیدگاه منحصربه فرد و خلاقیتی بکر برخوردار است که در شعرهایش به طور ویژه یافت می شود .
|
افسون 13 |
11-06-2012 11:14 AM |
مادر
مادر! از عرش يقين آيت احسان داري
پرتويي در دل خود از ره خوبان داري
من در اين وادي مستي به جواني ماندم
تو در اين غفلت من عزت عرفان داري
من ز خود خواهي خود سخت نمودم راهت
تو مرا زين همه ايثار چه حيران داري
شامگه باز آمد ليک در اين افكارم
كه به هر درد و غمي يک مي درمان داري
خام در كودكي و تشنه ز اين دريايم
تو وراي سخنم قدرت و ايمان داري
ره ديگر چو روم حيف نمودم فكرت
تو مگر اي دل من فرصت جبران داري؟
|
افسون 13 |
11-06-2012 11:16 AM |
طلسم عشق
در روشني آمدن روزگار وصل
من حرمت گل را به جهان هديه كرده ام
در لحظه هاي زندگيم زين طلسم عشق
من خاطره آن مه خود زنده كرده ام
شبها كه بي نصيب گل و غافلم ز خود
در آرزوي آمدنش گريه كرده ام
مست از مي وجود گل و عاشق از اميد
جان را فداي حس چنان غمزه كرده ام
پايان شام هجر شد آخر نصيب من
خود را نثار لطف همان لحظه كرده ام
|
افسون 13 |
11-06-2012 11:17 AM |
عشق کذایی
اي عشق كذايي ! آه اي خار ره عرفان
اي آمده از شهوت ، اي اهرمن انسان
اي درد همه چشمان اي آمده از غفلت
اي ساحره جانها ، اي قاصدک طوفان
قصدت ستم و غارت زين سينه انسانها
باشي توشه قلب هر آدم بي ايمان
هستي دگر ياران با ديو دو چشمت رفت
بر ما نشدي غالب اي همنفس ديوان!
|
افسون 13 |
11-06-2012 11:19 AM |
محنت پُرشور
اينكه من زين وطن خويشي بسي دور شدم
زان دليل است كه در عشق تو محسور شدم
آيتي در دل من ، يار شب تارم باش
من در اين غربت غم قاصد مسرور شدم
راكب مركب عشقم ، غم دورانم نيست
عاشق آن نگه لعبت مخمور شدم
ساحل عيش و طرب همره درياي منست
من كه سرگشته اين محنت پرشور شدم
ساقيا ! دوره هجرت به سر آمد كه كنون
راغب مژده وصل رخ پرنور شدم
بين مقصود و دلم نيست دگر راهي چون
من در اين معجزه ميكده منظور شدم
|
افسون 13 |
11-07-2012 09:45 AM |
دریای رحمت
من در اين كنه صداقت درد عبرت ديده ام
در طلسم زندگي غرقاب محنت ديده ام
خنده در آيينه فرداي خود ديدم كه باز
سينه را اندر مرام ملک فطرت ديده ام
غايت ما را بگفت آن مرشد فرزانه چون
جان خود قرباني دنياي غفلت ديده ام
من به لطف كبريا ديدم نمايان عشق خويش
در نسيم بندگي معناي هجرت ديده ام
همت رؤياي شيرين تا ابد با من بمان
چون در اين پيمانه من درياي رحمت ديده ام
|
افسون 13 |
11-09-2012 08:06 AM |
حرمت یاد
آخر از آتش غم دل به تب دوست فتاد
ساقيا ! شكر كه خود را به ره دوست نهاد
چون در اين بي خبري حزن گران جرمش بود
خود ندانست كه اين كار گياهست و جماد
قدح شكر به لب چون ببرد رند طريق
گويي آن سكر غريب آيد ازين محفل شاد
چون سيه روي به خاک ره او كرد سجود
گفت مرشد كه چنين باد همي حرمت ياد
بايد اين فاصله ها در ره افسانه نهاد
همچو آن آيت ره مادر هستي چو بزاد
ما كه در دلشدگي ره به ثريا برديم
اينچنين است گريز از حسد و بخل و فساد
|
افسون 13 |
11-09-2012 08:07 AM |
آیت فرزانه
تو كه با پاكدلان همدل و همسان بودي
كاش در محفل ما يار مريدان بودي
تو كه خود مدعي بخشش و احسان بودي
كاش در باغ جنون در غم رندان بودي
تو كه دلباخته حكمت و عرفان بودي
كاش آگه ز غم سينه مستان بودي
تو كه آن آيت فرزانه جانان بودي
كاش دلداده سرمست گلستان بودي
تو كه همگام ره عشق به يزدان بودي
كاش با ما به از اين ظلمت دوران بودي
|
افسون 13 |
11-11-2012 09:54 AM |
ای کاش ...
اي كاش ما را با تو پيماني دگر بود
اي كاش ما را لحظه هايي خوبتر بود
اي كاش فرجامي دگر رؤياي ما داشت
ايام ما با حسن رويت در گذر بود
اي كاش در قلبم در اين زندان دنيا
اميد خوش بودن به فردايي دگر بود
اي كاش زين رؤياي هستي بر كن عشق
آن مهرخ دنياي خوبي باخبر بود
اي كاش در عمق نگاه با تو بودم
معناي خوش بودن به رخسار قمر بود
اي كاش با آن ساغر نام آور علم
همره شدن پايان اين شوريده سر بود
اي كاش مي شد آگهش زين راز دل كرد
اي كاش ما را در جواني اين هنر بود
اي كاش مي شد عاقبت از خود رهيدن
اي كاش پايان شب ظلمت سحر بود
اي كاش در امواج آبي رنگ دريا
مرغ مهاجر را فرودي بي خطر بود
اي كاش با ما اندر اين صحراي عزلت
آن شهسوار مست خوبي همسفر بود
اي كاش در توفان غم افزاي حرمان
درمان درد هجر گل ما را ثمر بود
اي كاش كام از لعل گل در شام ديدار
آغاز وصل مهرخ والاگهر بود
اي كاش در اين انعكاس باور عشق
آگه جهان زين سينه پرشور و شر بود
اي كاش مي شد درد ما را چاره وصلش
يا جام ما را شوكران درد سفر بود
اي كاش در ميعادت اي سرشار از احساس
ما را در اوج همصدايي بال و پر بود
اي كاش بي همتا کنون بودي كنارم
تا قلب من از عشق ديگر بر حذر بود
اي كاش اين پاييز اين سرماي جانكاه
بر آن شقايقهاي مستي بي نظر بود
اي كاش روي ماهت اي رزم آور عشق
در كارزار زندگي ما را سپر بود
اي كاش در روز جواني هر چه جانست
در آتشت چون ساقه هاي خشک و تر بود
اي كاش زين حسن رخ زرين تن عشق
اين آدمي از كار خود آگاهتر بود
اي كاش سيلي مي شد از ايثار اشكم
تا سرنگون اين عالم خواهان زر بود
|
افسون 13 |
11-12-2012 09:02 AM |
پرده ی انکار
آهي ز فرط حسرت ديدار مي كشم
تيغ فغان به دامن پندار مي كشم
در آرزوي ديدن دلبر به روي دل
تصوير ناز چهره اش اين بار مي كشم
بر رود پاک سينه خود از ضمير دوست
دستي به رنگ آبي ايثار مي كشم
در فكر خويش ماتم او را ز باغ ياس
در رنگ سياه پس ديوار مي كشم
چون دلشدگان حاصل ديدار گر نشد
بر عشق خويش پرده انكار مي كشم
اين دهر را چو ديوي و دل را فرشته اي
در پيچ و خم صحنه پيكار مي كشم
حرمان خويش را به تمناي يک نگاه
بر روي ياس ميكده چون خار مي كشم
درياي من ز رود دلم كرده قصد هجر
من تشنه فغان از فراق يار مي كشم
تصوير ناز چهره اش اندر كتاب عشق
دستي به چهره آيت اسرار مي كشم
با من بگري در غمش اي آسمان من
وقتي كه بر اين آينه زنگار مي كشم
|
افسون 13 |
11-15-2012 09:27 AM |
گفتم
گفتم كه در اين عالم تنهاست دلم اينک
گفتي كه چه باشد غم ؟ چون هست دلت با من
گفتم كه دلت هرگز غمخوار نبود اما
گفتي كه تويي شبها زين عشق چنين ايمن
گفتم كه تو آن نوري در سايه ي ترديدم
گفتي كه شدي آخر شيداي چنين مأمن
گفتم كه چه باک از عشق ؟ اي شعله در اين خرمن
گفتي كه روا باشد در خلوت خود بودن
گفتم كه چرا با من صد جور و جفا داري ؟
گفتي كه چنين باشد حسن رخ گل ديدن
گفتم كه مرا درياب اي از همگان بهتر
گفتي كه به غم سر كن دوران خوشت با من
|
افسون 13 |
11-15-2012 09:38 AM |
حسرت دیدار
مغرورم از حماسه ي ايثارت اي وطن
پرشورم از حكايت فردايت اي وطن
در آسمان عاطفه ات چون طلسم عشق
ناگفته ام در اين غم هجرانت اي وطن
با چشم واله چون نظر اندازمت بدان
در اوج باورم شده ايمانت اي وطن
پيمانه مي دهد گل محفل به دست ما
در سينه مي تپد دل بيمارت اي وطن
اينک فضاي دل شده در اين خزان هجر
محنت سراي حسرت ديدارت اي وطن
امشب فروغ ديده به ميخانه مي رود
آنگه كه عاشقم به تمنايت اي وطن
|
افسون 13 |
11-17-2012 08:53 AM |
نامی پُرشوکت
يک شب از دنياي ديگر آمدن اين آوا بگوش
كاي در اين غفلت شده لختي در اين حسرت بمان
كاين قد رعناي دلبر در وراي چشم توست
تا تواني در طلسم يار با عزت بمان
مام ميهن پر گشود اين جلوه گاه زندگي
در بر اين آسمان آبي غيرت بمان
نام اين معبود را ياران مزين كرده اند
در صفاي كعبه ي خوش صورت و سيرت بمان
در كجا خواهي تو پيدا كردن اين عشق عظيم؟
تا ابد در سوز اين نامي پر شوكت بمان
گر شوي در آسمان اعتلايش اختري
همچو اشک اندر دل درياي بي قيمت بمان
|
افسون 13 |
11-19-2012 03:17 PM |
قصه ی ما و شما
امشب از فاصه ما و شما مي گذرم
اين دلم ، راه مرا مي نگرد
قاصد صبح سپيد
آنكه در آينه اين شب مهتابي من مي گريد
از غزلخانه عشق ِ قصه ما و شما
اندر اين آينه رنگ زده جيوه اندود به بيرنگي خود
مي شود جلوه هستي ره فردا پيدا
من در آن قرمز مستي
سينه جنگ سراب سبزي
خاطره عاطفه را مي بينم
زردي نفرت يک قرن
فراق قصه ما و شما
ناگهان از گذر سرد زمان
در شب مستي اين بي خبري
غم همدردي ياران در دل برف سپيد
رنگ خاكستري فاصله را مي گيرد
او كه زد رنگ به اين بي رنگي
چونكه از جور خزان گذرش
اين سپيدي همه جا زرد نمود
|
افسون 13 |
11-21-2012 10:04 PM |
فاصله ها
جلوه مهر زمين گشته وطن
همچو درياي خزر آبي مهر عميق
سفر سبز مراد با غم فاصله ها مي كند با دل من صحبت
از اين بي خبري نفس باور عشق همدم اين دل شيداي اميد
با غم فاصله ها كم كم از عمق دلم زمزمه اي مي آيد
نغمه خوان خبر مستي فرداي دگر
مژده ي دور شدن از تب اين بي رنگي
با غم فاصله ها
|
افسون 13 |
11-21-2012 10:08 PM |
آغوش کمان
شده در اين دل من جلوه ي رنگي پيدا
نفسم از اثر خاطره اش حبس شده
من در آغوش كماني كه مرا در نگهش كرده طلسم
بازي پرتوي خورشيد و غم اشک سپهر
گذر هفت جدا رنگ دل گمشده را مي بينم
بغض من در خوش جشن شب سي گل عشق
كودكان چون شده قرباني اين شهر كبود
كشته از موشک نابودگر جغد ستم
تا به ابد بشكسته رنگ اين تيرگي جور زمان
نيست در آغوش كمان فقط اين هفت جدا رنگ شب نور سپيد
بازي پرتوي خورشيد و غم اشک سپهر است
كه در اين دل خود مي بينم
|
افسون 13 |
11-23-2012 09:33 AM |
عاشقی ، نصیب من
در سراي عاطفه مي كند مرا صدا
يک جوان فراتر از قصه هاي آشنا
گويدم تو اي سحر از اسارتم نويس
زخم درد اين دلم زهر تلخ باطنم
گشته ام در اين ديار همنواي درد
هجر آشناي آفتاب
عاشقي ، نصيب من
خسته از غبار زرد گشته ام
نثار شب در اسارتي كه شد اين حصار قامتم
قصه ام شبانه در اين كتاب خود نگار
از جفاي اين خزان تا غبار حسرتم
ماند از تو يادگار
|
افسون 13 |
11-24-2012 10:23 AM |
موج شوم
قطره هاي حادثه در خيال موج شوم
دست به دست هم عازم رها شدن
از غبار رخت تن
در نگاه آسمان صحنه هاي دلخراش دستها
به رنگ خون ارزش حيات ما گشته
برگ سرنگون حاصلش هجوم مرگ كشتزار
بي حصار قطره هاي موج شوم
غافل از حصار شب رفته ازحضور
ياد كشتگان حادثه زهر تلخ عصر ما
در خيال رفتنم من ز درد عاشقي
چون پرنده گفتن از آشيانه مي كنم
|
افسون 13 |
11-25-2012 11:00 AM |
کوه یخی
يک شب از فرط غم خاطره ها
دست كولاک مرا برد به دنياي شب بي خبري
دل من همگذر باد به درياي شب حادثه شد
نفسم قصد جدايي بنمود از بدنم
چونكه ديدم ثمر راغب خون رحمت همياري نيست
اثر كوه يخي در قدم سرد زمستان نظر مرده ي يخ
تن زيباي شقايق را بي دغدغه در خاک نهاد
|
افسون 13 |
11-26-2012 08:26 AM |
گوهر مستی
دل من با نفس گرم صدف چند صباحي ست كه اميد به فردا دارد
وطنم در غم درياي سفر گوهر مستي مرا مي خواند
من در اين آبي هجران زده ام نغمه آزادي يک چلچله را مي شنوم
كه در اين بستر خونين افق جز به ره عشق ندارد پرواز
غم اين مرغ مهاجر به يقين از دل تار من و توست
كه بر اين شام صدا ضربه زند پيک سحر
|
افسون 13 |
11-28-2012 09:11 AM |
شکسته بال
رنگ بالش نشان آزادي پر كشيد از بهشت همسفري در خيالم
ز فرط سختي هجر قوي وحشي شكسته بال اسير آسمان دردمند ظلمت شد
زخمي بي پناه را چون ديد يار من تن به سر سپردن داد
بال خونين به تير صيادان ماند اين زهر تلخ قصه
به ياد ناگه آن رهسپار بركه غم
پس جدا از رهادلان گرديد
قطره اشک آسمان آن شب مرهم بال آن ستاره صبح زخم آن دلسپرده را بوسيد
نام آن پر شكسته مهد غرور در دلم اشتياق پروازش در بَرِآسمان يكرنگي من
در اين بركه خسته مي مانم راغب نغمه هاي همدردي
|
افسون 13 |
11-30-2012 07:35 AM |
ساحل سکوت
غرشي دگر نمود موج خسته از سفر
در طلسم عاشقي بهر ساحل سكوت
خاطرات بردگي رمز تلخ عزلتش عاقبت رها شده
جز ترانه هاي عشق قصد غربتش نبود
كرد با نهيب خود خاک تشنه را خطاب
اي كه نغمه ام تو را شد تلاطم اميد
قطره هاي من تو را شاهدان زندگي
از تو خواهشي به جز همدلي نباشدم
اي كه بهر اوج من سهم بي صدا شدي
از دلش رها نمود رنج خواهش سكوت
ساحل نجيب يار داد پاسخش چنين
اي غرور قامتم ناظر اسارتم
استواري تنم سينه ات سپهر من
افتخار مام بحر قهرمان آبها سالهاست كاين سكوت كرده لانه در دلم
جور داغ آفتاب آشناي زخم من
آسمان دگر مرا نيست يار غمگسار
قصه ي ستاره ها نيست بر لبم نثار
شد اسارت زمين داستان تلخ من
|
افسون 13 |
11-30-2012 07:37 AM |
شهر کبود
آسمان بار غم به دوش گرفت
چهره ي روزگار را چون ديد
جلوه ي آشناي شهر كبود
قاصد همزبان خشكي
باد گشته در اين حصار كوه اسير
ديگر از قطره هاي عشق نگفت
چشم گريان آسمان خشكيد
يار من غمگسار هجران بود
در دلش كشته هاي جنگ به ياد
اينچنين در طلسم شهر اسير
همنفس از ديار غصه برفت
همدم زخم آسمان گرديد
گفتن از درد اين زمانه نمود
دل به اين ناظران صحنه نداد
انتظارش نگاه چشم بصير
|
اکنون ساعت 05:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)