مشاهیر و بزرگان كرد در عرصه های مختلف
ژین نامه و شیعری قانع قانع شاعر بزرگ و آزادیخواه کردستان می گوید و از دین از خدا از عشق و از از وطن ....از وصف کوه و بستانش تا آداب و رسوم و مردمانش... زندگی این شاعر پرآوازه ی کورد با ناکامی و تلخی شروع می شود . او در سال 1898 بعد از 14 خواهر چشم به این دنیای فانی مینهد ..پدرش در حالی که تنهاپسرش 40 روز بیشتر ندارد او را تنها میگذارد و به ابدیت میپیوندد. این کودک ناکام در همان اوایل کودکی مادرش را نیز از دست میدهد،و فامیلها و عمو هایش به او کم مهری می کنند!! اما این کودک تنها چگونه شب را به صبح و صبح را به شب میدوزد!با کدامین نخ و کدامین سوزن!! هیچ جای شرم نیست اگر بگویم روزها را با بچه ها در کوچه ها می گذراند و شب هارا کنار تنورها سر بر بالین مینهاد! تا عاقبت با وجود فامیلی دور (ئاغا سه ید حسین خه لکی دیی چور له ناوچه ی مه ریوان) پا به جهان دیگه ای مینهد.سید حسین قانع را نزد خود می برد و به حجره می فرستد تا خواندن و نوشتن بیاموزد و همچنین درس فقیهی و ماموستایی را نیز به یاری ایشان می آموزد قانع قبل از این که به تمامی خواندن و نوشتن بیاموزد گهگاهی شعرهای با درون مایه ی سرزنش و سرزنش کاری می سراید و شاید بیشتر وقت خود را صرف شعر خواندن و ادبیات می کند . و از این چشمه ی فوران می نوشد و خویشتن را سیراب می کند. هنگامی که شعله های اولین جنگ جهانی به مریوان میرسد بسیاری از ادیبان و بزرگان آن زمان بدون آگاهی از استراتژی و هدف جنگ شروع به تبلیغ آئین دینی و خداپرستی می کنند، قانع نیز یکی از همان ادیبان است و به همین خاطر کم کم از سرزنشکاری دور می شود و شعر هایش بوی دینی و مذهبی به خود می گیرند: یا موحــه مه د لیو به بارو دل به بوریانم مه کــــه ئه ی ره ئیسی هه ر دوو دنیا،دیده گریانم مه که بعد از این ماجراها هوای خواند و گشتن در شهرهای کردستان شاعر جوان ما را راهی "سنندج و سابلاخ ( مهاباد ) و شنو و سقز و هولیر و کویه و کرکوک و سلیمانی و بیاره "می کند و عاقبت به مریوان باز می گردد و برای همیشه دست از آن می کشد... بعد از اتفاقاتی که ما را یارای گفتن آن نیست شور وطن پرستی در درون شاعر آزاده ی ما می جوشد و او را به سوی سروده ها و شعر های میهن پرستانه می کشد. قانع به بیماری تنگ نفسی دچار می شود و سرانجام به خاطر همین بیماری از دنیا می رود زندگی قانع پر از فراز و نشیب ها و عقاید و احساسات خاص اوست که در اینجا رخصت بار سفر میبندد و مارا از گفتن آنها محروم می کند. در پایان به انتخاب خود چند بیت از قانع را که گویای حس او نسبت به وطن و کوردستان است به شما دوستداران فرهنگ و ادب کورد تقدیم می کنم : کورده وه سفی کوردستانت ،خوشتره تا سه د کیتاب سیـــــاچه مانه خوشتره بو تو هه تا چه نگ و روبـــاب ***** هه وری به ختی کوردستانه شیوه ن و گریان ئه کا ناله نالی کورده کانه جه رگ و دل بوریان ئــــــه کــا ***** ئه ی وه تــه ن!ده ردت له دلما زامی سه د خه نجه ر ئه کا بو برینی جه رگی له ت له ت ،ئیشی سه د نه شته ر ئه کا ***** ئه ی وه ته ن ! بو بووی به شــــاری مور و تـــاری عه نکه بــــــوت ئه ی وه ته ن ! بو بی سه فا و به زمی! له به ر چی رووت و قووت ***** ئه ی وه ته ن ! یاخوا بژیــــت بو ئیــفتـــخاری قانعــــی قانعیش یاخوا بژی، چوون سه نعه تی گه و هه ر ئه کا |
زندگي و شعر نالی |
زنان نامی کرد در فاصله سدههای دوم تا چهارم هجری قمری قرن دوم هجری قمری 1 ـ حَفصَه کُردیّه: از زنان پارسای کرد در قرن دوم هجری قمری است. وی تا پایان نیمه دوم قرن دوم در قید حیات بوده است. «عُمری را در ملازمت و خدمتگزاری شعوانه ـ عارفه قرن دوم ـ سپری کرده و از برکت صحبت وی از مراحل فنای نفس و پشت پا زدن به علایق دنیوی گذشته، و به صفای قلب و حضور دایم نایل گشته، و در زهد و تقوی شهرت به سزایی داشته» مشاهیر، ج 1، ص 5 2 ـ سِتَّه لُبابَه کُردی: از زنان بافراست اوایل قرن دوم هجری قمری بوده است. «دختر یکی از فرمانروایان مقتدر اکراد موصل، مادر مَروان بن محمد بن مروان بن حَکَم، از ملوک اموی است که در نیمه اول قرن دوم می زیسته است» مشاهیر، ج 2، ص 4 قرن ششم هجری قمری 3 ـ فـَخرُالنـِّساء شَهده دینـَوَری (485 ـ 574 هق): شهده بنت ابونصر احمد بن فرج بن عُمر اِبری دینوری است. وی عالمه و محدثـّه و مدرّسه و خوشنویس کرد مقیم بغداد بوده و به جهت برخورداری از حُسن خط و انشاء به (شهدةالکاتبه) اشتهار یافته است. «طالبان دانش، از اناث و ذکور، هر روز در جلسه درس وی حاضر شده و استفاده کردهاند .. صدای دلنشینی هم داشته است. همسر شهده مردی دانشمند و ادیب بوده است از اهل بغداد به نام ثقةالدوله علی بن محمد مشهور به ابن الانباری» مشاهیر، ج 1، صص 48 ـ 49 قرن هفتم هجری قمری 4 ـ امّ محمّد حَکاری (وفات 714 هق): ام محمد بنت یوسف از اهالی حَکاری، عالمه و محدثه کرد بوده است. 5 ـ زینب اسعردیّه (حوالی 625 تا 705 هق): زینب بنت سلیمان بن احمد اسعردی، عالمه و محدثه کرد مقیم قاهره بوده است. قرن هشتم هجری قمری 6 ـ فاطمه حَکاری (683 ـ 757 هق): فاطمه بنت ابراهیم بن داوود بن نصر، عالمه و محدثه کرد بوده است. 7 ـ جُوَیریه خاتون حَکاری (693 ـ 783 هق): جویریه بنت احمد بن احمد بن حسین، خواهر اَسماء خاتون حکاری، عالمه و محدثه کرد بوده است. «با علمای این فن ـ علم حدیث ـ جلسات بحث و گفتگو داشته» مشاهیر، ج 1، ص 108 8 ـ اَسماء خاتون حَکاری (715 - 770 هق): اَسماء بنت احمد بن حسین حَکاری، عالمه و محدثه کرد بوده است. قرن نهم هجری قمری 9 ـ اَمَةالله خاتون حَکاری: امةالله بنت ابوالعلاء بن شهابالدین کَُردی، از اهالی حَکاری، عالمه و ادیبه و مدرّسه کرد بوده است. «به زنان و دختران درس ادبی و دینی داده و حدود 60 سال زندگی کرده است. از بین مردان نیز کسانی چون مؤلّف الضَّوء اللامع، سمت شاگردی او را داشتهاند. مشاهیر، ج 1، ص 127 10 ـ عائشه جَزَری: عائشه بنت شمسالدین محمد بن الجزری، از اهالی جزیره واقع در کردستان ترکیه، عالمه و محدثه کرد بوده است. «بانویی دانشمند از خاندان جَزَریهاست .. در پشت پرده طالبان را درس داده و تا اواسط قرن نهم حیات داشته است» مشاهیر، ج 1، ص 124 11 ـ فاطمه جَزَری: فاطمه بنت شمسالدین محمد بن الجزری، خواهر عائشه جزری، عالمه و محدثه و مدرّسه کرد بوده است. «این بانو قرآن مجید را تمامی از حفظ داشته .. و مانند خواهرش طلبه را از ذکور و اناث درس می داده و در نیمه دوم قرن نهم درگذشته است» مشاهیر، ج 1، ص 124 12 ـ سَلمیٰ خاتون جَزَری: سَلمیٰ بنت شمسالدین محمد ابن الجَزَری، فاضله و راویه کرد بوده است. «در هوش و استعداد و حافظه قوی کمنظیر بوده و در ثلث اول قرن نهم دنیای فانی را وداع گفته است» مشاهیر، ج 1، ص 121 13 ـ فاطمه خانم گورانی (794 ـ 873 هق): فاطمه بنت بدر محمد بن الجمال گورانی از احفاد خضر گورانی، عالمه و محدثه و مدرّسه کرد بوده است. قرن دوازدهم هجری قمری 14 ـ زَیبُ النـِّساء زیور گـَرّوسی: شاعره کرد زیب النساء از خانزادگان علی شکر (گروس کنونی) بوده و در اواسط قرن دوازدهم می زیسته است. «در غزل سرایی و هجو طبع غرّایی داشته و اشعار بسیاری گفته که تعداد کمی از آنها باقی مانده است. سه بیت زیر از اوست: دور باد از تن سری کارایش داری نشد کور به چشمی که لذت بین دیداری نشد حیف از عمامه زاهد که با صد پیچ و تاب رشته تزویر گشت و تار زنـّاری نشد در دیار دوستی بیقدری (زیور) ببین پیر شد (زیب النساء) او را خریداری نشد مشاهیر، ج 1، ص 229 |
قرن سیزدهم هجری قمری |
|
من عطشم را با آتش فرو می نشانم!
غمگین ترین برادر بادهای شمال است او که از شب پروانه کشان « کردستان » به خواب های کودکان بی دایه می آید ... http://www.kurmanj.ir/picture/honare/taghdisi-k.jpgنمایه ی شاعرانه ای است از شاعر معاصر «سیدعلی صالحی»، در توصیف شاعر جهانی کرد « شیرکو بی کس» Sherko Bekas . «شیرکو» زاده ی ماه مه 1940 م در «سلیمانیه» کردستان عراق است. پدرش « فایق بی کس » از کُردمردهای پُر آوازه در شعر آن دوره بود. وی تحصیلات خویش را در « سلیمانیه» و « بغداد» به پایان رساند. بعدها، با همراهی « جلال میرزا کریم» ، «حسین عارف» و کاک « مه م/ محمّد» جریان نوگرای انقلابی ـ ادبی « روانگه» (دیدگاه) را در شعر کردی دامن زد. در مارس 1974 م به جنبش مسلّحانه « ایلول » و برنامه ی رادیویی « صدای پیشمر گه » پیوست. او خود می گوید : در دوران جنگ و بمباران که از همه جا گلوله و بمب می بارید من با اشعارم با « صدام » می جنگیدم. آوارگی در کوه ها و بر صخره ها، مجموعه ی نخست شعر « شیرکو» را باعث شد. همین آوارگی و غربت، بالاخص پیامد تبعیدش به اردوگاهی در « الرمادی» ، و در ادامه ، «ایران» ، «سوریه»، «ایتالیا»، «سوئد» و ... او را شاعرتر و شهیرتر کرد. در 1987 م کمیته ی حقوق بشر «ایتالیا» عنوان اعطایی «همشهری افتخاری فلورانس» را به وی داد. در 88-1987 م «پین کلوپ» (انجمن قلم «سوئد») جایزه ی جهانی «توخولسکی» (نویسنده ی آلمانی در زمان «نازی» ها) را به او ارزانی داشت. حالا دیگر، جمعی از اصحاب نقد و نسیه، قایل به همطرازی «شیرکو» در رسته ی شاعرانی چون«یانیس ریتسوس»،«پابلو نرودا» ، «ناظم حکمت»، «محمود درویش»، «عبدالوهّاب البیاتی» و «احمد شاملو» هستند. خود «شاملو» اذعان دارد : یکی از ارزشمندی های زندگی من دیدار با بزرگمردی چون «شیرکو بی کس» است. برگردان شعرهای «شیرکو» را باید در زبان های آلمانی ، فرانسوی، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، انگلیسی، فارسی، عربی، ارمنی، ترکی، دانمارکی، مجاری و ... سراغ گرفت. حتّی در کتاب های درسی کشورهایی چند. خودمختاری نسبی «کردستان عراق» (92-1991 م) ، به «شیرکو» فرصت داد تا ـ چند صباحی و ماهی ـ به عنوان یک رجل سیاسی، در هیأت وکیل مجلس، سپس، اولین وزیر فرهنگ «حکومت اقلیم کردستان» به این ایمان برسد که : «صندلی شعر خیلی فراتر از سیاست است. سیاست و شعر نمی توانند یک مسیر واحد را طی کنند». بنابراین، با پرهیز از سیاست، به تأسیس مؤسّسه ای انتشاراتی در «سلیمانیه» مبادرت ورزید. «شیرکو» هنوز هم سرپرست آن چاپخش خانه است ... از آثار اوست : مهتاب شعر 1968/ کجاوه ی گریان 1969/ من عطشم را با آتش فرو می نشانم 1973/ سپیده دم 1978/ دو سرود کوهی 1980/ رود 1983/ عقاب قرمز 1985/ آینه های کوچک 1986/ درّه ی پروانه 1991/ آفات 1993/ صلیب، مار و روزشمار یک شاعر 1998/ سایه 1999/ زن و باران 2000/ مردی بر درخت سیب 2002/ گورستان چراغ ها 2004/ سنگ سروده ها 2005/ از گل تا سوختن 2006/ هفتاد پنجره ی متحرّک 2007/ گردن بند 2007/ تو می توانی با بوسه ای عمیق به جوششم درآوری 2007/ جویبار و چمنآب 2008 «قصیده ی زمستانی» در خزان به اندوختن واژه می پردازم بلکه، در برف ریزان قصیده ی مفصّلی را رقم زنم برای دوست داشتنت! «احاطه» مرا می توانی یک امشب ببری وسط سمفونی گل های [بامدادیِ] فردا عطر مرا، نظیر پَری آویز تار موی بلندت کنی رنگ و لعابم را بدهی دست آن بادی که در حواشی اش، حالا، یأس را شعله ور می کند و خزان را ـ با خش خش ـ یله کرده جلوی [پایش]. احاطه داری به کتابت دوباره ام قادری به قرائت مجدّدم. تقدیر آسمانی ام شده ای نیز، می توانی مرا بزدایی! «کشتار» در بالا از حال رفت پرنده ای وقتی دقیق شد ابری را در افق، به قتل رساندند. در کوهستان به اغما فرو رفت موجآب رودی وقتی مشاهده کرد آن سوی تر، سرچشمه ی رودخانه را خفه کردند. در خانه نیز، بیهوش شد کمانچه ای وقتی به چشم دید پایین ـ به روی جاده ـ شعری را کشتند ! «جاودان یاد» کالبدی گم است لکن، هر روز در بازار و خیابان ها رؤیت می شود. می خندد در شعر تردّد می کند در قصّه و ایستاده است در نمایشنامه. ماننده ی تنی هیچش نمانده است شده است آب زیرزمین امّا، به رودخانه می ماند در سطح. اینک ، کنار ریشه ی درختی لَم داده است امّا، در اوج، خود برگ است جوانه ی نازک و کاکل [درخت] است و چشم همیشه اش به ما است. اکنون ، پیکری ناپیدا را ماند لیکن ، در چهار فصل سال همراه هماره ای است یا باران است یا برف یا باد یا آفتاب و یا آتش. کالبدی گم است با این همه، در هر سرایی حاضر است نان است آب است! «قرض» به خاطر خشکی سال ام بارانی وام گرفتم از ابر گفتم : پس می دهمت اگر داشتم ! بابت سیمای درب و داغانم اشعه ای وام گرفتم از آفتاب گفتم : پس می دهمت اگر داشتم ! محض حُزن و تنهایی ام گیتاری وام گرفتم از جویبار گفتم : پس می دهمت اگر داشتم ! سال سپری شد و همچنان، نداشتم که ادای دین کنم تا آن روز که سه شعر شایسته انباشتندم از رگبار از شرار از آواز و پیوست سه بوسه ی سبز افزون تر [از قروضم] بدهی هایم را پرداخت کردم. «ناپیدا» هر نوبت، سر روی شانه ام می گذاری وارد به گیسوانت که می شوم پروانه ای می گردم سرگردان ؛ در آن میان گم می شوم و برنمی گردم. هر دفعه ، دست توی دستم می نهی پنج انگشت ام بدل به پنج ماهی کوچک می شوند و به ژرفآب راکد چشمهات می لغزند ناپدید می شوند و باز نمی آیند. آن گاه ، به خویشتنم مراجعه می کنم یکّه ام و تو آنجا نیستی. |
|
شرفخان بدلیسی شرفالدین بن شمسالدین بـِدلیسی معروف به شرفخان بدلیسی (۹۴۵ قمری- درگذشت: ۱۵۹۹ میلادی) یکی از تاریخنگاران برجسته تاریخ کردان است.کتاب او به نام شرفنامه، تاریخ مفصل کردستان، که به زبان فارسی نوشته شده از منابع اصلی تاریخی مربوط به قوم کرد بشمار میآید. وی شرفنامه را در ۱۵۹۷ میلادی به پایان رساند.این کتاب توسط عبدالرحمان شرفکندی{هژار}شاعر مترجم ونویسنده کرد به زبان کردی ترجمه شده است. شرفخان در کرهرود (بین قم و همدان) زاده شد. نیاکان او امیران ایل روژکی بودند که در سال ۱۵۴۳ میلادی بر منطقه بتلیس (در کردستان ترکیه) فرمان میراندند. دگرگونیهای سیاسی باعث شد تا پدر او، امیر شمسالدین بن شرفالدین به ایران مرکزی مهاجرت کند. شرفخان در سن نه سالگی به دربار شاه تهماسب یکم راه یافت. شرفخان به مدت بیست سال در استانهای گوناگون ایران به عنوان والی منصب داشت. در سال ۱۵۷۶ به مرکز فراخوانده شد و به همراه ۶۰۰ خانوار از ایل و خانواده خود به ماموریتی به سوی منطقه وان (ترکیه امروزی) فرستاده شد. خسرو پاشا، فرماندار وان، از ترس ورود فرستادگان به دربار سلطان مراد سوم گریخت. شرفخان بدینوسیله فرمانروایی موروثی بر بتلیس و منطقه موش را بدست آورد. جالب اینجاست که لقب خان را خانواده شرفخان نه از شاهان ایران و نه از پادشاهان عثمانی دریافت کرده بودند. Şerefxan yek ji nivîskarên klasîk yên kurd e. Pirtûka wî ya herî bi nav û deng Şerefname ye. Mijarê Şerefname dîroka Kurdistanê ye. Perçeyek ji gotarê “Klasîkên me – an şahir û edîbên me ên kevin” ya Celadet Bedirxan: Melayê Jaba di heqê Şeref-Xan de gotiye: »Şairê heftê Şeref-Xan e, ji mîrê di hekariyan e, û ji neslê Ebas. Di hezar û sed û yekê da jî li Colemêrgê ko cihê hikûmeta hekariyan e peyda bûye. Eşhar û ebyat bi zimanê kurmancî û farisî zehf gotiye. Di hezar û sed û şêst û yêkê da merhûm bûye û di nêv Colemêrgê de medfûn e. Me ev Şeref-Xan nas ne kir. Heke jê mexsed xwediyê Şerefname Mîr Şeref e, mîr Şeref ji mîrên Bidlîsê ye, û me tu şihrên wî bi kurdmancî ne dîtine.” Şerefxan Bedlîsî, ango Şerefeddîn Xan al-Bitlîsî ku nivîskarê Şerefnameyê ye, sala 1543 li nêzîkê bajarê Qumê ji dayik bûye. Bavikê wî serokatiya eşîra Rojkî (Ruzegî) dikirin û mîrîtiya bajarê Bedlîsê dikirin. Ji ber ku navê bavikê wan tevil tevlîheviyên li dijî Sultanê Osmaniyan bû, reviyan cem Safewiyan. Dema Şerefxan neh salî bû li gel zarokên Şah dersan dibîne. Hîn di emrekî bicûk de dest bi birêvebiriya dewletî dike û li bajarinan rêvebiriyê dike. Nêzîkê bîst salan li gelek bajarên Safewiyan walîtiyê dike. Sala 1576an ew ji ser karê wî kişandin serayê û li wir ji ber kirinên ne li cîh ji karê wî girtin. Vê yekê ew hewqasî êşand ku tevil 600 kesên eşîrê û malbata xwe vegeriya Wanê di çileyê sala 1578an de. Waliyê herêmê Xusrev Paşa ji sulatanê wê demê Sultan Mûradê III. (ji sala 1574an ta sala 1595an li ser desthilatiyê bû) xwest ku Şerefxan bîne ser mîrîtiya wî li ocaklika Bedlîsê. Ser vê yekê ew wekî mîrê Bedlîs û Mûşê hate pejirandin. Wî dema nivîsana tarixa kevin ya Kurdistanê bi navê Şerefname bi dawî kir di sala 1597an de, êdî ew bi tenê bi navê xwe desthilat bû. Di rastiya rojane de kurê wî Şemseddîn êdî kar û barê mîrîtiyê dimeşandin. Şerefxan êdî ji kemsî ve ta sala 1599an jiya. Li gor hin jêderan ew di sala 1603an yan jî 1604an de ûye ser dilovaniya xwe. Jêder: منابع · Bedlîsî, Şerefxan; Şerefname: Tarîxa Kurdistanê ya kevn, Stockholm 1998 · Strohmeier, M. & Yalçin-Heckmann, L.; Die Kurden: Geschichte Politik Kultur, München 2000 |
مولوی كرد سید عبدالرحیم فرزند ملا سعید نوه ملا یوسف جان فرزند ملا ابوبكر مصنفی چوری كه منتسب به سید محمد زاهد كه معروف به پیر خدر شاهو است می باشد . تخلص شعری وی ( مه عدوومی ) است و در فرهنگ و ادبیات كردی به مولوی مشهور است .مه وله وی (مولوی ) در سال 1221 هجری قمری در روستای سرشانه ( سه رشانه ) در منطقه تاو گوز كردستان عراق در خانواده ای فرهنگی - دینی چشم به جهان گشود . در كودكی همراه با خانواده به روستای بیژاوه نزدیك شهر حلبچه می رود و در آنجا نزد پدر قرآن می آموزد همزمان كتاب های مقدماتی فارسی و صرف و نحو عربی را نیز آموخته است . پس از آن همچون بسیاری از طلبه های كردستان برای فراگیری علم به شهر پاوه رفته است و پس از فراگیری علوم در شهر پاوه به چور از توابع مریوان رفته و پس از آن به سنه (سنندج ) رفته و در مسجد وزیر به تحصیل علوم زمان پرداخته است سپس به بانه و پس از آن به سلیمانی ( سلیمانیه ) رفته ور در مسجد گه وره ( بزرگ ) آن شهر از خدمت عالم بزرگ شیخ معروف نودی استفاده نموده است سپس به مسجد جامع حلبجه رفته و از وجود شیخ عبدالله خه رپانی استفاده نموده بعد از ان به قه لای جوانرود رفته و پس از آن دوباره به سنه (سنندج ) رفته و در مسجد دار الاحسان مدتی بیشتر از بار اول راگذرانده است . سپس به سلیمانی ( سلیمانیه ) رفته و در خدمت ملا عبدالرحمن نودشه ای كه مفتی سلیمانیه بوده و امام مسجد مه لكه ندی بوده است درس طلبگی را تمام كرده و موفق به اخذ اجازه از محضر ایشان گردیده است . پس از آن به روستای چروستانه در اطراف حلبچه رفته و در آنجا به تدریس پرداخته است . پس از مدتی هوای تصوف اورا مجذوب كرده و گرفتار ذوق اهل معنا می گردد و بهمین دلیل به شهر ته ویله رفته و صوفی شیخ عثمان سراج الدین كه خلیفه مولانا خالد نقشبندی بزرگ طریقه نقشبندی در كردستان می شود . و مدت زیادی را به عنوان مرید شیخ سراج الدین بسر می برد . پس از چند سال به روستای بیاویله نزدیك حلبچه می رود و پس از مدتی به روستای گونه رفته و چند سال نیز در آنجا می ماند . سپس به شه میران كه در آن زمان تحت اداره شیخ علی عبابیلی بوده است می رود كه شیخ علی احترام بسیار زیادی برای مولوی قایل بوده است اما پس از مدتی عثمانی خاله بدستور محمد پاشای جاف اداره شه میران را از شیخ علی گرفته و بهمین دلیل مولوی راهی روستای سه رشاته كه زادگاه اوست می شود و در همان روستا دیده از جهان فرو می بندد . مولوی در سالهای حیات خویش با چند حادثه و فاجعه سخت مواجه شده است ( آنگونه كه از شعرهای او برمی آید ) اول سوختن كتابخانه مولوی كه در آن كتابهای بسیار و نوشته ها و حتی دیوان شعر او می سوزد . دوم وفات عنبر خاتون همسر مولوی است كه آنگونه كه پیداست احترام و عشق زیادی به او داشته است . سوم از دست دادن بینایی بمدت هفت سال كه همان باعث وفات و افول ستاره ای بی بدیل در آسمان شعر و ادب اورامان و كردستان می شود . سر انجام مولوی پس از 79 سال عمر سراسر با بركت در سال 1300هجری قمری دیده از جهان فرو بست . از مولوی آثار ارزشمندی بجای مانده است . دیوان مه وله وی الفضیله : كه شامل 2031 شعر عربی است و در سال 1285 هجری قمری آنرا به رشته تحریر در آورده است . العقیده المرضیه : مشتمل بر 2452 شعر كردی كه در سال 1352 هجری قمری از سوی محی الدین صبری النعیمی در مصر بچاپ رسیده است . اولین بیت دیوان اینگونه آغاز می شود . زوبده ی عه قیده و خو لاصه ی كه لام هه ر له تو بو توس ثه نای تام الفوائح : كه شامل 527 شعر فارسی است كه همراه العقیده در سال 1352 توسط محی الدین صبری النعیمی در مصر بچاپ رسیده است . بجز این موارد كتابی در باره اصول طریقه نقشبندی از ایشان بجای مانده است . ئاماوه وه هار - مولوی کورد ئاماوه وه هار ُ وه هاری شادی بوی عه تر نه سیم غونچه ی ئازادی خیل خانه ی خه فه ت بار به نی یش که رده ن مه ینه ت روو نی یان وه ماوای مه رده ن خه م وینه ی که مان قامه ت خه م بی یه ن هه وارگه ی قه دیم نه ده سش شی یه ن به زم شه وق و عه یش نه ده رووم جه مه ن ئانه هیچ نه بو نه ده روونخه مه ن ئینه نه تیجه ی دیای بالای تون نیشانه ی وصال خال ئالای تون |
فرهاد پیربال" شاعر، نویسنده و پژوهشگر کرد، در سال 1961 در شهر "هولیر" (اربیل) کردستان عراق متولد شد. کودکی و نوجوانیاش را درهمان شهر گذراند و بعدها به سلیمانیه رفت تا دردانشگاه آنجا زبان و ادبیات کردی تحصیل کند. پیربال به خاطر مبارزاتش با حکومت صدام ابتدا به ایران پناهنده شد و سپس زندگی در تبعید را در کشورهای سوریه، دانمارک،ایتالیا، آلمان و فرانسه سپری کرد. در دانشگاه سوربن فرانسه دکتری تاریخ و ادبیات معاصر کردی را گرفت. او آثار بسیار ارزندهای در شعر،داستان، رمان، نمایشنامه و پژوهشهای ادبی و تاریخی مربوط به کردها خلق کرده است. مجموعه شعرهای exile (تبعید)، "سیاهیهای درون سپید و سپیدیهای درون سیاه" و "برای رودان پسرم" از جمله آثار شعری او هستند. رمانهای "سروان تحسین و چیزهای دیگر"، "سانتیا کودی کومپوستلا" و "یک مرد کلاه سیاه پالتو آبی"، و مجموعهداستانهایی چون "سیبزمینی خورها" و نیز نمایشنامههای متعدد و بیست کتاب پژوهشی،از جمله آثار قلمی وی هستند. پیربال به کار روزنامهنگاری وترجمه نیز اشتغال داشته و گزیدهای از اشعار "رمبو"، "بودلر" و شاعران معاصرفرانسوی را همراه با نمایشنامههایی از "استریندبرگ" و "آرتور.ی. آداموف" و همچنین آثار نویسندگان سوررئالیست فرانسوی، به کردی ترجمه کرده است. او هم اکنون در هولیرزندگی میکند و در دانشگاههای سلیمانیه و زادگاهش سمت استادی دارد. سردبیری مجله "ویران" و مدیریت یک مرکز فرهنگی مستقل به نام "خانه شرفخان بطلیسی" نیز از مشاغل دیگر او برای بازسازی فرهنگ مردمان کرد است. فرهاد پیربال در شعرش به روایتی نوستالژیک از معشوقی از دست رفته پرداخته و آن طور که در شعرهایش نمایان است، این معشوق نامزدش بوده که گویا بعد از مهاجرت پیربال دست به خودکشی به شیوه تلخ خودسوزی زده است. زندگی وی در تبعید منجر به تالیف وخلق آثاری شده است که مشکلات و معضلات کردها و ستمهایی را که بر این قوم رفته، بازمیتابانند. پیربال در آثارش دست به ابتکارات فرمی و زبانی خاص و غیرمتعارفی نیززده و به امضای خاصی رسیده است که آثار او را منحصر به فرد جلوه میدهد.پیش از خواندن بد نیست به این نکته اشاره شود که پیربال در شاعری از شاعران معاصر ایرانی مانند فروغ فرخزاد و نیمایوشیج متاثر بوده و این مولفه در بعضی از آثار او به وضوح نمایان است. غروبها ( از کتاب: پیشگامان شعر معاصر کرد ) شعر از فرهاد پیربال ترجمه ازمختار شکری پور به یادم باش در غروب گاراژها در آن هنگام که خورشید پیراهنی نیمه تاریک به تن خیابانها میکند دوست دارم در آن دم شاهد رخسار خسته و بیچارهی سربازانی باشم که غم و غبار بر سرشان نشسته و آشفته و دردمند از سنگرهای دور جنگ باز میگردند **** به یادم باش در غروب خیابانها در آن هنگام که خورشید پیراهن عزا بر تن چهارراه ها میکند دوست دارم در آن دم همراه با خانه به دوش تنهایی خودم را به هیاهوی پر کیف و حال باری* بسپارم *** به یادم باش در غروب پارکها در آن هنگام که خورشید پیراهنی از بنفشه به تن درختان میکند دوست دارم در آن دم - همچون ابری خسته از سفر- دست در گردن تنهایی بیندازم و با نعرهای زبونانه بگریم و بگویم: " آه معشوقهی من |
اکنون ساعت 04:01 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)