 |
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:12 PM |
متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی در مورد 4 فیلم اول او
لازم به ذکر است که متن این مصاجبه ها از وبسایت رسمی بهمن قبادی گرفته شده و عینا در اینجا آمده است
مصاحبه «ايوينينگ كلاس» با بهمن قبادي
چشمان بهمن قبادي از برقي شاد و خرم آكنده است. او مردي ريزاندام است اما جملات ابتداي مصاحبه اين امر را برايم محرز كرد كه من در حضور يك روح بزرگ و عظيم قرار گرفتهام.
از روزنامهنگاري كه قبل از من با بهمن مصاحبه ميكرد و چون فارسي ميدانست پيشنهاد كرد كه قبل از رسيدن مترجم بهمن قبادي (كه دير كرده بود) به من كمك كند، نهايت تشكر را دارم. تلاسي لاهيجي كه حدود ده دقيقه پس از شروع مصاحبه رسيد، ترجمه بقيه مصاحبه را ادامه داد. ميان اين دو زن مترجم، احساس كردم كه توسط دو فرشته فارسيزبان محافظت ميشوم. به اين ترتيب، هياهوي ديوانهكننده سالن انتظار هتل ساتن (Sattan) را ناديده گرفتيم و من و قبادي در مورد «نيوهمانگ» و حضورش در برنامه جشن يادبود «نيوكراندهوپ»، (New Crowned Hope)، به گفتوگو نشستيم.
***
«»مايكل گوييلن: بهمن تمام فيلمهايت به طرز جذاب و مسحوركنندهاي زيبا هستند. آنها شاعرانهاند و مرا از نظر احساسي تحت تأثير قرار ميدهند. شما به عنوان فيلمسازي كه مسائل عاطفي را به واسطه سينما به همراه تأثير وسيع و دوررس سياسي خلق ميكند، مرا تحت تأثير قرار ميدهيد. از كلمه شاعرانه، تنها منظورم مناظر و دورنماي دوستداشتني و جذاب كردستان نيست، بلكه چهرهها و شخصيت مردمي كه در اين منطقه زندگي ميكنند نيز هست. آيا شما آگاهانه سينماي شاعرانه را براي دستيابي به پاياني سياسي استفاده ميكنيد؟
من اصلاً نميخواستم فيلم سياسي بسازم. تمام آنچه كه در فيلم ميبينيد، زندگي واقعي مردم است. اگر در كردستان پليس ميبينيد، چيزي هست كه به همين شكل وجود دارد. بنابراين من به دنبال ساخت يك فيلم سياسي نبودم. براي مثال هيچ جاي ايران (به غير از كردستان) نميتوانيد پست بازرسي ببينيد. زماني كه جوانتر بودم شعر مينوشتم. خواهرم يك شاعر است و شعر او روي من تأثير گذاشت؛ خصوصاً هنگاميكه جوانتر بودم. اگر به كردستان برويد اين اشعار را ميتوانيد در زندگي روزمره مردم ببينيد. آنها هميشه لبخند ميزنند حتي اگر زندگي سختي داشته باشند. موقعيت آنها سخت و مشكل است ولي با وجود آن، مردمي عاطفي هستند، نسبت به يكديگر مهربانند و هميشه لبخند ميزنند. شعر يك چيز احساسي ميان آنهاست. حقيقت فيلم من، تكاندهنده، عظيم و غمانگيز است. نميخواستم تمام آن را مستقيماً به نمايش درآورم. احساس كردم كه تماشاي آن براي تماشاگران سخت و غير قابل تحمل ميشود. ميخواستم اين حقيقت سخت و دشوار را به شكل ملايمتري نمايش دهم. ميخواستم تمام اين مشكلات را از طريق يك راه ملايم و سليس بيان كنم.
«»ميفهمم. شما ميخواهيد از طريق خيال و زيبايي، ما را در مقابل اين دشواريها حمايت كنيد.
دقيقاً. من تلاش ميكنم اين واقعيت خشن را با لايهاي از زيبايي تعديل كنم.
«»تمام فيلمهاي شما به سمت سفرهاي مرزي سوق پيدا ميكنند. در «نيوهمانگ» به نظر ميرسد كه مرزها ماوراي طبيعي هستند. درست ميگويم؟
اين درست است كه فيلمهاي من هميشه بر روي موضوع عبور از مرز بحث ميكنند اما من هميشه مرزها را چيز مضحكي پنداشتهام كه بايد به نقد گذاشته شود. البته اين تنها مسئله و مشكلي مربوط به كردها نيست كه در اين فيلم ميبينيد. اين مرزهاي ذهني است كه مشكلسازند. من مرزها را يك امر غير طبيعي ميدانم و موضوعي است كه عليه آن مبارزه ميكنم. به طور مشخص پاسخ سؤال شما را دادم؟
«»من صددرصد با شما موافقم و پاسخ شما كاملاًمرا قانع كرد. من اينگونه استنباط كردهام كه «نيمۀماه» از موسيقي ركوييم (Requiem) موتزارت الهام گرفته شده است و مامو كموبيش روح موتزارت را دربرميگيرد. ممكن است كمي در اين باره صحبت كنيد؟
بسيار جالب توجه است كه متوجه اين مسئله شديد. اين دقيقاً همان چيزي است كه مد نظر من بوده. حتي خود اسم مامو (Mamo) قبل از هر چيز ميخواستم يادآور شخصيت موتزارت باشد، اما اين حقيقتاً به نوعي رؤياي من بود. ميخواستم با مقايسه و برقراري تناسب ميان موتزارت و مامو، كاري بسيار شورآفرين انجام دهم. زيرا تصاوير زيبايي از موتزارت در اين فيلم هست. مسئله اساسي من، تماشاگران غربي نبودند بلكه بيشتر خود كردها هستند. فكر نميكنم اگر اين شخصيت شباهت بيشتري به موتزارت غربي داشت، آن را ميپذيرفتند. چون نميخواستم احساسات آنها را خدشهدار كنم. ميبايستي به انتظاراتي كه از يك فيلم كردي وجود دارد ـ كه تبلور مردم كردستان است ـ احترام ميگذاشتم. بنابراين بايد به شخصيتي كه براي آنها قابل قبولتر بود، ميپرداختم، در غير اين صورت من با نسخه غربي موتزارت، اثر شورانگيزتر و عميقتري ميساختم. اكنون به سانسورهايي كه توسط خودم در فيلم انجام شد اشاره ميكنم. من بايستي اين كار را هم به خاطر خود كردها و هم به دليل ديدگاههاي دولت انجام ميدادم. براي مثال، يك سكانس موزيكال بسيار زيبا در فيلم وجود داشت كه زني آواز ميخواند، اما من بايد خودم اين سكانس را سانسور ميكردم چون ميدانستم كه دولت بهسختي آن را ميپذيرد. بنابراين آن را حذف كردم. خندهدار اينجاست كه حتي با اينكه من خودم آن را كاملاً سانسور كردم، هفته پيش فيلم در همان ابتدا در ايران ممنوع شد. اتهام اين بود كه فيلم تجزيهطلب است؛ كه حرف كاملاً پوچ و بيمعنياي است. «نيمه ماه» به هيچ عنوان يك فيلم جداييطلب نيست. به همين دليل، اكنون براي سانسورهايي كه خودم در فيلم انجام دادم تأسف ميخورم. احساس ميكنم اگر قرار بود ممنوع شود، بهتر بود همانگونه كه دوست داشتم بار اول آن را به نمايش درميآوردم.
«» شنيدن اين مسئله ناراحتكننده است؛ نه تنها ممنوعيت فيلمتان بلكه تأسف و ناراحتي خود شما. يك گفته قديمي است كه ميگويد، مرگ در وسط يك زندگي طولاني قرار دارد، و تأملات شما در مورد مرگ در «نيمه ماه» بسيار عميق بودند. به نظر ميرسد مرگ را در مفهوم و زمينه گستردهتري مورد بررسي قراردادهايد. ممكن است كمي راجع به آگاهي مامو از مرگ و اينكه شما چهگونه با اين هشياري در سرتاسر فيلم بازي كرديد صحبت كنيد؟
رابطهاي كه مامو با مرگ در اين فيلم دارد، مانند رابطه خود من با مرگ است. من آدمي هستم كه عميقاً و بهشدت از مرگ ميترسم. اين بيم در زندگي روزمره من، وقتي در خيابان راه ميروم ، وقتي كار ميكنم، شب هنگام خواب و هنگاميكه به آنچه روز بعد ميخواهم انجام دهم، به چشم ميخورد. من هميشه اين ترس عميق و دروني را با خود دارم. خصوصاً اين روزها، من اين احساس قوي و ترس شديد نسبت به مرگ را دارم. براي مثال، زماني كه به خانهام در تهران بازميگردم، هميشه اين تصور قبلي را دارم كه اتفاق بدي قرار است بيفتد، زلزله، حمله امريكا و بمبگذاري. هر روز با اين ترس زندگي ميكنم؛ حتي به دفعات اين را در دفتر خاطراتم يادداشت ميكنم كه بهزودي ميميرم. اين يعني شايد ده يا بيست سال ديگر زندهام و زود ميميرم.
«» من از شنيدن حرفهايتان بسيار دلسرد شدم و اميدوارم حقيقت نداشته باشد. اميدوارم به عنوان استاد ما، سال هاي طولاني اين كار را ادامه دهيد. ممكن است اين گفته شاعر امريكاييها، والاس استيوسن (Wallace Stevens) كه«مرگ ما در تمام زيباييهاست» براي تان كمي تسكينبخش باشد؟
آرزو ميكنم كه اينگونه فكر كنم. ممكن است حقيقت داشته باشد، اما در عين حال، اين يك لرزش عميق است كه در درون خودم حس ميكنم. تنها اين واقعيت (در حقيقت نه فقط مرگ) كه تنها يك يا دو دهه براي فيلمسازي، براي من باقيمانده، اين كه بعد از بيست سال، ديگر تواني براي ساختن فيلم برايم باقي نميماند، نگراني و اندوه بزرگي براي من است و مانع ميشود كه از روزهاي زندگيام لذت ببرم. نميتوانم از لحظات حال استفاده كنم و ترس از آينده را از خودم دور كنم.
(مترجم و من با يك حس مشترك نگاهي به يكديگر انداختيم) بهمن شنيدن اين مسئله خيلي مرا ناراحت (اندوهگين) كرد. اميدوارم بتواني از حال لذت ببري و از آيندهاي كه براي همه ما نامعلوم است، زياد بيم نداشته باشي. فكر ميكنم يكي از پيچيدهترين مسائل براي غربيها درك عدم تساوي جنسي در ايران و عراق است. محرومسازي زنان از زندگي معنوي. بيشك، صحنه دهكده كوهستاني 1334 زن خواننده تبعيدي، يكي از ماندگارترين و بهيادماندنيترين تصاوير «نيوهمانگ» است.
«» پيشاپيش ميدانم كه شما (در جلسات پرسشوپاسخ) خود تصريح كردهايد كه، اين يك دهكده حقيقي نيست بلكه ساخته تصورات خودتان است. اما ممكن است برايم توضيح بدهيد چرا زنان از خواندن بازداشته ميشوند؟ چرا جرم محسوب ميشود؟ اين مسئله برايم قابل فهم نيست.
اين دقيقاً هدف من در اين فيلم است. حقيقتاً ميخواستم نشان دهم كه مانعشدن زنان از خواندن تا چه اندازه كملطفي است. زنان ايراني زيادي هستند كه هنرمندند و برايشان آوازخواندن بخشي از ابراز خلاقيتشان است و به زندگيشان معني ميبخشد... اما فكر نميكنم به اندازه كافي حق مطلب را در اين فيلم ادا كرده باشم. نياز است كه فيلم ديگري بسازم و درباره موقعيت زنان در ايران صحبت كنم... درست است كه گفتهام اين دهكدهاي واقعي نيست اما كاملاً هم تخيلي نيست. يك دهكده سمبليك است، چون هميشه ميگوييم جهان به يك دهكده جهاني تبديل شده است و اين حقيقت دارد.
«» صحنه ديگر «نيوهمانگ» كه مرا شگفتزده كرد، شنيدن صداي نيوهمانگ (Niwemang)، زن خوانندهاي بود كه بالاي اتوبوس بود. نميتوانم فكر نكنم كه در زمينه فرهنگي ما او يك فرشته يا موجود معنوي است كه آمده به آنها كمك كند تا به رؤيايشان دست يابند. آيا اينكه شخصيت او را يك موجود معنوي و غير مادي ميدانم صحيح است؟
درست است. من خواستهام او را يك فرشته جلوه دهم اما او نوعي فرشته تركيبي است. فرشتهاي است كه از زمين آمده اما در عين حال آسماني (مقدس) است. فرشتهاي است كه با زندگي مرتبط است، چنانچه در پايان به آنها كمك ميكند از مرزهاي عراق عبور كنند، اما فرشته مرگ هم هست. همانطور كه مامو را به سمت مرگش هدايت ميكند. بنابراين او يك فرشته مبهم است. ميخواستم اين چهره را به عنوان فرشته جلوه دهم. اما هشو (Hesho) اولين خواننده، نيز يك فرشته است. من ميخواستم نشان دهم، زمانيكه او در كف اتوبوس پنهان ميشود دقيقاً همانند وقتي است كه در كفن است و ميميرد. پيغامي كه براي مامو باقي گذاشت، به نحوي بيانگر اين نكته بود كه او دختر مامو است. شخصيتش نيز، يك شخصيت مرموز است كه ارتباطي با فرشتهبودن دارد. من اين دو زن را به صورت فرشته تصور كردهام، زيرا در كل زنان را فرشته ميدانم. علاوه بر اين، زنان هنرمند را به دو دليل فرشته ميدانم؛ بدين دليل كه هم زن هستند و هم هنرمند. اين فيلم را به عنوان ستايش و تكريم زنان هنرمند ايران ساختهام.
«»براي جمعبندي، بهمن فقط ميخواهم بداني كه هر روز برايت دعا ميكنم كه از شرايط سخت در امان باشي و مرگ تو را رها كند تا بتواني طي سالهاي زيادي كه پيش روي داريم باز هم براي ما فيلمهاي زيبا بسازي.
لبخند بهمن ميدرخشد و من حس ميكنم كه در ميان برق پر از نشاط چشمانش شستوشو ميكنم.
مصاحبه از: مايكل گوييلن
منبع: ايوينينگكلاس
پنجشنبه 14 سپتامبر 2006
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:18 PM |
مصاحبه با بهمن قبادی توسط: ياپ ميز در روتردام
اين مصاحبۀ 25 دقيقهاي من با كارگردان كرد ايراني، بهمن قبادي در پايان جشنوارۀ روتردام است.
قبادي فيلم زيبا و اثرگذاري به نام«زماني براي مستي اسبها» (2000) كه راجعبه تلاش پنج كودك تنهاي كرد است براي زنده ماندن درمنطقۀ كوهستاني کردستان ايران است.
آنها به علت از دست دادن پدر و مارشان مجبور به پول در آوردن از طريق قاچاق ميشو ند و بايد از برادر ناقص خود كه شبيه پيرمرد كوچكي است مواظبت كنند. او براي ادامۀ زندگياش به جراحي احتياج دارد كه آنها توانايي پرداخت هزينۀ آن را ندراند. ايدۀ تيتر فيلم از دادن الكل به اسبهاي باركش و مستكردن آنها براي تحمل سختي زمستان ميآيد.
فيلم «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» (2004) كودكان كرد را در كمپ مهاجران بين مرزهاي عراق و تركيه قبل از هجوم آمريكا به عراق در سال (2003) نشان ميدهد. ستلايت رهبر گروه اين بچهها كه بيشتر تنها و يا دچار قطع عضو هستند با كمك ماهواره موفق به از كار انداختن مينهاي زميني براي به دست آوردن درآمد خود ميشوند. «نيوهمانگ» (2006) راجع به موزيسين سالمند كردي به نام مامو ميباشد كه گروه موزيسيني را به همراه خود به کردستان عراق ميبرد. آنها در يك اتوبوس قديمي از ميان كوهها براي اجراء كنسرت موسيقي به علت سقوط صدام حسين حركت ميكنند.
ياپ ميز: من فيلم «زماني براي مستي اسبها» را در سال (2000) همزمان با فيلم خودم در جشنوارهايي در نيويورك ديدم. يك مرد كردي در قسمت اطلاعات هتل به من پيشنهاد ديدن این فيلم زيبا را كرد. من براي ديدن این فيلم به فرهنگ سراي كوچكي در گرينچ ويلج در شهر نیویورک رفتم. این فيلم احساس عميقي در من ايجاد كرد. بعد از این من فيلم «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» و «نيوهمانگ» را هم ديدم.
داستان «نيمۀ ماه» را چطور پيدا كرديد؟
بهمن قبادي: از من درخواست ساختن فيلمي به خاطر دويستوپنجاهمين سالگرد تولد موتزارت شد كه ايدۀ جشنوارۀ نيوكراندهوپ از رهبر اگستر آمريكايي به نام پيترسلرز(Peter Sellars) است كه بهياد بود روح موتزارت در وين برگزار ميشود و تهيهكنندههاي فيلم، سايمون فيلد(Simone Field) و كيت گريفيت (Kieth Griffith) از ايلومينيشن فيلم (Illumination Film) ميباشند.
وقت زيادي براي ساختن اين فيلم وجود نداشت. خلاصهايي از این فيلم را در يك هفته نوشتم. در طي روز به دنبال پيدا كردن هنرپيشهها در خيابان ميرفتم و بعدازظهر به دنبال پيدا كردن مكان براي فيلمبرداري بودم و در شب سعي ميكردم به نوشتن ادامه بدهم. يك هفته بعد ما شروع به فيلمبرداري كرديم.
در طي روز فيلمبرداري ميكرديم و بعدازظهر به تدوين فيلم و آماده كردن موسيقي متن فيلم ميپرداختيم.
داستان فيلم «نيوهمانگ» در زمان فيلمبرداري و براساس واقعيت جامعه كرد متولد شده است. من چنين تجربهاي را هم در فيلم «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» داشتم. مثلاً براي گرفتن مجوز فيلم بايد هفتماه مثل داستان اين فيلم منتظر ميماندم. تمام مراحل ساختن فيلم از ابتدا تا به زيرنويسي مدت چهار ماه طول كشيد. وقتي تمام شد فكر نميكردم كه این چهارمين فيلم من خواهد بود اما الان این فكر را ميكنم كه چهارمين فيلم را ساختهام.
ي.م: چرا بايد با سرعت كار ميكرديد؟
ب .ق: من بايد فيلم را در زمان مشخصي تمام ميكردم چون شش هفته قبل از به پايان رسيدن زمستان شروع به فيلمبرداري كرديم به خاطر كمبود برف لازم براي ادامه فيلمبرداري بايد به سرعت كار ميكرديم.
ي.م: مطلبي را كه در فيلم «نيمۀ ماه» درك نكردم این بود كه چرا خواننده زن اجازه خوانندگي ندارد و بايد در اتوبوس پنهان شود؟
ب.ق: زن بر اساس قوانين دولت امروز ايران اجازۀ خوانندگي در حضور مردها را ندارد. مگر اينكه دو صدايي باشند و براي زنها هم بخوانند.
ي.م: در پايان فيلم دومين خوانندۀ زن پديدار ميشود آيا او واقعي بوده با يك فرشته است؟
ب.ق: او شخصيتي است كه به موزيسين سالخورده به نام مامو كمك ميكند. مهم نيست كه آيا او از بهشت آمده و يا به زمين تعلق دارد مهم این است كه ميخواهد آنها را به هدفشان برساند.
ي.م: در مورد استيل شما در تمام فيلمهايتان به سختی ميتوان تشخیص داد كه آیا آنها مستند و یا افسانهاي است براي اینكه فيلمهايتان بسيار واقعي ميباشند.
ب.ق: بيشتر از 70 درصد متن فيلمهاي من زمان فيلمبرداري شكل ميگيرند. من به محيط كارم تسلط زيادي دارم و درطي روز اطرافم را براي پيدا كردن نكتههاي جديد و استفاده از آنها در روز بعد مرور ميكنم و به اين علت فيلم من روند مستندي دارد.
بايد به شخصيتي كه بازي ميكند، به هنرپيشهها و داستانفيلم اعتقاد داشته باشيد. و به آنها اعتماد به نفس بدهيم. این براي سينمايي كه من ميسازم مهم است.
به این علت من به محلهاي واقعي ميروم و دنبال هنرپيشههاي واقعي درجامعه ميگردم و از استفاده تكنولوژي پيشرفتۀ صدا و ديگر جلوههايويژه دوري ميكنم.
ي.م: صحبت راجعبه تكنولوژي شد ديدن تلفنهاي همراه و حتي لپتاپ در فيلم «نيمۀ ماه» در این سرزمین كوهستاني دست نخورده بسيار عجيب بود.
ب.ق: من در مورد استفاده تكنولوژي پيشرفته در فيلمسازي صحبت ميكردم اما سوال شما راجعبه ارتباطهاي پيشرفته در داستان فيلم ميباشد . این روزها مردم با تكنيكهاي پيشرفته بسيار آشنا هستند كه این يك واقعيت است.
ي.م: در جايي خواندم كه شما براي فيلمساز ايراني به نام عباس كيارستمي در فيلم (باد ما را خواهد برد) به عنوان دستيار او كار كردهايد؟
ب.ق: من به كيارستمي در يكي از فيلمهايش كمك كردهام . او به دنبال كسي بود كه بتواند زبان كردي را صحبت كند. در حقيقت من نه به عنوان دستيارش بلكه به عنوان مدير توليد با او كار كردم. اما من در زمان فيلمبرداري به این نتيجه رسيدم كه این نوع سينما، (با وجود این كه بعضي از كارهاي او را بسيار دوست ميدارم) سبك فيلمسازي من نخواهد بود. كيارستمي به من ياد داد كه بايد با احساسات زياد فيلمسازي كرد و در زمان فيلمبرداري بايد تمركز فكري داشت.
ي.م: آيا در آينده دوست داريد فيلمهايي در بيرون از کردستان بسازيد؟
ب.ق: فيلم سا ختن من در کردستان به علت آشنايي من با زبان و فرهنگ جامعه كرد است. جامعۀ كرد در سالهاي اخير رنج بسياري كشيده است و قطعاً بعد از مدتي در جاهاي ديگر دنيا فيلم خواهم ساخت.
ي.م: ( من به فكر حملههاي شيميايي صدام حسين) ميافتم.
ب.ق: .من معرفي سينمايكرد را به مردم دنيا وظيفۀ شخصي خود ميدانم.
ي.م: سؤالي راجعبه بچههاي هنرپيشه در فيلمهاي «زماني براي مستي اسبها» و «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» دارم به چه روشي با آنها كار ميكنيد؟
ب.ق: من از ميان هزاران بچه به جستجو ميپردازم . از آنها عكس ميگيرم و به صورتهايشان كه نشاندهنده تاريخ، و رنجهاي آنها است با دقت نگاه ميكنم. بعد از آن انتخابم را ميكنم .
براي فيلم «نيمۀ ماه» موزيسين سالخورده به نام مامو و ده تا شخصيت ديگر را از توي خيابان پيدا كردم. يكي دو تاي آنها در فيلمهاي قبلي من (مثل رانندۀ اتوبوس) بازي كردهاند.
ي.م: بچههاي فيلم ديگر بچه نيستند؟
ب.ق: راست ميگي بچههاي قطع عضو در فيلم «لاك پشت ها هم پرواز ميكنند» بيشتر از من ميخنديدند و سالمتر بودند. در زمان فيلمبرداري من چندين بار به زندگي نااميد شده بودم و حتي به فكر خودكشي بودم. اما این بچهها لذت زندگي را به من برگرداندند. آنها در ناخودآگاه بهترين معلمهاي من بودند.
ي.م: شما ازجامعۀ زجر كشيدۀ كرد به خاطر موقعيتهاي سخت زندگي فيلم مي سازيد و ايستادن در مقابل ساختمان مجلل (دهدولن) براي جشنوارۀ بينالمللي فيلم، بايد در شما احساس بسيار متفاوتي ايجاد كند.
ب.ق: من عقيده دارم زجركشيدن در غرب تقريباً به بدي کردستان است. اين يك نوع زجركشيدن روحي رواني است. درد نداشتن هم ميتواند به نوعي باعث زجركشيدن شود. مردمي كه با من كار كردند درك بيشتري راجعبه لذتبردن از زندگي داشتند.
ي.م: من دارم براي فيلم جديد و سايت ساختگرهاي «T.V» در آمستردام مينويسم خيلي از آنها فيلم سازهاي آماتوري هستند. چه نصيحتي به آنها ميكنيد؟
ب.ق: به آنها توصيه ميكنم كه پنجرههاي جديد و متفاوتي را براي ديد خود باز كنند و فيلمي بسازند كه فقط خودشان توانايي ساختن آن را داشته باشند.
نويسنده: ياپ ميز، (jaap Mees)
مترجم: نازنين گنجوي
سال 2006
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:19 PM |
مرگ حاضر است
دیوید والش و جوآن لوریه با بهمن قبادی فیلمساز کرد ایرانی در جشنواره فیلم تورنتو درباره فيلم «نيوهمانگ» به صحبت نشستند.
***
«» دیوید والش: به نظرم میآید مرگ در همهجای این فیلم جدیدت حضور دارد.
بهمن قبادی: من هیچوقت در زمان حال زندگی نمیکنم. همیشه به 10 یا 20 سال آینده زندگیام فکر میکنم و همواره نگرانم. فقط وقتی فیلم میسازم ترس به سراغم نمیآید. من تا به حال در زندگی، مرگ را به اشکال متفاوتی تجربه کردهام. مرگ شخصی، مرگ در نتیجه وقایع سیاسی، خفقان و مرگ اعضای خانوادهام. مرگ در فرهنگ ما مفهومی جادویی دارد و حالا من قدرت فرهنگ خاورمیانه را حس میکنم. من هر روز با نگرانی منتظر مرگ هستم.
من فکر میکنم شاید هنرمندان ترس بیشتری از مرگ دارند و هنر برایشان وسیلهای برای ازکارانداختن زمان و رسیدن به جاودانگی است.
من هم موافقم و به عنوان یک فیلمساز مستقل میخواهم از دید دیگری به این موضوع نگاه کنم. من میخواهم با دیدی درست به فیلمهایم نگاه شود. وقتی به جشنوارههاي بزرگی مثل تورنتو، کن و يا جشنوارههاي دیگري میروم، مرگ سینمای مستقل را در این جشنوارهها میبینم و از این بابت نگرانم. بیشتر اوقات به این مسئله فکر میکنم و از خودم میپرسم چه باید کرد؟ در ضمن به تماشاگران نکات زیادی را گوشزد میکنم و سعی میکنم علاقه آنها را جلب کنم. اگر سینمای مستقل بمیرد، تماشاگران این سینما هم بهنوعی مرگ را تجربه خواهند کرد و من فکر میکنم که اگر این فیلم پخش صحیحی نداشته باشد از مرگ برایم بدتر خواهد بود. من با سینما زندگی میکنم، سینما را نفس میکشم، همه زندگی من سینماست. در حقیقت از زندگیام لذت نبردهام. حتی از فیلمساختن هم لذت نمیبرم. حالا فکر میکنم که من به فیلمسازی معتاد هستم. شاید برای همین است که از مرگ میترسم. شاید خودم را آزار میدهم...
«» با افزایش سیاستهای متجاوزانه امریکا، آیا وضعیت داخلی ایران در حال تغییر است؟ آیا با تهدید جنگ از سوی امریکا دولت ایران سانسور بیشتری را بر شما تحمیل میکند؟
مسلماً تمام مشکلات به هم مرتبطاند. همهچیز در حال تغییر است. در چنین وضعیتی فیلم من هم سه روز پیش توقیف شد. من اصلاً چنین انتظاری نداشتم. حالا مرا متهم کردهاند که یک کُرد جداییطلب هستم.
«» به خاطر صحنه برخورد پلیس ایران با شخصيتهاي نوازنده فيلمات؟
هم اين و هم خواندن زنان در فیلم. ولی بیشتر از همه به خاطر اینکه اسم کردستان روی يك نقشه در فیلم دیده میشود.
«» شخصیت زن فیلم خودش را پنهان میکند؛ به خاطر اینکه ظاهراً زنان اجازه خواندن در حضور مردان را ندارند.
نه، این اجازه را ندارند و فیلم من درباره همین موضوع است. من خودسانسوری کردم و صحنههای زیادی را که فکر میکردم به مذاق وزارت فرهنگ خوش نیاید حذف کردم. اما حالا که فیلمام توقیف شده پشیمانام. من در کشوری زندگی میکنم که ما اجازه نشاندادن هیچ سازی را در تلویزیون نداریم. من این فیلم را به مناسبت دویستوپنجاهمین سال تولد موتزارت ساختم. به خاطر ترس از سانسور حتی یک سوم از چیزهایی را که میخواستم نتوانستم در فیلم نشان دهم. حالا از خود میپرسم چرا اینکار را کردم؟ باید همهچیز را نشان میدادم.
صحنه زنان تبعیدی لحظه فوقالعادهای است. اشارهای به سقوط صدام حسین، به امریکاییها که به هر جنبندهای شلیک میکنند، و البته اشارهای هم به ارتش ترکیه وجود دارد. همه آنها بیرحم و نیروهایی سرکوبگر معرفی شدهاند و حضور دولت کُردی در شمال عراق هم در فیلم دیده میشود که به نظر من عروسکی در دستهای امریکاست. به خاطر وضعیت فعلی کردها نمیخواهم راجع به این موضوع صحبت کنم.
«» چه رابطهای بین هنر، موسیقی و یک وضعیت پیچیده سیاسی وجود دارد؟
همهچیز به هم مرتبط است. همه جنبههای زندگیمان؛ از زندگی روزمره تا سازهایی که به دست هنرمندان میرسد تا مسائلی که من در ذهن دارم. من تا به حال به این حد از رفتن به ایران وحشت نداشتهام. نمیدانم فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. که آیا امریکا ایران را بمباران خواهد کرد یا نه؟ به جای فکرکردن به فیلم بعدیام من به فراهمکردن غذای کافی برای مادرم فکر میکنم. ما همه منتظر یک اتفاق هستیم. جنگ ایران و عراق هشت سال تمام ادامه داشت اما ما را بیشتر از 80 سال عقب انداخت. میتوان بهراحتی روزهای سختتری را پیشبینی کرد. من به این چیزها فکر میکنم و اینکه چهگونه میتوانم خانواده و دوستانم را از این وضعیت نجات دهم.
«» میدانید که امروز 5 سال از واقعه 11 سپتامبر میگذرد؟
آن روز بدترین روز زندگیام بود. وقتی این خبر را شنیدم در سنندج بودم. من منتظر بودم که امریکا ایران و عراق را همزمان بمباران کند. دو هفته تمام نگران بودم.
«» مشخصاً امریکا جنگ با عراق و افغانستان را آغاز کرده است، دو جنگ فاجعهبار. اما دقیقاً به خاطر فاجعهباربودن این جنگها، امریکا اکنون در حال برنامهریزی حمله جدیدی به ایران است. شما فکر میکنید اگر امریکا ایران را بمباران کند، چه خواهد شد؟
وحشتناک است. نمیتوانم به آن فکر کنم.
«» دلیل توقیف فیلم شما چیست و آیا راهی برای لغو این توقیف وجود دارد؟
ميگويند درباره جداییطلبی کردهاست. اما من اصرار دارم که فیلم جداییطلب نیست، من ایرانی هستم و حتی به اندازه سر انگشتی خواهان جدایی از سرزمین مادریام نیستم. اما حق مطرحکردن مشکلات موجود در جامعه را دارم. اگر قرار باشد من فقط حرفهایی را بزنم که دولت از من میخواهد، پس باید کارمند دولت باشم، نه یک فیلمساز. این حق من است که هر جا دلم میخواهد فیلمهایم را بسازم. دولت یک فیلمساز نیست. کار ما فیلمسازها این است که سؤالهای سخت را بپرسیم؛ سختترینشان را.
... و من فکر می کنم که همین نقطه قوت سینمای شماست که پیوسته سختترین و دردناکترین سؤالها را مطرح میکنید. جریان اصلی فیلم نه جداییخواهانه و نه ضد آن است. جریان اصلی فیلم احساس انسانیت و دشمنی با کنترل و سرکوب به هر شکلی است.
من نمیتوانم از کار دست بکشم. باید فیلم بعدیام را در تهران بسازم. حتی اگر آن را به شکل زیرزمینی و مخفیانه بسازم. چون از مرگ میترسم. همزمان 6 پروژه در سر دارم. میخواهم پیش از مرگم بيست فیلم در کارنامهام داشته باشم. از این به بعد به جای دو سال یکبار، هر سال در تورنتو خواهم بود. ما باید برای آزادی هنرمندان زن بجنگیم. این حقیقت زندگی ماست. این واقعیت است. این مسئله آزادی بیان است.
مصاحبهكننده: ديويد والش
26سپتامبر 2006
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:20 PM |
مصاحبه با بهمن قبادي مخصوص PFC
فيلمهای فارسی بسيار فریبنده هستند و من به آنها بسيار علاقه دارم. اين فيلمها موفق به جلب توجه ما به این داستانها شدهاند. من هيچكدام از این فيلمسازها را بيشتر از بهمن قبادي كارگردان «لاكپشتهاهم پرواز ميكنند» نميپسندم.
وقتي كه بهمن قبادي را اتفاقي در جشنواره فيلم تورنتو در سپتامبر سال پيش ديدم نمي توانستم توقع هديه بهتري از این جشنواره داشته باشم. قبادي ثابت كرده كه او مرد بسيار فروتن با درخشش خاصي در چشمانش و ظاهري جذاب است.
جذابيت روان او تلاشش را براي ساختن فيلم در ناحيههاي سخت جنگزده كامل ميكند. ظاهر دوستانه او باعث ارتباط مداوم بين ما شد و وقتي به او پيشنهاد مصاحبه در ماه مارچ دادم او با ميل قبول كرد.
من در اينجا با افتخار زياد يكي از كارگردانهاي مورد علاقۀ خود، بهمن قبادي را معرفي مي كنم. آقاي قبادي از موافقت شما با اين مصاحبه بسيار متشكرم.
فكر ميكنم ما هم در هند مثل بيشتر بينندههاي جهاني سينما طرفدار فيلمهاي ايراني هستيم. اين شيفتگي خاصي كه فيلم سازهاي ايراني به زندگي روزمره بافته و با مهارت سادگي و ركگويي به نمايش ميگذارند ما را جذب ميكند.
شما با استفاده از تاريخ متلاطم گذشتهتان و سنت سينماي ايران به عنوان الگو، موفق شديد از موقعيت خود به عنوان كارگردان كرد دفاع كنيد. اگر اشتباه نكنم اولين كارگردان كردايراني هستيد.
براي چهارمين فيلم بلندتان «نيوهمانگ» تبريك ميگويم. اين فيلم به زيبايي فيلم مورد علاقۀ من «لاك پشتها هم ميتوانند پرواز ميكنند» است.
«» تفاوت فيلمهاي شما با بقيه فيلمهاي ايراني چه ميباشد؟ در روند ساختن و فيلم براي شخص غير ايراني، يك ايراني، يك كرد، يك عراقي همه شبيه بوده چطور ميتوانيد مطمئن باشيد كه شناسايي جامعه كرد دست نخورده مانده و اين اتفاق نيافتد؟
ب.ق: این تفاوت بايد به وسيلۀ انتقاد كنندههاي تئاتر توضيح داده شود. اما كلاً ترجيح ميدهم كارم بر اساس داستانهاي شناخته نشده و ناآشنا باشد. تجربههاي زندگي من و دنيايي كه در آن زندگي ميكنم محور اصلي موضوع فيلمهاي من است. در کردستان روند فيلمسازي من تفاوت زيادي با فيلمهايي كه فقط بر اساس داستانهايي از شهرهاي اطراف ايران ساخته شده دارد. موضوع این است كه من توليد كننده شدم و داستانهايم از کردستان هستند و هدفم اين بود كه این داستانها را به صورتي به زبان صحنه منتقل كنم و اين باعث شروع كار من در تئاتر گشت. اول تئاتر، فيلم و توليدكننده، بعد كارگردان.
آياكارگرداني را به علتآشنا كردن دنيا با جامعه كرد انتخاب كرديد؟ چطوري با فيلم آشنا شديد؟ كي شروع به فيلم نگاه كردن كرديد؟ آيا آسان بود به مدرسه فيلم برويد؟
ب.ق: من از زمان كوچكي فيلمها را به عنوان تفريح نگاه ميكردم اما زماني كه شروع به كار كردن در این رشته كردم آنها را از بعد عميقتري نگاه كردم.
«» شما به عنوان هنرپيشه ( نقش معلم) را در فيلم محسن مخمل باف «تخته سياه» كار كردهايد و به كيارستمي در فيلم «باد ما را خواهد برد» كه در کردستان فيلمبرداري شده بود كمك كرديد چقدر این تجربهها را با خود به همراه برديد و عقيده شما راجع به استيل فيلم سازي آنها چيست؟
ب.ق: البته پذيرش به آكادمي فيلم آسان نبود اما با مقدار تجربهاي كه داشتم و ساختن چندين فيلم كوتاه موفق به ورود درآكادمي تئاتر شدم.
من با این فيلمسازها براي كمك كردن به آنها كار ميكردم اما هدفم اين بود كه آنها را تشويق به ساختن فيلم در سرزمین مادريام کردستان ايران بكنم. آشنايي دنيا با این ناحيه بسيار كم ميباشد. من ميخواستم از این ناحيه فيلمهايي بسازم كه باعث توجه فيلم سازهاي ديگر شده تا بتوانم ارزش واقعي این سرزمين را نمايان كنم. و از هيچ تلاشي در اين راه دريغ نكردم. دعوتنامههاي این فيلم سازها را قبول كردم و حتي در بعضي از این فيلمها به عنوان هنرپيشه بازي كردم. به نظر من هر هنرپيشه الگو شروع كارش را از تجربههاي واقعي زندگي ميگيرد. در مورد فيلمهايشان عقيده خاصي ندارم این بيشتر به نظر بينندهگان اين فيلمها و آنچه دوست دارند بستگي دارد.
«»با اينكه موقعيت ايران و تكنولوژي پيشرفته به نظر نامتجانس ميآيد. از وب سايت عالي شما www.mijfilm.com و در فيلمهايتان ما شاهد پيشرفت جامعۀ ايراني در مصرف تكنولوژي هستيم. خواهش ميكنم در مورد این موضوع توضيح دهيد. در فيلم«نيوهمانگ» صحنۀ استفادۀ موزيسينها از لپتاپ خود براي برنامهريزي سفرشان در اين سرزمین ناهموار خيلي لذتآور بود.
ب. ق: آيا فكر ميكنيد كه ما در عصر سنگ زندگي ميكنيم؟ فكر مي كنم فقط مردمي كه در جنگلها و يا در ناحيههاي دور افتاده زندگي ميكنند دسترسي به تكنولوژي ندارند. به عنوان مثال اگر به ايران سفر كنيد خواهيد ديد كه ما معماري بسيار زيبايي داريم تنها مشكل ما این است كه از تكنولوژي همزمان با بقيه دنيا استفاده نميكنيم. استفاده از لپتاپ مسئلۀ خيلي بزرگي در اينجا نيست و ميخواستم اشاره به این مطلب داشته باشم كه ما از بقيه دنيا عقب نيافتادهايم و تصويري كه مردم در ذهن خود راجع به ايران و كردستان دارند احتياج به تغيير دارد.
«» نكتۀ عجيب ديگري كه در فيلم «نيوهمانگ» با آن روبرو ميشويم این است كه به راحتي این موزيسينها راجعبه فيلسوفهايي مثل كيركي گارد صحبت ميكنند آيا این موضوع هميشه اتفاق ميافتد؟
ب.ق: شخصيتهايي كه در اين فيلم از لپتاپ استفاده ميكنند قادر به شركت در مكالمههاي فلسفي هستند. سوال شما بسيار فلسفي ميباشد، شما ميخواهيد دانش زيادي از يك نقطه كوچك به دست بياوري كه در زندگي واقعي امكان پذير نيست. فراموش نكنيم كه قضاوت در مورد فيلم آسان نيست و موضوع آنها بر اساس داستانهاي همسايۀ بغلي شما ساخته نشده كه بتوانيد بگوييد درست و يا اشتباه هستند.
«» شعر و ايران رابطه سنتي طولاني با همديگر دارند. ما راجعبه رومي و مولانا بسيار شنيدهايم. شعر جامعۀ كرد به سبكي است؟ آيا تاريخي شبيه به شعرهاي سنتي ايران دارد و يا جديدتر است؟ آيا به زبان كردي نوشته شده و يا مخلوطي از فارسي و يا لهجههاي ديگراست؟
«» خواستم راجعبه حسين عليزاده آهنگساز ايراني كه پيروانش براي فيلم «نيوهمانگ» آواز خواندند صحبت كنم خواهش ميكنم مقداري راجعبه ايشان و هم چنين موسيقي سنتي جامعۀ كرد صحبت كنيد.
ب.ق: حسين عليزاده استاد مشهور موسيقي است كه باعث تغييرات پيشرفته و جديدي در موسيقي ايراني شده است. او حتي فيلمي بر اساس كوشش خود ساخته كه نشان دهندۀ تلاش و سخت كاري او براي بوجود آوردن تغييرات لازم در موسيقي ايراني است. احساسات او براي موسيقي چشمگير، امكانات در موسيقي ايراني كه راه را براي كار كردن با او در فيلم «زماني براي مستي اسبها» باز كرد. من به كار كردن با او در دو فيلم ديگر «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» و «نيمۀ ماه» ادامه دادم.
«» محبوبيت سينماي هند در ايران چه مقدار است ؟ آيا شما دسترسي به فيلمهاي هندي داريد؟ بهخصوص در ناحيههاي کردستان؟ آيا فيلمهاي هندي شامل مكالمههاي ديگر هندي به جز هندو را نگاه ميكنيد؟
ب.ق: تئاتر هندي تاريخ طولاني در كشور ما دارد و علتش دوستي طولاني ما در این مورد است فيلمهاي اخير ايراني در استوديوهاي بمبي توليد شدهاند. فيلمهاي هندي محبوبيت خود را بعد از انقلاب جمهوري اسلامي به علت رقص و موسيقي زياد در آنها از دست دادند اما هنوز فيلمهاي هندي در تلويزيون و «Video» نشان داده ميشوند.
«» فيلم «نيمۀ ماه» راجعبه حق زنان براي آواز خواندن و اجراي برنامه در اجتماع و شركت كردن در پيشرفت هنري سرزمین است. هشو شخصاً شخصيت بسيار قوي در فيلم « نيمۀ ماه» است. ما زنهاي ايراني را بسيار شجاع و ارتجاعي ميبينيم مثل شيرين عبادي و آذر نفيسي ... آيا این يك حادثۀ جديد بر اساس موقعيت سياسي و يا يك ويژگي ملي است؟
ب.ق: به هر حال وقتي فشار زيادي به روي مردم وارد ميشود آنها عكسالعمل نشان ميدهند. این يك حقيقت است كه زنان جامعه ايران اصولاً قويتر هستند.
«» شما چطور در این محيط سخت بر روي كار خود تمركز كرده و با سرعت زيادي موفق به فيلمبرداري شديد؟ فكر ميكنم فيلم«نيوهمانگ» را مدت چهار ماه ساختهايد؟
ب.ق: من چندين بار به این مطلب اشاره كردم كه آسودگي و راحتي براي من مهم نيست اگر بخواهم فيلم راحتي بسازم احساس ناراحتي ميكنم كار كردن در موقعيتهاي سخت به من اعتماد به نفس بيشتري داده و كمك ميكند كه با هر مشكلي در زندگيم مقابله كنم. اما فيلم «نيوهمانگ» مورد استثنايي بود كه در چهار ماه ساخته شد. این فيلم پروژه خاصي بود كه بايد به سرعت تمام ميشد. (این فيلم بر اساس جشن ياد بود موتزارت ساخته شده است).
«» يك مقداري راجع به پرسنل خود صحبت كنيد چند تا از شما موفق به رفتن بالاي كوه شديد؟ خواهش ميكنم راجع به نوع دوربينهايي كه دوست داريد استفاده كنيد و نورپردازي در فيلم و مكانهاي قبل از توليد فيلم صحبت كنيد.
ب.ق: در این فيلم سي تا از پرسنل و دستيارهايم نزديك مكان فيلمبرداري زندگي ميكردند ما براي دسترسي مداوم به آنها این موقعيت را بوجود آورديم.
به نظر من آري فلكس براي ساختن فيلم از بهترينها است و نورپردازي در فيلم به مقدار نور در فيلمبرداري بستگي دارد. اما اصولاً محيطهاي مه گرفته، ابري و تاريكتر را براي فيلم برداري ترجيح ميدهم.
«» به نظر شما موجهاي بعدي فيلم از كجا ميآيد؟ كدام كشور اميد بخش است؟ فيلمي اخيراً نگاه كردهايد كه بسيار مورد علاقه شما قرار گرفته در موردش با ما صحبت كنيد؟
ب.ق: البته پيشبيني كردن در این مورد بسيار مشكل است چون بستگي به موقعيتها و دسترسيهاي موجود سياسي، فرهنگي و اجتماعي براي كاركردن دارد.
«» دلم ميخواهد مقداري راجعبه هنرپيشههايتان صحبت كنم. چطوري آنها را بخصوص بچههاي هنرمند را كارگرداني كرديد آيا این استعدادها در ايران ارثي است؟تقريباً همه هنرپيشهها در «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» بچه هستند. فكر ميكنم كه ستلايت با شما همكاري ميكرد و يا دارد فيلمهاي شخصي خود را ميسازد؟
ب.ق: براي هر شخصي راه جدايي براي راهنمايي آنها وجود دارد این بستگي زيادي به شخصيت آنها دارد اما من از يك نوع روش آماده استاندارد براي ارتباط با آنها در زمان فيلم استفاده كردم. سوران شخص با استعدادي است و الان دستيار من نيست اما من به او را براي ساختن فيلمهاي شخصي خودش كمك ميكنم.
«» «هزاران آه، هزاران دگرگوني» نوشته كريستين برد(Christiane Bird) كتابي در مورد جامعه كرد است و ممكن است باعث درك بيشترخوانندهها راجعبه كارهاي سينمايي شما شود. آيا راههاي ديگري را براي كمك پيشنهاد مي كنيد؟
ب.ق: من كتاب به خصوصي را به ياد ندارم اما مدتي پيش
دوريم كليك(Devrim Klick)، در اوزگور پوليتيكا(Ozgur Politika) بررسي كاملي از فيلم «لاك پشتها هم پرواز ميكنند» انجام دادند او به نقطهها و موضوعهاي عمومي فيلم من نگاه كرده و آنها را كاملاً توضيح داد.
آقاي قبادي از مصاحبه با شما تشكر ميكنم و با اشتياق زياد منتظر اكران چهارمين فيلم بلند شما «نيوهمانگ» هستم.
نويسنده:كرسن كاويتا كستوري(Krsn Kavita Katsuri)
مترجم:نازنين گنجوي
منبع:PFC
مارچ 2007
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:22 PM |
گفتگوي بهمن قبادي با معصومه ناصري - راديو زمانه
با بهمن قبادی در حالی گفتوگو کردم که در بزرگراههای تهران دنبال لوکیشن برای فیلم آیندهاش میگشت. بله درست شنیدید، فیلمساز ایرانی با نگاه شاعرانهاش اینبار از کوهستانهای کردستان کنده اما دل نکنده و به بزرگراههای تهران آمده تا فیلمی بسازد با اسمی کاملا شهری: «اتوبان».
>> به ما بگویید که این روزها بهمن قبادی چه میکند و چه برنامهای دارد؟
من اینروزها همهاش تهران هستم. چندماهی هست که کارهای پیش تولید کار جدیدم را به اسم «اتوبان» شروع کردم. اولین بار است که فیلم شهری میسازم در تهران. تمام فیلم توی تهران فیلمبرداری میشود. فیلمیست دربارۀ جوانهای هم نسل خودم. فیلم به هم نسلهای خودم میپردازد و زندگی سه- چهار دهۀ این آدمها را مرور میکند و یک فیلم تجربی بدون دیالوگ است. تمام آدمهای توی فیلم ساکت هستند و هیچ کسی حرف نمیزند.
پروژه را فرستادهام برای بخش ارزشیابی وزارت ارشاد اسلامی که مجوز بگیرم و مجوز را که بگیرم، امیدوارم اواسط مهرماه یا آبانماه بتوانم کار فیلمبرداری را شروع کنم. اینروزها دارم لوکشین پیدا میکنم. همین الان توی تاکسی هستم. هوا هم تاریک شده و آخرین لوکشینهای امروز را دیدم و دارم برمیگردم دفتر که بازیگر ببینم. تست داریم میزنیم و...
>> چی شده که بهمن قبادی از کوهستانهای کردستان سراغ اتوبانهای تهران آمده؟ شما هم شهری شدهاید؟
نه... من که تهران زندگی میکنم...
بله، میدانم. ولی فیلمهایتان بهرحال...
جسمم تهران است، ولی روحم واقعا توی این مناطق پاک و فضای پاک است...
>> الان که روح و فیلمتان را هم آوردید توی تهران آقای قبادی؟
نه یک موضوعی هست که مسئلهام شده. یعنی موضوع است که دارد من را انتخاب میکند و دوست دارم کاری متفاوت از فیلمهای قبلیام کار کنم. یک عده از دوستان هم میگویند، آقا بس است دیگر، چقدر فیلم در کردستان میسازی. گفتم، به هرحال کردستان بخش بزرگی از ایران را تشکیل میدهد. و یک عده هم، یک عده آدمهای فرصتطلب هم انگهای احمقانهای میزدند که یک نگاه جداییطلبانه دارم نسبت به مسئلۀ کردستان . نه اینکه (بخواهم) آن ثابت بشود، نه واقعا! چون این طرح را چندین سال پیش، وقتی دانشجو بودم در تهران، توی ذهنم بود.
الان کمی طرح پختهتر شده و با توجه به تجربیاتی که به دست آوردهام، فکر میکنم الان میتوانم این کار را انجام بدهم و تمام سعیام را میکنم یک فیلم کاملا متفاوت از فیلمهایی که تا امروز از تهران فیلمبرداری شده، فیلمبرداری کنم. ما هیچوقت در فیلمهایی که در ایران و در تهران ساخته شده است، نتوانستهایم تصویر درستی از تهران ارائه بدهیم.
به نظر من تهران یک شهر آلوده است،از نظر امنیت اجتماعی، حوادثی که در تهران میگذرد،. موضوعاتی هست که ما وقت نگذاشتیم یا اجازه نداشتیم به آنها بپردازیم. چون فوکوس من روی حوادث امروز تهران است، خفاشان شبها و بیجههایی که دست به قتلهایی میزنند که وقتی توی صفحۀ حوادث روزنامههای ایران میبینم، دنبال ریشهیابیاش هستم. به عنوان یک ایرانی، به عنوان یک شهروند تهرانی نگرانم. یعنی آن بخش امنیت من را اذیت میکند و مسئلهام است و میخواهم طرح مسئله کنم و به بخشی از این موضوع بپردازم.
>>این یک تجربهی جدید است آقای قبادی، یا اتفاقی باعث شد که شما بیایید و زندگی شهری، زندگی تهرانی را فیلم کنید؟
من پانزدهـ شانزدهسال است که در تهران زندگی میکنم.اینجا درس خواندهام، درسم را ول کردم و الان فعالیتام اینجاست و توی این مدت فیلمهایی که دیدهام، فکر میکنم، تصویر درستی از آن چیزی که من در تهران میبینیم ارائه داده نشده است.
تمام تلاشم این است که بتوانم کار متفاوتی بکنم و توی این چندسال این موضوع در من تهنشین شده، و توی این چندسال هر روز وقتی روزنامه میآید توی خانهام، یا توی دفترم، صفحاتش را که باز میکنم، از ۱۲ صفحه ۱ یا ۲ صفحه به حوادث تهران میپردازد. از دزدی، از قتل، از مسئلۀ ناموسی و از این چیزهایی که واقعاً مسئلۀ امروز ما است صحبت میشود، ولی هیچ وقت نتوانستیم سوژهای را بیاوریم یا ارشاد شاید مجوز نداده است که به این موضوعات بپردازیم.
حتی سراغ شهر هم که میروید، یعنی در واقع توی اتوبان هم که رانندگی میکنید، توی دستاندازهایش میخواهید بروید؟
هست، آخر هست. پر از دستانداز است تهران. ایران همهاش دستانداز است، از همه لحاظ! همین موضوع بنزین یک مسئله است. من نمیتوانم به موضوع پیتزاخوردن و پیتزافروشی و... بپردازم. نمیدانم، چیزهای شیک را اصلاً نمیبینم.
الان تمام بحثهایی که در ایران هست همه نگرانکننده است. من نگران فردا هستم که جنگی میان ایران و آمریکا شروع نشود. سرزمینام است، نگرانش هستم. و این میشود مسئلۀ تو و... وقتی از توی خیابان داری رد میشوی، میدانم زندگیهای خوبی توی این خانهها و توی آپارتمان شکل میگیرد، ولی مساله من آن آدمی است که دارم میبینم و شرایط بدی را دارد میگذراند. معلمی که شرایط سختی را میگذراند و تصمیم گرفته خودکشی کند با چهارتا فرزند، اینها مسئلۀ من میشوند و همه اینها میآیند.
این بخش به نظر من خیلی پررنگ شده در درونم. قبلا در مصاحبهها هم گفته بودم، از یک دالان سخت و تاریک آمدهام، و این تاریکی باید زدوده بشود از من. همچنان درونم تاریک است و ناخودآگاه کشیده میشوم به موضوعاتی که جزو نابهنجاریهای جامعهی من است که نشان داده نشده و میخواهم طرحشان کنم توی فیلم.
>>این هم که به نوعی سیاهنمایی میشود! چقدر امیدوار هستید که فیلمتان و فیلمنامهتان و طرحتان مجوز بگیرد؟
باید مجوز بگیرد. اصلا این چیزی که شما میگویید «سیاهنمایی»، نمیدانم منظورتان چیست. اینکه هیچوقت به مسایل غیرعادی نپردازیم؟ این از آن انگهایی است که دوستان میزنند. هیچوقت حق اعتراض نداریم. شما بخش سیاه سرزمینتان را خب باید نشان بدهید. [بههرحال] بخشی از جامعه سیاه است، بخش عمدهاش خاکستریست. من سفید مطلق نمیبینم. باید این بخشها درست بشود.
اگر به سیستم آموزش و پرورش اعتراض دارم خب باید طرح مسئله کنم و باید به این موضوع بپردازیم. مسئلهی پاکدشت و نوجوانهایی که میآیند به یک بچه تجاوز میکنند و دوتا بچه را میکشند نمیتوانی به راحتی ازش بگذری. این مساله دارد این شکلی میشود، دارد به شکل زنجیرهای درمیآید! خب خفاش شبهایی که باید ریشهکن میشدند، ریشهکن نشدهاند. تو نمیتوانی به راحتی ازش بگذری.
توی ماشین که مینشینم، شیشه را میکشم بالا که نکند موبایلم را بدزدند. میدانی! راه که میروی تا صدای موتور میشنوی، میگویی نکند کیفام را بزنند. توی چنین شهری همه ما باید تلاش بکنیم تا به بهترین شکل ممکن شهرمان را درست بکنیم. هر کسی به نوعی وظیفهاش هست، از یک راننده تاکسی گرفته، از شکل برخوردش گرفته تا من فیلمساز که میخواهم اینها را نشان بدهم، تا یک مسئول مملکت، تا یک مسئول وزارت این مملکت، همه باید تلاش کنیم. یک عده کوتاهی میکنند، یک عده خیانت میکنند، و... من هم فکر کردم الان این مسئله یقهام را گرفته و باید یکجوری با خودم تسویه حساب شخصی بکنم و بروم دنبال موضوع بعدی.
>> آقای قبادی شما سینماگر هستید. از رسانهی سینما تا حالا استفاده کردهاید برای نشاندادن یک تصویر از کردستان، یعنی آن تصویری که تا به حال در فیلمهایتان بوده و الان آمدهاید تهران و میخواهید در واقع یک داستان شهری بسازید. میخواهم بدانم آن تصویری که از کردستان نشان دادید، چقدر تغییر ایجاد کرده. من جایی میخواندم دنیایی که دیده نشود، تغییر نمیکند. میخواهم بدانم این دنیایی که شما نشان دادید و دیدند، در آن تغییری ایجاد شده؟
ببینید، اصلا قرار نیست من دنیا را تغییر بدهم، قرار نیست سرزمینام را...
نه، نه! فیلمهای شما...
همین. قرار نیست سرزمینام را تغییر بدهم. ببینید، یک اتفاقی افتاده است. یعنی اینجوری نگاه کنید. منطقهی محرومی به نام کردستان که هیچوقت نتوانستیم و شرایط برایشان فراهم نکردیم که در آنجا فیلمساز به دنیا بیاید، یک فیلمساز به دنیا آمده و رفته کار کرده. من سهـ چهارتا فیلم بیشتر نساختهام. چهارتا فیلم ۸۰ـ ۷۰ دقیقهای ساختهام. همهی فیلمهایم جمعا حتی 3۰۰ دقیقه هم نیستند، یعنی فاجعه است. صد و خردهای از عمر سینما گذشته، ما همین اندازه از کردستان میشناسیم.
شمایی که آنجا هستید بهعنوان فردی که مسئول یک رسانه است، یک لحظه خلوت کنید و ببینید چقدر از اقوامتان را میشناسید. ایران سرزمین قومهای مختلف است! چقدر لرها را میشناسید، چقدر ترکها را میشناسید، چقدر سیستان و بلوچستانیها را میشناسید، چقدر کردها را میشناسید و چقدر بیتوجهی شده است به این مناطق...
اصلا چقدر ایران را میشناسیم...
چقدر بیتوجه شدهایم به این مناطق، به قومهای مختلف و الان نگرانیم که ایران پاشیده نشود. آره، ایران را اقوام درست کردهاند و این تنوع قومی باعث شده است که ایران بهعنوان سرزمینی پر از فرهنگهای مختلف، تنوع قومی و رنگهای مختلف باشد. من کاری نکردهام.
بههرحال با فیلمهایم جریانی شکل گرفته است. نزدیک به هزارتا جوان امروز در کردستان دارند فیلم کوتاه و بلند میسازند بدون هیچ حمایتی. این باعث میشود که در یکیـ دو دههی بعد اتفاقاتی توی این سرزمین بیفتد. آن آدمها قرار است تصویر آن منطقه را نشان بدهند و آن منطقه را از محرومیت بیرون بکشند.
قرار نیست با سیصد دقیقه سرزمین من عوض بشود. همین اندازه عوض شده که هزارتا جوان که میتوانستند به راه اعتیاد کشیده بشوند، به راههای خلاف کشیده بشوند در آن سرزمینی که بستر مناسبی فراهم شده برای این اتفاقات، این آدمها شروع کردند و دوربین برداشتند و دارند فیلم میسازند، دارند قصه مینویسند. درگیر پروژهی فیلمسازی شدهاند. این اتفاق مهمیست.
>>این خیلی اتفاق خوبی است که شما من تا حالا نشنیده بودم. میشود در موردش بیشتر بگویید الان چه اتفاقی افتاده در کردستان؟
الان اکثر فستیوالهای فیلم که دارد توی ایران برگزار میشود، همیشه در آنها یکی از این بچههای کرد از مناطق محروم، حضور دارد. موفقترین فیلم کوتاههایی که چندسال گذشته بیرون آمده بخش عمدهاش از آن منطقه آمده است. تصویرهایی که تا قبل از فیلمهای من یا «باد ما را خواهد برد» ساختهی آقای کیارستمی که در کردستان ساخته میشد، همیشه این مناطق را عقبافتاده، با آدمهای خشن و آدمکش که سر میبریدند نشان میداد و این فیلمها تصویر کثیفی میدادند.
الان دیگر تو شاهد نیستی که از آن منطقه چنین چیزهایی ساخته بشود، میدانی! یک پز فرهنگی پیدا کرده، یک منطقهای شده که الان فرمانآرا دارد آنجا فیلم میسازد و مسئولان کشور هم یک کوچولو دارند توجه میکنند.
ولی قرار است که سالن سینما ساخته بشود به فرض اما ساخته نشده! ولی من بخاطر فیلمهایی که ساختهام و کمپلکس شده برایم که هیچوقت نتوانستم فیلمهایم را اکران کنم، شروع کردم به ساخت سالن سینما.
توی شهر کوچک بانهی دورافتاده لب مرز، اولین سالن سینما را دارم شروع میکنم، برای اینکه بتوانم سرمایه جمع کنم و از آنجا شروع کنیم به ساخت سالن سینما. پس این یک کار است، و یک شغلی را داری برای دهـ بیست نفر فراهم میکنی.
اینکه میگویم بحث فیلمسازی، نه توی سنندج، نه توی مریوان، بلکه بانه، بوکان، مهاباد، قروه و... اینها شروع کردهاند به کار فیلمسازی با دوربینهای کوچک و همین کوچهای که من تویش زندگی میکنم، یک کوچهی تقریبا بنبست است به نام «نسیم». سیزدهتا فیلمساز دارد الان. همسایهی ما بودند، همبازیام بودند و گفتند این بهمن فیلمساز شده و آنها هم رفتهاند دنبال فیلمسازی. سیزدهتا فیلمساز الان توی کوچهی ما هست.
تغییرات دقیقا همین هست، تغییری که ازش صحبت میکنم و میپرسم شما چه تغییری ایجاد کردهاید، همین است آقای قبادی!
من ایجاد نکردهام. بههرحال چیزی دیده شد آنجا...
دقیقا.
شرایطی برای فیلمسازی دیده شد. من همیشه هم گفتهام و این شعار هم تکراریست، الان کمتر پدر و مادری را میشناسید که دعا کنند بچههاشان دکتر یا مهندس بشوند. الان بیشتر دوست دارند که فیلمساز بشوند. خب بهمن را دیدهاند، همبازی بچههای خودشان بود یک دورهای و الان با وسیلهای به نام دوربین آشنا شده، با هنری به نام سینما آشنا شده و از طریق آن دارد تکههایی از فرهنگش را، دردهای سرزمیناش، مشکلات آن منطقه را دارد نشان میدهد و عدهی زیادی هم او میشناسند.
یعنی شاید ارزش من از یک دکتر در آن منطقه بیشتر باشد. بیشتر تو را میشناسند، بیشتر برای کارت ارزش قائلاند. کارهایم که دیده نشده، چون سینما نداریم که ببینند و فقط توی خبرها میشنوند، اینور و آنور میشنوند که این آدم دارد فعالیت میکند.
خب برگردیم به همان اتوبانی که شما الان دارید توی آن میرانید و در آن هستید. این
>>تهران، تهرانی که شما الان میبینید و ایدهی ساخت فیلمی را دربارهاش دارید، داستان فیلمتان را چطوری میسازد؟
راستش داستان فیلم را نمیتوانم برایت توضیح بدهم. تنها تا همین اندازه میگویم که دارد به زندگی جوانها میپردازد و امیدوارم تا آخر دیماه یا آخر پاییز بتوانم آمادهاش کنم. آنوقت در مورد قصهاش صحبت میکنیم باهم.
>>آدمهای فیلمتان هم مشخصاند؟
داستان، داستان دو یا سهتا جوان است. گفتم، الان که دارم روی پیشنویس کار میکنم، دارم روی سناریوش کار میکنم. داستان دوـ سه جوان هم نسل خودم است و مثلا «بهمن» بهعنوان یکی از عضوهای اصلی تیم، به پنچـ شش دوره گذشتهاش برمیگردد، به پنجسالگیاش، دهسالگیاش، هیجدهسالگیاش، بیستسالگیاش و دورههای مختلف زندگی این آدمها را قرار است توی این فیلم مرور بکنیم.
>>مشخص است که چه کسانی با شما همکاری خواهند کرد در این فیلم؟
نه متاسفانه. الان درگیر کارهای پیش تولیدش هستم. ولی بخشی از عوامل که ایران هستند، یکیـ دوتا هم خارج از ایران هستند. تا همین حد میتوانم برایت بگویم.
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:23 PM |
نگرش من - مصاحبه با بهمن قبادی
نگرش من
(مصاحبه با بهمن قبادی، 10 ژانویۀ 2008)
قبادی فیلمسازی ایرانی- کرد است. اولین فیلم بلند او با عنوان " زمانی برای مستی اسبها"، محصول سال 2000 میلادی، موفق به کسب جایزۀ دوربین طلایی جشنوارۀ فیلم کن آن سال گشت. آخرین ساختۀ او، " نیوه مانگ" که جوایزفستیوالهای سن سباستیان و استانبول را نیز از آن خود کرده است، در حال حاضر در حال نمایش است.
>>آیا به نظرشما هنر باعث تغییر و تحول می شود؟
قبادی: قطعاً. اگر ما به تاریخ و وقایع دنیا نگاهی بیاندازیم، در می یابیم که هنرهمواره ما را به شیوۀ مثبتی تحت تأثیر قرار داده است. هنر تأثیر بسیار قوی ای بر بیشتر وقایع مانند انقلاب یا تحول یک جامعه دارد.
>> آیا به نظر شما هنر و سیاست باید درهم ادغام شوند؟
قبادی: به نظرم بهتر است که هنررا از سیاست جدا کنیم، برای اینکه هر زمان که ایندو با هم ترکیب می شوند، هنر آسیب می بیند.
>>آیا فیلم شما برای تعداد کثیر یا کمی از مردم ساخته شده است؟
قبادی: من برای همۀ مردم فیلم می سازم. در زمانۀ ما، هیچگونه جدایی ای بین فرد و گروه وجود ندارد.
>> اگر شما رهبر دنیا بودید، اولین قانونی که وضع می کردید چه بود؟
قبادی: اگر من رهبر دنیا بودم، 60 درصد بودجۀ موجود را به تأسیس مؤسسه های فرهنگی و هنری اختصاص می دادم تا بدین وسیله به هنرجایگاهی به مراتب بزرگتر در جامعه داده شود. من به گونه ای انقلاب فرهنگی بوجود آورده و دنیا را از جنگ منزه می کردم.
>> اولین مشاوران شما چه کسانی می بودند؟
قبادی: مادر و خواهر بزرگم.
>> هرگز چیزی را سانسور می کردید؟
قبادی: من هرگز سانسور را در کارهایم اعمال نکرده ام و هرگز نیزاجازۀ سانسور کردن نخواهم داد. اما ممکن است که هنرمندان را نصیحت کنم که به مذهب توهین نکرده و در کارهایشان اثری از نژاد پرستی دیده نشود.
>> اگر قرار بود شخصی را تبعید کنید، آن شخص چه کسی می بود؟
قبادی: کسی که بمبهای اتمی را اختراع کرد.
>>قواعدی که بر اساسشان زندگی می کنید چه قواعدیند؟
قبادی: اخیراً دریافته ام که فلسفۀ زندگی تماماً دربارۀ لذت است. بنابراین من تلاش می کنم که از همه چیز زندگیم مانند فیلمسازی و دوستانم لذت ببرم.
>>آیا شما عاشق کشورتان هستید؟
قبادی: من بسیارعاشق کشورم هستم، اما تمام دنیا را نیزمانند خانۀ خود می بینم. چندی پیش رو به آسمان کرده و صدها ستاره و سیاره دیدم و به این اندیشیدم که تا چه حد من و سیاره ام در برابر این کهکشان کوچکیم.
>> آیا فکر می کنید که همه ما محکوم به فنا هستیم؟
قبادی: من بیشتر اوقات به مرگ می اندیشم، اما چیزی در درونم فریاد می کشد که چیزی به نام فنا وجود ندارد. همۀ ما پس از مرگ به صورت شخصی دیگردر مکان و شاید در دنیایی متفاوت دوباره به دنیا خواهیم آمد. این تفکر،امیدهای مرا بیشتر کرده و باعث می گردد که احساس آرامش کنم.
مأخذ:NewStatesman
مترجم: شیرین برق نورد
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:24 PM |
زيبايي هاي کردستان را بايد سرود
بهمن قبادي، کارگردان ايراني کرد، در جشنواره سينمايي کن در سال 2000 براي فيلم "زماني براي مستي اسب ها" جايزه دوربين طلايي دريافت کرد و همچنان زيبايي هاي سرزمين خود را به تصوير ميکشد.
نيمۀماه، آخرين فيلم اوست که داستان مامو، نوازنده پير کرد را تعريف ميکند. او 35 سال است که نتوانسته در عراق کنسرت اجرا کند و پس از سرنگوني حکومت صدام حسين تصميم ميگيرد که به همراه پسرانش و "هشو"، خواننده حنجره طلايي به کردستان عراق سفر کند و کنسرت بزرگي را اجرا نمايد. ولي راه طولاني است و موانع بسيار...
>> معني نام "مامو"، نوازنده پيري که شخصيت اصلي فيلم است، چيست؟
از نظر من، نام "مامو" تجليلي است از موزارت. من قصد داشتم مامو را به عنوان يک موزارت کرد به تصوير بکشم. ميخواستم اين پيام را برسانم که دويست و پنجاه سال پيش، يک مرد ميتوانسته با زنان موسيقي بسازد و امروز ما در کشوري هستيم که زنان حق آواز خواندن ندارند. اين فيلم بايد براي دويست و پنجاهمين سالگرد موزارت آماده ميشد و براي اينکه به جشنواره کن هم برسد، من آن را در مدت 3 ماه تمام کردم. من کار را با يک سناريوي 8 صفحه اي آغاز کردم. صبح ها به دنبال مکاني مناسب براي فيلمبرداري ميگشتيم، عصرها پلان هاي فيلم را با هنرپيشه هايي که اکثراً مبتدي بودند ضبط ميکرديم و شب ها هم مونتاژ ميکرديم. اگر اين فيلم را دوباره مي ساختم، 6 دقيقه ديگر به آن اضافه ميکردم؛ اين شش دقيقه را به دليل پيش بيني خودم سانسور کرده بودم. در ابتدا قصد نداشتم اين کار را به عنوان فيلمم معرفي کنم، ولي پس از اينکه آن را تماشا کردم، متوجه شدم که انگار فرزند خودم است.
در نيمۀماه، مامو و پسرانش براي رد شدن از مرز بين ايران و عراق مشکل دارند. به ويژه در يک صحنه، زماني که بر روي خط مرزي ايستادهاند و قصد عبور دارند، به سوي آنها شليک ميشود.
>> با توجه به اين که کردستان به سرزمين ها و درون مرزهاي مختلف تقسيم ميشود (ايران، عراق، ترکيه و سوريه)، شما چه احساسي نسبت به مرزها داريد؟
مرزهايي که از سوي غربيها مشخص شده، خاورميانه را به جنگ ميکشاند: بين کويت و عراق، بين هند و پاکستان، بين ايران و عراق. زماني که به اروپا ميرويم، مي توانيم سوار بر دوچرخه شويم و همه جا برويم. چرا من اين شانس را در خاورميانه ندارم؟ من در ايران، يکي از ثروتمندترين کشورهاي جهان، زندگي ميکنم و دوست من در عراق، يک کشور ثروتمند ديگر، زندگي ميکند. خانههاي ما 80 کيلومتر از يکديگر فاصله دارند، ولي من نميتوانم بروم و او را ببينم. اين واقعاً سخت است. اکنون اگر تصميم بگيرم به عراق بروم، بايد چند هفته در انتظار دريافت ويزا باشم. من واقعاً با مقوله مرز و مرزکشي مخالفم و رؤياي يک خاورميانه متحد به مانند اتحاديه اروپا را در سر ميپرورانم. ولي غرب هيچگاه به ما اجازه نميدهد تا متحد شويم. ايالات متحده هميشه تخم نفاق و چنددستگي را ميکارد و بخاطر فروش يا آزمايش تسليحات خود، مناطق ما را به خاک و خون ميکشد. آنها پول ما را ميگيرند و اکنون افرادي مانند من بايد در سختي و بدون پول زندگي کنند. تا زماني که پول در خاورميانه وجود دارد، وضعيت به همين منوال خواهد بود.
>> آيا فيلمهاي شما فيلمهايي سمبوليک هستند يا رئاليست؟
فيلمهاي من در آن واحد هم بسيار سمبوليکاند و هم بسيار رئاليست. به دليل سانسور، مجبورم که اغلب از نماد استفاده کنم و به سوي سمبوليسم بروم. من نمي توانم همه چيز را عنوان کنم، ولي به هرحال بخشهاي بسيار رئاليستي نيز در فيلم هايم وجود دارد. گويي پردهاي روي واقعيت کشيدهام. نيمۀماه يک فيلم بسيار سمبوليک است. اين نام را به آن دادهام، زيرا فقط ميتوان نيمي از مسايل را در ميان صحنههاي فيلم درک کرد. در پايان فيلم نميتوان فهميد که آيا نيوهمانگ واقعي است يا يک فرشته است. تمام فيلم روي همين نيمه نامرئي و غيرقابل لمس متمرکز شده. کردستان عراق آن نيمهاي است که ديده نميشود. اگر شما به عنوان يک توريست به کردستان برويد، تنها نيمي از آن را ديدهايد. براي درک آن چيزي که در نيمه مخفي قرار گرفته بايد زمان بسياري صرف کرد.
>> مرگ روي سر شخصيت اصلي فيلم پرواز ميکند. دليل آن چيست؟
مرگ در همه جاي فيلم حضور دارد، ولي اگر به صورت ريشهاي بنگريد، اين فيلم قصيده زندگي است. ازطرف ديگر، دليل اينکه مرگ در همه جاي فيلم به چشم ميخورد اين است که احساس ميکنم به خودم نزديک است. از حدود دو سال پيش تاکنون، هر باري که در ايران هستم، احساس ترس شديدي نسبت به مرگ دارم. من 38 سال سن دارم و 15 سال در جنگ زندگي کردهام و اگر جنگ ايران و عراق را به آن اضافه کنيد، 25 سال خواهد شد. من براي کشورم ميترسم، براي خانوادهام ميترسم. به ويژه از اين ميترسم که زمان کافي براي آنچه ميخواهم بسازم نداشته باشم. من پروژههاي زيادي در ذهن دارم.
>> براي ساختن اين فيلم با چه مشکلاتي در ايران روبرو بوديد؟
دولت از دادن وسايل و تجهيزات خودداري کرد. من فيلم و دوربين نداشتم و وسايل بسياري بود که به همه آنها نياز بود. مجبور بودم آنها را از بازار سياه لندن که 10 برابر گرانتر بود خريداري کنم. به علاوه، 6 دقيقه از فيلم را حذف کردم تا از سوي ايران مورد سانسور قرار نگيرم و فيلم دو بار رد شد. از من خواستند که 10 دقيقه ديگر را نيز حذف کنم و به همين دليل اين فيلم در ايران ممنوع شد. ازطرف ديگر، در حدود هشت ماه است که منتظر مجوز فيلمبرداري در تهران هستم ولي هنوز صادر نشده. بايد يک فيلم صامت را در رابطه با جوانان پايتخت بسازم. مسئولين آنقدر مرا به جدايي طلبي کردستان متهم کردهاند که ديگر از رمق افتادهام. اگر فيلمي را در تهران شروع کنم، براي اين خواهد بود که دوستانم خوشحال شوند، زيرا از من ميخواهند که حداقل يک فيلم را در پايتخت بسازم. ولي مسئولين حتي اجازه ساخت آن را هم نميدهند.
>> چرا شما همه فيلمهاي خود را در کردستان ميسازيد؟
کردستان يک سرزمين شگفت انگيز و خارقالعاده است و تنها من نيستم که چنين نظري دارم. کارگردانان بسياري هستند که اينگونه فکر ميکنند. کردستان سرزميني زيبا و در عين حال داراي يک طبيعت وحشي است. روز به روز تعداد کارگرداناني که دوربين هاي خود را در کوههاي کردستان کار ميگذارند افزايش مييابد. البته من در کردستان فيلم ميسازم، زيرا کرد هستم و از نظر ريشهاي به اين سرزمين تعلق دارم. ولي درحال حاضر پروژههايي دارم که بايد در جاهاي ديگر انجام دهم: در مکزيک، پرتغال، هندوستان...
دليل اينکه توجهم را به کردستان معطوف داشتهام، اين است که از زمان تولد سينما در ايران، اين منطقه هميشه فراموش شده. به عنوان مثال، در کردستان سالن سينما وجود ندارد و اين خود نشان ميدهد که اين منطقه از نظرها دور مانده. در اين سرزمين، کمبود زيرساختهاي مختلف، سينما، دانشگاه و بسياري چيزهاي ديگر که دولت ايران فراموش کرده بسازد احساس ميشود. تنها فيلمهايي که در کردستان ساخته شده، فيلمهايي بياهميت هستند که هيچ بار هنري ندارند: فيلم هاي اکشن و جنگي که در آنها کردهاي متخلف يکديگر را ميکشند. ولي از زماني که شروع به فيلمسازي کردهام و کارگرداناني، از جمله عباس کيارستمي را به آنجا آوردهام، ديگر کسي جرأت ساخت چنين فيلم هايي را ندارد و مردم نيز اين گونه فيلم ها را رد ميکنند.
اکنون در کردستان ويروس سينما آمده و اکثر جوانان فيلمهاي کوتاه ميسازند. آنها حداکثر با 50 تا 500 دلار شاهکارهاي هنري خلق ميکنند. من مطمئنم که بزودي موج جديدي در سينماي ايران به وجود خواهد آمد که مبدأ آن کردستان است. براي من افتخار بزرگي است که به ظهور سينما در اين سرزمين کمک کردهام. تمامي فيلمها و جوايزي که دريافت کردهام در برابر اين موفقيت از اهميت کمي برخوردارند.
>> آيا در نظر داريد فيلمي بسازيد که صرفاً به موقعيت و جايگاه زنان در ايران و کردستان بپردازد؟
از نظر من، پرداختن به وضعيت و شرايط زنان بسيار مهم است. من آن را به طور روزانه در مورد مادرم، همسايگان و اقوام ميبينم. موقعيت زن در ايران بسيار مشکل است و در کردستان به مراتب مشکلتر. نقش آنها به عنوان مادر يا زن خانهدار محدود شده. به آنها امکان تحصيل و پذيرفتن مسئوليت نميدهند و به آنها اطمينان ندارند.
من شخصاً متقاعد شدهام که زنان کرد از مردان کرد باهوشترند. اين موضوع را در مورد مادرم ديدهام. در واقع مادرم مرا به اين موقعيت رسانده و او بود که بيش از پدرم به من کمک کرده. پدرم به هيچ وجه استعدادهاي مرا درک نميکرد؛ او مأمور پليس بود و بسيار سختگير. گاهي مادرم مرا نيمههاي شب بيدار ميکرد و براي ديدن فيلم به خانه دوستان ميرفتم. او واقعاً هر دو نقش را براي من پر کرده بود. خواهر بزرگم در نظر من نمونهاي است از اينکه يک زن کرد به چه جايگاهي ميتواند برسد: او مدارک تحصيلي خود را از بهترين دانشگاهها دريافت کرده و اکنون در ايالات متحده زندگي مي کند. ولي در ايران 99 درصد از حقوق زنان پايمال يا به سخره گرفته ميشود و در کردستان اين ميزان بيشتر است.
>> در فيلم هاي شما، فرهنگ کرد به طور کلي و موسيقي کرد به طور خاص از اهميت بسياري برخوردارند. آيا هدف شما اين است که فرهنگ کرد را به جهانيان نشان دهيد؟
من با موسيقي زندگي ميکنم و واقعاً عاشق موسيقي هستم. زماني که راه ميروم، غذا ميخورم، در هواپيما هستم و قبل از اينکه به خواب بروم به موسيقي گوش مي دهم. فکر ميکنم که کردها هميشه زندگي سختي داشتهاند و براي تحمل آن، دو راه حل پيدا کردهاند. ابتدا عشق به موسيقي؛ يک موسيقي احساساتي و پرشور که با ريتم آن زندگي ميکنند. دوم، زبان اصيل. فکر ميکنم آنچه را که آنها يافتهاند، دو راه حل بسيار خوب و دو مسکن بسيار کارآمد هستند. موسيقي در زندگي همه کردها از اهميت خاصي برخوردار است. در کردستان، زني که درحال ورز دادن خمير نان يا در حال بافتن است، هميشه آواز ميخواند. در واقع به هر گوشه از کردستان بنگريد آن را در تماس با ريتم موسيقي خواهيد يافت.
منبع: کوريه انترناسيونال، ترجمه از فرانسه (13 اوت)
نويسنده: همدام مستوفي، (Hamdam Mostafavi)
مترجم: جواهري
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 09:24 PM |
در کردستان، شعر جزئي از زندگي روزمره است
فيلم "نيمۀماه" ساخته کارگردان کرد، بهمن قبادي، از آن دسته فيلم هايي بود که علاقه مندان به سينما در اين تابستان انتظارش را مي کشيدند؛ فيلمي که در جشنواره سينمايي سن سباستين جايزه بزرگ صدف طلايي را از آن خود کرد و در سينماهاي اسپانيا از آن استقبال زيادي شد.
بهمن قبادي 38 ساله، اهل شهر بانه در استان کردستان در مصاحبه اي به بحث پيرامون اين فيلم و ايده هاي خود مي پردازد.
>> فيلم جديد شما، مرگ يک حضور دائمي دارد... دليل آن چيست؟
به اين دليل است که من شخصاً بي نهايت از مرگ مي ترسم و اين ترس در زندگي روزمره ام وجود دارد: زماني که در خيابان قدم مي زنم و کار مي کنم يا حتي زماني که سر بر بالين مي گذارم، فکر مي کنم روز بعد چه کاري بايد انجام دهم. آيا آخرين روز زندگي ام خواهد بود؟ هر بار که به منزلم در تهران بازمي گردم، هميشه احساس مي کنم که اتفاقات بدي روي خواهد داد؛ زلزله، حمله امريکا، بمباران...
>> اين فيلم، مرگ با مسأله ديگري يعني مرز و سرحدات عجين شده و اين موضوع در تمامي ساخته هاي شما نيز وجود دارد. آيا به اين دليل است که شما کرد هستيد؟
مرز مسأله اي است که هميشه مرا به فکر فرو مي برد و وجود آن به نظرم مسخره مي آيد، زيرا در واقع معتقدم که وجود آن کاملاً ناپايدار و سؤال برانگيز است. من صرفاً از مرزهاي فيزيکي صحبت نمي کنم. شخصيت هاي فيلم من به ويژه از مرزهاي ذهني و عاطفي رنج مي برند. بله، شايد به اين دليل باشد که من کرد هستم.
>> ممكن است مردم فکر کنند که کارگردان اين فيلم يک ايراني است و نه يک کرد...
براي من فرقي نمي کند، زيرا من يك ايرانيام و يک کرد ايراني هستم. از يک طرف، در ايران فيلمسازان درجه يک بسياري هستند و من نمي خواهم به طور سنجيده خود را جدا از موج سينماي ايراني بدانم، ولي از طرف ديگر، من يک کارگردان کرد هستم که براي کردها فيلم مي سازم.
>> يا اين مسأله، ادامه فيلمسازي شما را زير سؤال مي برد؟
خير، من بايد فيلم هايم را مطابق با شيوه زندگي مردم کرد بسازم و مشکلات و نگراني هايي را که آنها پيش رو دارند مطرح کنم.
>> شما در بخشي از شيوه فيلمسازي خود به دنبال زيبايي هايي هستيد که در موقعيت هاي غم انگيز و تراژيک وجود دارد. آيا همين طور است؟
خواهر من شاعر بود و اشعار او هميشه تأثير زيادي بر من مي گذاشت، به ويژه زماني که جوان بودم. اين يک مسأله فرهنگي است: اگر شما به کردستان برويد، متوجه خواهيد شد که شعر و فضاي شاعرانه در زندگي روزمره مردم ديده مي شود. آنها هميشه عليرغم سختي هاي زندگي لبخند بر لب دارند و هميشه در جستجوي جنبه زيباي مسايل هستند. در واقع با توصيف يکچنين واقعيت تلخي، آن هم به زيبايي، مي توان از آنها تقدير کرد.
>> درست به مانند فيلمسازان ديگري همچون عباس کيارستمي و جعفر پناهي. آيا به نظر شما بخشي از اين واقعيت به وضعيت زنان در ايران مربوط نمي شود؟
ببينيد، هنر و موسيقي در جامعه ايران حضور پررنگي دارند و زنان هنرمند بسياري هستند که آواز بخشي از خلاقيت بياني آنها محسوب مي شود و در واقع آواز به زندگي آنها معنا مي بخشد، ولي خواندن در ملاء عام براي آنها ممنوع شده، يعني مردها نبايد صداي آنها را بشنوند. اين موضوعي است که در اين فيلم مطرح و محکوم شده.
>> فکر مي کنم در کشور شما، ساخت فيلم هايي که به نوعي واقعيات جامعه را محکوم مي کنند کار ساده اي نباشد...
من يک صحنه بسيار زيبا را که در آن گروهي زن آواز مي خواندند فيلمبرداري کردم، ولي در نهايت خودم آن را حذف کردم، زيرا مطمئناً دولت من اين صحنه را نمي پذيرفت. و جالب اينکه در نهايت با وجود بريدن بسياري از صحنه ها، اين فيلم در کشورم ممنوع اعلام شد. مرا به اين مسأله متهم کرده اند که قصد تحريک جدايي طلبي کردها را داشته ام که واقعاً حرف نامعقول و غيرمنطقي است.
>> آيا از اينکه احتياط کرده ايد پشيمان هستيد؟
درحال حاضر از اين پشيمانم که چرا تا اين حد محتاط بودم. ولي حداقل اکنون مي دانم که نبايد از حرکت بايستم. فکر مي کنم فيلم بعدي ام را در تهران درست کنم، حتي اگر به صورت مخفي باشد. من شش پروژه در ذهن دارم و مي خواهم قبل از مرگم همه آنها را تحقق بخشم. زماني که آن روز فرا رسد، مي خواهم حداقل 20 فيلم ساخته باشم. من در سن 17 سالگي دو جنگ، يک انقلاب و مرگ بسياري از دوستان و خويشاوندان را تجربه کردم. مي خواهم در مورد اين مسايل صحبت کنم.
منبع: ال پريوديکو
نويسنده: ناندو سلوا مادرديد، (NANDO SALVÁ MADRID)
6 ژوئيه 2007
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 10:02 PM |
متن تمام مصاحبه های بهمن قبادی درمورد «زمانی برای مستی اسب ها»
نماينده ايران در اسكار: مصاحبهاي با بهمن قبادي
از من خواسته شده بود كه پس از ديدن فيلم «زماني براي مستي اسبها» كه برندة جايزة دوربين طلايي (camera d'Or) از جشنوارة فيلم بينالمللي كن شده بود، مصاحبهاي با مردي كه نويسنده وكارگردان، تهيه كننده و طراح هنري فيلم است آماده كنم. «زماني براي مستي اسبها» اسم فيلم است و بهمن قبادي هم همان مرد هزاردستان. اگر چه ده سال اخير را در تهران زندگي كرده، ولي در شهر كوچكي در منطقة كردستان ايران به نام «بانه» در نزديكي مرز عراق به دنيا آمده و بزرگ شده است.
او خود ميگويد: «كردهايي كه شما در اين فيلم ميبينيد، برگرفته از تصورات خيالي من نيستند بلكه مردم واقعياي هستند كه شجاعانه براي زندهماندن تلاش ميكنند و من خود از نزديك شاهد اين تلاش بودهام».
عنوان اين فيلم حتماً حس كنجكاوي تماشاگران را برميانگيزد. به همين دليل شما را به حال خودتان مي گذارم تا اين فيلم را ببينيد. اما در اينجا مايلم بهمن قبادي 30 ساله را، كه سازندة اين فيلم است، معرفي كنم.
او تا به حال 6 فيلم كوتاه ساخته و «زماني براي مستي اسبها» اولين فيلم سينمايي او محسوب ميشود. وي با ديگر كارگردانهاي سرشناس از جمله عباس كيارستمي همكاري داشته، اما قبول دارد كه سبكشان با هم متفاوت است. او ميگويد در مقايسه با فيلمهاي عالي كيارستمي اين فيلم تحرك بيشتري دارد. در زماني كه كيارستمي باور دارد هر تماشاگري بايد به زعم خود از فيلم برداشتي داشته باشد، قبادي ميكوشد آنگونه كه خود مايل است از ارزش فيلمش برداشت شود.
اگرچه اين فيلم، مصائب و سختيهاي زندگي را به نمايش ميگذارد، قبادي توضيح ميدهد كه شرايط همة كساني كه مقيم مرز كردستان هستند، مانند جو حاكم بر اين فيلم نيست. حتي زمانيكه به او پيشنهاد شد نماهايي از ساختمانهاي شهري و بلوكهاي آپارتماني در كردستان را هم نشان دهد، بر ديدگاه خود پا برجا ماند كه نميخواهد از چنين فرمهاي بيمفهومي در فيلم استفاده كند. او ميخواهد ترجيحاً رنجها و سختيهاي زندگي كودكان و نوجوانان كرد را به نمايش بگذارد و اميدوار است كه روزي اينگونه بيانها و تجليها، مردم را برانگيزد تا از زندگي و شرايط خود ناشكري نكنند.
قبادي توضيح ميدهد كه فقط ميخواسته زندگي بعضي از جوانان آن منطقه را بهعنوان نمونه نشان دهد و اينكه چگونه جنگ، زندگي معمولي و روزمرة آنها و خانوادههايشان را تحتالشعاع قرار داده و دگرگون كرده است. مردم كرد مجبور به فروش لوازم زندگي خود شده، مزارعشان را ترك كردهاند و بهاجبار دست از زراعت كشيدهاند. «قاطرها و اسبها تنها چيزهايي هستند كه هنوز ميتوان گفت ارزش دارند تا جايي كه در بعضي مواقع ارزششان از زندگي يك انسان هم بالاتر ميشود».
درمورد واقعي يا تخيلي بودن فيلم، قبادي توضيح ميدهد كه اين فيلم چيزي جز حقيقت محض نيست: «من خودم را به جاي ايوب ميگذارم چرا كه من نيز در زمان نوجوانيام زندگي سختي را در كردستان تجربه كردم. سپس مادرم را در چهرة آمنه ميبينم كه زماني او هم به همان جواني بوده است. در شهر بانه، بهخاطر جنگهاي فراوان، كردها همهچيزشان را از دست دادهاند و بيخانمان شدهاند. در حين بمباران بانه، ما هم شهر را ترك كرديم و همهچيزمان را همانجا گذاشتيم تا به بيرون از شهر پناه ببريم. ايوب و روستايي كه در فيلم ميبينيد، هر دو قسمتي از زندگي خودم بودند. در سن پانزده يا شانزدهسالگي، من سرپرستي خانوادهام را به عهده داشتم؛ البته نه از راه قاچاق. من لولهكشي ميكردم و بسياري كارهاي ديگر. من خودم را در اين فيلم ميبينم».
متعجب ميشويد وقتي او اسم قاچاق را ميآورد؟ حتماً اين فيلم را ببينيد. قاچاقكردن در اين فيلم جرياني جالب است كه نشان ميدهد آنچه ما در باورهايمان درست ميدانيم همواره بهعنوان بهترين راه زندهماندن به كار نميآيد. مشابه همين موضوعات، شخصيت روژين و ازدواج اجباري او و همينطور مستكردن اسبها و قاطرها را در اين فيلم ميبينيد.
قبادي قرار است تمامي فيلمهايش را در كردستان بسازد. او ميخواهد آن منطقه از كردستان را برجسته كند و ديگران را نيز آگاه سازد كه «كردها همگي هفتتير به كمر نيستند». مردم بايد بدانند كه «كردها مردماني عاشقپيشه و دوستداشتني هستند». او احساس ميكند كه چون خود يك كرد است و زبان كردي را هم خوب ميداند، حق دارد كه رسومات و طبيعت كردستان را در فيلمهايش به روايت درآورد.
قبادي ميخواست پسري را كه در نقش ايوب بازي كرده بود براي اين مصاحبه همراه خود بياورد. دختري كه نقش آمنه را بازي كرده بود نتوانست بيايد: «چون او يك دختر است و اجازة ترك روستا را به تنهايي ندارد». همچنين در مورد پسر جوان نقش ايوب، متأسفانه خود قبادي هم نميتواند او را پيدا كند. خانوادة پسر، حدود شانزدهسال پيش از عراق آمده بودند، و حالا به نظر ميآيد كه به عراق بازگشتهاند. قبادي ميگويد او بهدنبال پسرك خواهد رفت و روزي پيدايش خواهد كرد. يقيناً پس از ديدن اين فيلم شما هم به آن كودكان دل ميبنديد و درك ميكنيدكه چرا من دربارة آنها نوشتهام.
قبادي ميگويد دو زمستان طول كشيد تا «زماني براي مستي اسبها» ساخته شود، زيرا به اندازة كافي برف نبود تا در زمستان اول فيلم تكميل شود. بعد از زمستان دوم، فيلم به جشنوارة كن فرستاده شد. بعد از كن، در كردستان به نمايش درآمد، سپس شهرهاي اطراف كردستان و حالا در تهران اكران شد. جدا از جايزة كن، فيلم برندة جايزة مخصوص داوران در جشنوارة فيلم بينالمللي ادينبورگ سال 2000 ميلادي هم شد. تا به حال در جشنوارههاي تلورايد، تورنتو، شيكاگو و فورتلادرديل هم به نمايش در آمده است. «من عاشق كارم هستم» قبادي، اين را سرافرازانه ميگويد. «فيلمسازي بسيار سخت و مشكل است، اما من تا نتيجه كارم را نبينم رهايش نخواهم كرد. به هرحال اميدوارم كه اين فيلم براي اسكار انتخاب شود. اين موضوع به من انرژي زيادي خواهد داد».
تري هاينز و همكارانش در سنفرانسيسكو خلاصه فيلم «زماني براي مستي اسبها» را منتشر كرده: «اين داستان در جايي بسيار دور واقع شده، مناطق كوهستاني در نزديكي مرز ايران و عراق در نواحي كردنشين ايران. ايوب، نوجوان سختكوش و زحمتكش، همراه با خواهران و برادرانش زندگي سخت و فقيرانهاي را تحمل ميكنند. مادرشان فوت كرده و زندگي را با پدر قاچاقچيشان كه آنها را مدتي است ترك كرده، ميگذرانند. هر روز، ايوب و عدة ديگري از پسرهاي روستا، براي سفري كوتاه به شهر كوچك همجوار روستا، با هم رقابت ميكنند؛ جايي كه براي انواع و اقسام كارهاي جورواجور، از جمله قاچاق اجناس پنهانشده در زير لباسهايشان از آنها سوءاستفاده مي شود تا اينكه ايوب و خانواده فقيرش با مشكلي بسيار سختتر روبهرو ميشوند و آن زماني است كه پزشك دهكده به آنها ميگويد برادر فلج و معيوبالجثهشان بهنام مادي كه به شدت مريض است، چنانچه براي عمل جراحي به يك بيمارستان خوب در شهر برده نشود، خواهد مرد. اگر چه به آنها گفته شده كه حتي بعد از جراحي هم زندگي او چند ماهي بيشتر نخواهد پاييد، با اين حال كل خانواده مصمم هستند به مادي كمك كنند. ايوب نااميدانه سعياش را ميكند اما نميتواند پول كافي بهدست بياورد. خواهر بزرگتر او به نام روژين، قبول ميكند با يك كرد عراقي در آن سوي مرز ازدواج كند به شرطي كه خانواده شوهرش مخارج عمل جراحي برادرش را در عراق پرداخت كنند. درست در زمان ورود عروس، مادرشوهر از قبول مسؤوليت برادرش سر بازميزند. سرانجام پس از جروبحثي طولاني، مادر داماد حاضر ميشود يك قاطر در جبران بدقوليشان به خانواده روژين هديه كند. ايوب به گروهي از قاچاقچيان ملحق ميشود تا از طريق مرز به عراق برود و قاطر را براي پول عمل جراحي بفروشد.
همچنان كه پيشتر هم گفته بودم «از من خواسته شده بود كه آيا حاضرم اين فيلم را ببينم يا نه ...» و وقتي كه فيلم گذاشته شد و به انتها رسيد، هيچ برنامه تلويزيوني ديگري نتوانست ذهن مرا اينگونه به خود جلب كند. بهخصوص اين فيلم كه تازه به انتهاي آن رسيده بودم باعث شده بود، برنامه مسابقهاي «ميلياردرها» احمقانه و بيمعني به نظر بيايد.
|
زکریا فتاحی |
02-09-2010 10:03 PM |
« مصاحبه اوزگوپوليتيكا با بهمن قبادي »
«اوزگو پوليتيكا» طي نشستي با بهمن قبادي در مركز پخش فيلم MK2 واقع در جشنوارة كن با او به صحبت پرداخته است.
>> چنانچه كسي بخواهد با خود بهمن قبادي آشنا شود، چگونه خودت را توصيف ميكني؟!
قبادي: من در شهر بانه در ناحيه كردستان ايران به دنيا آمدهام. حدود 10 سال است كه با فيلمسازي سروكار دارم . علاقه من به عكاسي مرا به طرف سينما كشاند، و در حقيقت پستي و بلنديهاي طبيعت بكر كردستان بود كه مرا به خود جذب كرد. تحصيلات سينماييام را در دانشكدة صداوسيما در تهران شروع كردم و در ابتدا چيزي بيش از 10 فيلم كوتاه ساختم.
>> چطور شد كه فيلم «زماني براي مستي اسبها» به واقعيت گرايش پيدا كرد؟!
قبادي: يكي از آرزوهاي من اين بود كه روزي يك فيلم بلند در كردستان به زبان كردي بسازم. سه سال پيش در يكي از سفرهايم كه به همين دليل انجام شد با ايوب احمدي ملاقات كردم. چيزي كه ايوب به من گفت به نوعي با افكار و ايدههاي خودم مطابقت داشت! او در اين فيلم، هم بازي كرد و هم از لحاظ فكري بسياري از مواقع به كمك من آمد.
>> بهعنوان اولين فيلمساز كرد ايراني، آيا در مسير پروژههايتان با مشكلي هم برخورد كردهايد؟!
قبادي: اتفاقاً برعكس، همه هواي مرا داشتند. ما با يك تهيهكنندة ايراني شروع كرديم و ميبايستي تا زمستان صبر ميكرديم تا فيلم را به اتمام برسانيم. او در طول پروژه كمكهاي زيادي به من كرد. توجه و كمكي كه ما از مردم كردستان دريافت ميكرديم واقعاً به كلام نميآيد.
>> چطور شد كه شما با دو تا از معروفترين كارگردانان ايراني توانستيد همكاري كنيد؟! چگونه با آنها ارتباط برقرار كرديد؟!
قبادي: همانطور كه قبلاً گفتهام، يكي ازدوست داشتني ترين روياهاي من اين بوده كه فيلمي دربارة كردها و كردستان بسازم چرا كه تا بهحال هيچ فيلم مهم و خوبي دربارة كردها ساخته نشده بود. همة آن فيلمهايي هم كه ساخته شده بودند يا معمولي بودهاند و يا مبتذل. من به مملكتم و فرهنگم به شدت وابسته هستم. هدف من اين بوده كه تهيهكنندههاي بزرگ را به طرف كردستان جذب كنم و فيلمهايي بزرگ دربارة كردها و كردستان بسازم. چراكه واقعاً نياز مبرمي به اين كار ميبينم. به همين دليل بود كه من بهعنوان دستيار اول با عباس كيارستمي شروع به كار كردم و پس از اينكه فيلم ساخته شد مردم در سطحي بينالمللي با كردستان آشنا شدند. ديگر اينكه
خانواده مخملباف كه در كردستان مشغول فيلمسازي دربارة كردها بودند، از مشوقهاي خوب من به شمار ميآيند. من نسبت به آنها كه در سرزمينم فيلم ميساختند احساس مسؤوليت زيادي ميكردم؛ درنتيجه با پيشنهاد محسن مخملباف براي بازي در نقش معلم فيلم دخترش موافقت كردم.
>> آيا قبلاً تجربة بازيگري داشتيد؟!
قبادي: نه، اصلاً. من بازيگر نيستم! زماني كه داشتم فيلم «زماني براي مستي اسبها» را مي ساختم، آنها به دنبال بازيگري براي فيلم «تخته سياه» ميگشتند و از من خواستند تا كمكشان كنم. من هم مدتي فيلمبرداري را تعطيل كردم و خودم در آن نقش بازي كردم. تنها دليل اصلي براي اينكار احساس خوبي بود كه به سرزمينم داشتم. من حاضرم به هر كسي كه ميخواهد اثري خلق كند هر كمكي كه ميتوانم بكنم. «تخته سياه» براي كردستان نمايانگر ملت و مملكت من است. من خيلي افتخار ميكنم كه اين فيلم در مورد كردستان سخن ميگويد و حالا هر دوي اين فيلمها كن را با كردستان آشنا كردهاند. اين خود مسئلهاي اصلي و مهم است.
>> آيا موقعيت براي هر تهيهكنندهاي كه بخواهد فيلمي در شرق كردستان بسازد، مساعد است؟
قبادي: چنانچه كسي بخواهد فيلمي در شرق كردستان دربارة كردها بسازد، چه ايراني باشد وچه خارجي، همة كردها مخصوصاً خانوادة من و خودم، در خدمت خواهيم بود، به شرطي كه تم و موضوع اصلي، كردستان باشد.
>> پروژة بعديات چه خواهد بود؟
قبادي: بگذاريد دوباره بگويم من عاشق فرهنگ كردي هستم. من با هر دوي كردستان ايران و عراق در اين مسير كار كردهام. زماني كه برگردم، دوباره به سراغ همان موضوعهاي پيشين، يعني كردها و كردستان خواهم رفت.
>> در پايان اگر پيام يا نكتهاي داريد، اشاره كنيد.
قبادي: سلامي گرم به تمامي مردم سرزمينم ميرسانم و به آنها احترام ميگذارم. بهعنوان يك هنرمند كرد، از صميم قلب آرزو ميكنم كه همة هنرمندان كرد از استعدادها و قابليتهاي هنرمندانة خود براي كردها و كردستان استفاده كنند. فرق نميكند كه فيلمساز هستند يا نويسنده. وراي اينها، هنر آينة اجتماع است. من شخصاً در حد توانم از تمامي آنها پشتيباني و حمايت خواهم كرد.
|
اکنون ساعت 01:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)