![]() |
معشوق با عاشق چه گفت؟
عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو گر دو صد خانه کنی زنبوروار و موروار بیکس و بیخان و بیمانت کنم نیکو شنو تو بر آنک خلق مست تو شوند از مرد و زن من بر آنک مست و حیرانت کنم نیکو شنو چون خلیلی هیچ از آتش مترس ایمن برو من ز آتش صد گلستانت کنم نیکو شنو گر که قافی تو را چون آسیای تیزگرد آورم در چرخ و گردانت کنم نیکو شنو ور تو افلاطون و لقمانی به علم و کر و فر من به یک دیدار نادانت کنم نیکو شنو تو به دست من چو مرغی مردهای وقت شکار من صیادم دام مرغانت کنم نیکو شنو بر سر گنجی چو ماری خفتهای ای پاسبان همچو مار خسته پیچانت کنم نیکو شنو ای صدف چون آمدی در بحر ما غمگین مباش چون صدفها گوهرافشانت کنم نیکو شنو بر گلویت تیغها را دست نی و زخم نی گر چو اسماعیل قربانت کنم نیکو شنو دامن ما گیر اگر تردامنی تردامنی تا چو مه از نور دامانت کنم نیکو شنو من همایم سایه کردم بر سرت از فضل خود تا که افریدون و سلطانت کنم نیکو شنو هین قرائت کم کن و خاموش باش و صبر کن تا بخوانم عین قرآنت کنم نیکو شنو مولانا |
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حیات منم وگر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقش بند سراپرده رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای باصفات منم نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند که آتش و تبش و گرمی هوات منم نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند که گم کنی که سرچشمه صفات منم نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت نظام گیرد خلاق بیجهات منم اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست وگر خداصفتی دان که کدخدات منم مولانا |
ممنون آريانا جان خيلي زيبان
ولي چرا در قسمت اشعار مولانا نمينويسي اين اشعار رو تا يک مجموعه کامل داشته باشيم ؟ |
نقل قول:
|
نه حذف نه منتقل !!
ديدم زيرش نوشتي مولانا تصورم بر اين شد ... هر طور مايليد ، ادامه بده آريانا جان |
آن یکی عاشق به پیش یار خود میشمرد از خدمت و از کار خود کز برای تو چنین کردم چنان تیرها خوردم درین رزم و سنان مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت هیچ شامم با سر و سامان نیافت آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد او به تفصیلش یکایک میشمرد نه از برای منتی بل مینمود بر درستی محبت صد شهود عاقلان را یک اشارت بس بود عاشقان را تشنگی زان کی رود میکند تکرار گفتن بیملال کی ز اشارت بس کند حوت از زلال صد سخن میگفت زان درد کهن در شکایت که نگفتم یک سخن آتشی بودش نمیدانست چیست لیک چون شمع از تف آن میگریست گفت معشوق این همه کردی ولیک گوش بگشا پهن و اندر یاب نیک کانچ اصل اصل عشقست و ولاست آن نکردی اینچ کردی فرعهاست گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست گفت اصلش مردنست ونیستیست تو همه کردی نمردی زندهای هین بمیر ار یار جانبازندهای هم در آن دم شد دراز و جان بداد همچو گل درباخت سر خندان و شاد ماند آن خنده برو وقف ابد همچو جان و عقل عارف بیکبد نور مهآلوده کی گردد ابد گر زند آن نور بر هر نیک و بد او ز جمله پاک وا گردد به ماه همچو نور عقل و جان سوی اله وصف پاکی وقف بر نور مهاست تا بشش گر بر نجاسات رهاست زان نجاسات ره و آلودگی نور را حاصل نگردد بدرگی ارجعی بشنود نور آفتاب سوی اصل خویش باز آمد شتاب نه ز گلحنها برو ننگی بماند نه ز گلشنها برو رنگی بماند نور دیده و نوردیده بازگشت ماند در سودای او صحرا و دشت ........ مثنوی معنوی |
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای ! بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای جانب دام بازرو ور نروی برانمت شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را نیک بجوش و صبر کن زانک همیپرانمت نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت گوی منی و میدوی در چوگان حکم من در پی تو همیدوم , گر چه که میدوانمت مولانا |
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر ِ عشق بود گر نشود باده پرست حافظ |
مینروم هیچ از این خانه من
مینروم هیچ از این خانه من در تک این خانه گرفتم وطن خانه یار من و دارالقرار کفر بود نیت بیرون شدن سر نهم آن جا که سرم مست شد گوش نهم سوی تنن تنتنن نکته مگو هیچ به راهم مکن راه من این است تو راهم مزن خانه لیلی است و مجنون منم جان من این جاست برو جان مکن هر کی در این خانه درآید ورا همچو منش باز بماند دهن خیز ببند آن در اما چه سود قارع در گشت دو صد درشکن ای خنک آن را که سرش گرم شد ز آتش روی چو تو شیرین ذقن آن رخ چون ماه به برقع مپوش ای رخ تو حسرت هر مرد و زن این در رحمت که گشادی مبند ای در تو قبله هر ممتحن شمع تویی شاهد تو باده تو هم تو سهیلی و عقیق یمن باقی عمر از تو نخواهم برید حلقه به گوش توام و مرتهن مینرمد شیر من از آتشت مینرمد پیل من از کرگدن تو گل و من خار که پیوستهایم بیگل و بیخار نباشد چمن من شب و تو ماه به تو روشنم جان شبی دل ز شبم برمکن شمع تو پروانه جانم بسوخت سر پی شکرانه نهم بر لگن جان من و جان تو هر دو یکی است گشته یکی جان پنهان در دو تن جان من و تو چو یکی آفتاب روشن از او گشته هزار انجمن وقت حضور تو دو تا گشت جان رسته شد از تفرقه خویشتن تن زدم از غیرت و خامش شدم مطرب عشاق بگو تن مزن خطه تبریز و رخ شمس دین ماهی جان راست چو بحر عدن مولوی |
عاشقان
عاشقان از خویشتن بیگانهاند وز شراب بیخودی دیوانهاند شاه بازان مطار قدسیند ایمن از تیمار دام و دانهاند فارغند از خانقاه و صومعه روز و شب در گوشهی میخانهاند گرچه مستند از شراب بیخودی بی می و بی ساقی و پیمانهاند در ازل بودند با روحانیان تا ابد با قدسیان همخانهاند راه جسم و جان به یک تک میبرند در طریقت این چنین مردانهاند گنجهای مخفیاند این طایفه لاجرم در گلخن و ویرانهاند هر دو عالم پیششان افسانهای است در دو عالم زین قبل افسانهاند هر دوعالم یک صدف دان وین گروه در میان آن صدف دردانهاند آشنایان خودند از بیخودی وز خودی خویشتن بیگانهاند فارغ از کون و فساد عالمند زین جهت دیوانه و فرزانهاند در جهان جان چو عطارند فرد بی نیاز از خانه و کاشانهاند __________________ عطار |
اکنون ساعت 10:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)