 |
|
LP Girl |
06-24-2010 10:33 AM |
گفتگو با همايون اسعديان، كارگردان فيلم «طلا و مس»
اشاره: وقتي فيلمي در سينماي ايران اصطلاحا گُل ميكند، روزنامهها، خبرگزاريها، برنامههاي تلويزيوني و... پر ميشود از مطالب و نوشتههايي در تعريف و تمجيد از آن فيلم.
همه دوست دارند در تعريف از آن اثر از ديگري پيشي بگيرند؛ اما كمتر به زمينههاي شكلگيري آن فيلم توجه ميشود و كمتر پيش ميآيد كه خبرنگاري، پرونده كاري آن فيلمساز را ورق بزند و اين سوال را مطرح كند كه در ميان آثار گذشته آن فيلمساز، اين اثر چطور شكل گرفت و چه مراحلي طي شد تا شاهد اين فيلم از آن كارگردان باشيم؟ هيچكس دوست ندارد به گذشته برگردد و معمولا خود كارگردان نيز تمايل ندارد جز در مورد اثر جديدش حرفي بزند.
همايون اسعديان، فيلمسازي است كه بعد از چند سال دوري از سينما، با فيلم «طلا و مس» علاقهمندان به سينماي جدي و متفكر ايران را ذوقزده كرده است. اگر او پيش از اين به فيلمسازي تجاري مشهور بود، حالا با ساخت اين فيلم، راه جديدي را در پيش گرفته كه البته ادامه دادن آن نيز كنجكاويبرانگيز است. در اين مصاحبه، پرسشهاي مختلفي مطرح شده تا از جواب آنها به يك نكته برسم و آن اينكه چطور فيلمي كه قرار بود در نهايت در قالب يك تلهفيلم ساخته شود، حالا در برهوت سينماي متفكر ما به اثري خوشساخت و جذاب تبديل شده است؟
همايون اسعديان كه پيش از اين كارگرداني فيلمهاي «نيش»، «مرد آفتابي»، «آخر بازي»، «شوخي» و سريالهاي «راه بيپايان»، «بچههاي خيابان» و «غول چراغ جادو» را به عهده داشته، به اين پرسشها پاسخ گفته كه ميخوانيد.
فيلم سينمايي «طلا و مس» شبيه هيچ يك از فيلمهاي قبلي شما نيست. البته وقتي به فيلمهاي قبلي شما هم نگاه ميكنيم، نكته جالب توجه اين است كه ميبينيم اين فيلمها نيز هيچ كدام شبيه به يكديگر نيست.
اين فيلمها هيچ كدام شبيه هم نيستند؛ اما با هم شباهتهايي هم دارند.
از چه جهت با هم شباهت دارند؟
عنصري كه در همه اين فيلمها با هم مشترك است، اين است كه در همه اين فيلمها، آدمها در شرايط بحراني قرار ميگيرند. در فيلم مرد آفتابي، شوخي، آخر بازي و طلا و مس فضاي آرامي وجود دارد؛ اما ناگهان آدمها از اين فضا وارد فضاي ديگري ميشوند و با بحراني كه در زندگي آنها به وجود ميآيد، دست و پنجه نرم ميكنند.
اما فضاي اين فيلمها با هم متفاوت است. در فيلم آخر بازي فضا تراژيك است و در مرد آفتابي فضا طنز است.
بله. طلا و مس هم تراژيك است. من به چنين فضايي علاقهمند هستم و اگر در آينده هم فيلم بسازم، همين مسير را دنبال ميكنم.
در فيلمهاي قبلي شما، اين موقعيتها بسيار خاص است و شرايط به گونهاي است كه هر آدمي نميتواند در آن موقعيت قرار گيرد. مثلا در فيلم شوخي هواپيمايي از آسمان ميافتد و ماجراهايي را پيش ميآورد. يا در آخر بازي قتل ناخواستهاي رخ ميدهد؛ اما موقعيت فيلم طلا و مس بشدت ساده است و ممكن است در زندگي هر فردي پيش بيايد.
اتفاق مهمي كه در فيلم شوخي رخ ميدهد، سقوط هواپيما نيست؛ بلكه تغييري است كه در روابط ميان دو دوست پيش ميآيد و به دليل سوءتفاهم ميان آنها بحران رخ ميدهد. در چنين فيلمي به جاي سقوط هواپيما ميتواند اتفاق ديگري هم رخ دهد. به نظرم موقعيت فيلم آخر بازي براي خيليها ميتواند پيش بيايد. قتل ناخواسته اتفاقي است كه حداقل در صفحه حوادث روزنامه شما، خبرهاي مختلفي از آن منتشر ميشود.
بارها خواندهايم كه افراد مختلفي به دليل قتل ناخواسته تا مرز اعدام پيش رفتهاند. علت هم اين بوده كه در يك دعوا، حركتي بچهگانه انجام دادهاند و مسير زندگيشان تغيير كرده است. طلا و مس هم همين طور است.
به هرحال اينكه زن فردي به بيماري اماس مبتلا شود، مسالهاي نيست كه چندان عموميت داشته باشد؛ اما براي همه آدمها امكان مبتلا شدن به بيماري وجود دارد و به همين سبب است كه آدمها با اين فيلم ارتباط برقرار ميكنند. در حقيقت موضوع بيماري خاصي نيست؛ بلكه يك بيماري است كه ميتواند آدمهاي زيادي را مبتلا كند.
فيلم طلا و مس فيلم بسيار سادهاي است و از اين منظر بشدت احساس همذاتپنداري مخاطب را برميانگيزاند. هر مخاطبي با تماشاي فيلم بسادگي خود را در اين موقعيت قرار ميدهد. اين نوع سادگي هم در فيلمهاي سابق شما وجود نداشته است.
اين نكته درستي است. فيلم آنقدر ساده است كه مخاطب فكر نميكند آنچه ميبيند، فيلم است و همين نكته حس همذاتپنداري او را تقويت ميكند.
فيلمهاي قبلي من به شكل رايج فيلم و سينما نزديكتر بود؛ اما اين فيلم چنين نيست. خاصيت اين فيلم در بيش از حد ساده بودن آن است. اتفاقا سختي اين فيلم هم در همين سادگي آن بود.
اين ويژگي براي اين فيلم و شما كه بعد از گذشت چندين سال ميخواستيد دوباره به سينما بازگرديد، نقطه پرش خوبي بود؟
من در اين سالها خيلي از سينما دور نبودم و در تلويزيون هم سريالهايي مانند راه بيپايان و بچههاي خيابان را ساختم كه حداقل از نگاه منتقدان، نقطه قوت اين آثار اين بود كه ساختاري سينمايي داشتند. فيلم «آخرين گره خورشيد» هم كه در شبكه 3 ساختم، ساختاري كاملا سينمايي داشت؛ اما در اين سالها منهاي فيلم «ده رقمي»، همچنان دغدغه سينما داشتم و خوشحالم كه اين بازگشت با فيلمي ساده؛ اما سخت به نام طلا و مس صورت گرفته است.
فيلمهايي با چنين ساختاري معمولا بين گروه خاصي از كارگردانهاي سينمايي طرفدار دارد و اغلب فيلمسازان اول به چنين سبك و سياقي علاقهمند هستند.
اگر فيلمسازي بتواند در كار اول خود، فيلمي مانند «طلا و مس» بسازد، خيلي هنر كرده است.
قصد زير سوال بردن توانايي شما را ندارم. منظورم فيلمهايي با اين ساختار خلوت و حضور بازيگراني كم تعداد است. به هر حال شما در سينماي ايران حضور خود را با فيلم نيش آغاز كرديد كه يك فيلم اكشن و شلوغ بود و توانايي خاصي را از شما نشان ميداد. در حال حاضر كه معضل و مشكل جدي سينما بازگشت سرمايه است، چرا سراغ ساخت فيلمي مانند نيش نرفتيد؟
متاسفانه اين اشتباه در سينماي ايران رايج است كه تصور ميشود شكل خاصي از فيلمسازي مخصوص افرادي خاص است و فيلمسازان ديگر هم بايد شكل ديگري از فيلم را بسازند. اين تقسيمبندي بسيار كودكانه است؛ زيرا در سينماي حرفهاي دنيا، فيلمسازان مختلف انواع و اقسام فيلم را ميسازند.
من اين تقسيمبندي را قبول ندارم و هميشه دوست دارم فيلمهاي مختلفي بسازم. وقتي فردي وارد حرفه فيلمسازي ميشود، تا چند سال مقهور تكنولوژي، امكانات دوربين و مواردي از اين دست ميشود.
در ابتداي فيلمسازي نيز توانايي فيلمساز ممكن است معطوف به نمايش اين تواناييها و امكانات شود؛ اما هرچه تجربه اضافه ميشود و كار جلوتر ميرود، فيلمساز متوجه ميشود اصل ماجرا چيز ديگري است و مهم اين است كه در سينما بتوانيم حرف خاصي را بيان كنيم. به همين دليل كمكم هم غرور و خودنمايي فيلمساز كم ميشود و هم علاقه به «معلق زدن با دوربين». اتفاقا تلاش فيلمساز به اين سمت ميرود جوري فيلم بسازد كه اصلا حركت دوربين ديده نشود.
فيلم آنقدر ساده است كه مخاطب فكر نميكند آنچه ميبيند، فيلم است و همين نكته حس همذاتپنداري او را تقويت ميكند. فيلمهاي قبلي من به شكل رايج فيلم و سينما نزديكتر بود، اما اين فيلم چنين نيست. خاصيت اين فيلم در بيش از حد ساده بودن آن است
فيلم طلا و مس حاصل رسيدن به اين نتيجه است كه همه اين تكنيكها، بهانه و بيراهه است و مهم اين كه جوري فيلم بسازيم كه به ذات سينما برسيم و بتوانيم با مخاطب بسادگي ارتباط برقرار كنيم. اگر در فيلمي مانند نيش جوري كار كردهام كه دوست داشتم مخاطب حركت دوربين را حس كند، در طلا و مس به گونهاي فيلم ساختم كه اصلا مخاطب حركت دوربين را احساس نكند. اوج تبحر يك كارگردان اين است كه دوربين و ميزانسن او احساس نشود. من در اين مصاحبه قصد تخريب هيچ فيلمسازي را ندارم؛ اما به هر حال يك عده سينما را با فيلمسازي ساده آغاز ميكنند، چون فيلمسازي پيچيده را بلد نيستند. عدهاي هم با تكنيك پيچيده آغاز ميكنند و بعد به سينماي ساده ميرسند. علت اينكه فيلمسازان اول به چنين فيلمهايي علاقهمند هستند، اين است كه آنها فيلمسازي پيچيده را بلد نيستند و فقط بر همين شكل از فيلمسازي مسلط هستند.
پس چرا اين اتفاق در فيلمهاي قبلي شما نيفتاد؟
من از اشراف بر آن نوع فيلمسازي، به اين شكل رسيدم. اينكه فيلمسازي بتواند طوري فيلم بسازد كه تماشاگر احساس نكند در حال تماشاي فيلم است، حاصل تجربهاي است كه بعد از ساخت فيلمهاي متعدد به دست ميآيد. وقتي فيلم تلويزيوني آخرين گره خورشيد را هم ميساختم، به اين حس رسيده بودم.
در آن فيلم ميخواستم 4 قصه عاشقانه را به مرور جلو ببرم و جوري اين كار را بكنم كه تماشاگر متوجه اين ماجرا نشود. تا حدود زيادي هم به نتيجهاي كه ميخواستم، رسيده بودم. در اين فيلم نيز به دنبال همين شيوه بودم كه در نهايت سادگي حرف خودم را بزنم. به هر حال پختگي يك فيلمساز هم در اين است كه با سادگي، مفاهيم عميق را مطرح كند.
گفته ميشود طلا و مس فيلم تهيهكننده است.
چنين جملهاي درباره اين فيلم به شكل ديگري به كار رفته است و من هم تعابيري از اين دست را شنيدهام. مثلا منتقدي گفته تهيهكننده فيلم طلا و مس داراي امضاء است؛ اما منوچهر محمدي نگفته است كه اين فيلم، فيلم تهيهكننده است. البته من بارها گفتهام مشكل سينماي ايران اين است كه اغلب تهيهكنندگان آن دانش، تخصص و شناخت لازم از سينما را ندارند و اي كاش تعداد تهيهكنندگاني مانند منوچهر محمدي در سينماي ايران بيشتر بود.
اين تهيهكننده به دليل شناختش از سينما، پرونده كاري معتبري دارد؛ اما اين به آن معني نيست كه ارزش كار كارگردانهايي مانند سيفالله داد، ابراهيم حاتميكيا، رضا ميركريمي و... را كه با اين تهيهكننده كار كردند، نديده بگيريم. نكته مهم اين است كه به واسطه حضور چنين تهيهكنندگاني است كه كارگردانها با آرامش خاطر و اطمينان بيشتري ميتوانند فيلم بسازند. چنين تهيهكنندگاني به كارگردان كمك فكري ميدهند و با او همراه هستند.
هر فيلمي فيلم كارگردان آن است؛ اما حضور تهيهكنندهاي مانند منوچهر محمدي به كارگردان كمك ميكند كه به واسطه گفتگوهايي كه با تهيهكننده انجام ميدهد، فيلم بهتري بسازد.
از طرفي در زمان ساخته شدن فيلم طلا و مس، محمدي درگير ساخت فيلم «عصر روز دهم» بود و در كربلا حضور داشت و اصلا سر فيلم نبود.
پس شما چطور از نظرهاي او بهرهبرداري ميكرديد؟
ما پيش از آن با هم گپ و گفتهايمان را كرده بوديم و سر نقاط مهم تفاهم داشتيم. وقتي او حضور نداشت، ما ميدانستيم با يك تفاهمي داريم كار را پيش ميبريم.
در همين زمينه، اظهارنظر ديگري هم شنيدم. يكي از همكاران شما ميگفت اين تهيهكننده ميداند چگونه فرش را در فيلم بگنجاند؛ اما به هر حال اين كاري است كه يك كارگردان ميتواند انجام دهد، چون او صاحب بخش محتوايي اثر است. اين مساله وظيفه كارگردان است. البته جوهره اصلي اين اثر متعلق به تهيهكننده است؛ چون طرح اوليه فيلمنامه هم براي تهيهكننده بوده است.
برخي ايدههاي موجود در فيلم متعلق به مدير فيلمبرداري است. حتي دستياران من هم موقع ساخت فيلم، ايدههايي را مطرح ميكردند كه از آنها بهره ميبردم. تا آنجا كه من ميدانم منوچهر محمدي هيچ كجا نگفته اين فيلم، فيلم تهيهكننده است.
در سينماي ايران، تهيهكنندگان ديگري هم هستند كه صاحب امضاء هستند و در روند توليد يك فيلم، حضور پررنگتري دارند.
برخي از تهيهكنندگان تصور ميكنند امضاء دارند؛ اما هر امضايي خوب نيست. گاهي اين تهيهكنندگان بصراحت ميگويند آنها مولف هستند و كارگردان كارهاي نيست. اين مساله بيشتر يك توهم است.
در فيلم طلا و مس ردپايي از زمان و مكان وجود ندارد و احتمالا در سالهاي بعد هم فيلمي تماشايي و دوستداشتني است. حتي به نظرم داستان ميتوانست در 200 سال قبل رخ دهد. با اين مساله موافقيد؟
http://www.jamejamonline.ir/Media/im...0878584075.jpg
فيلم تاريخ مصرف ندارد، اما زمان دارد. تاريخ مصرف داشتن به اين معني است كه در فيلمي، موضوعي رخ دهد كه آنقدر پررنگ باشد كه داستان را تحت تاثير قرار دهد و در سالهاي بعد همين مساله فيلم را كهنه كند؛ اما فيلم زمان و مكان مشخصي دارد.
شرايط اجتماعي امروز هم در فيلم ديده ميشود. من در چند بخش از فيلم تلاش كردم اين مساله را در داستان بگنجانم. مثلا جايي كه در ابتداي فيلم، فردي به شخصيت اصلي داستان ميگويد «اين روزها ديگه كسي كتاب نميخونه» ردپايي از اين مساله است. يا در مترو و بيمارستان، نشانههاي زيادي وجود دارد كه بيانگر مقطعي خاص است. اگر هم مخاطبي از خارج از ايران به سينمايي بيايد و اين فيلم را تماشا كند، با خودش ميگويد اين فيلم در مقطعي ساخته شده كه جامعه ايران مشكل اخلاقي داشته و عشق ظاهرا زير سوال رفته است.
در سالهاي گذشته محمدباقر قاليباف، شهردار تهران شعاري را به عنوان يك شعار محوري مطرح كرد. او ميگفت تهران شهر اخلاق است. حالا با توجه به اينكه يكي از سرمايهگذاران فيلم نيز شهرداري تهران بوده، آيا در طراحي ايده اوليه فيلم شهرداري نيز دخالت داشته است؟
تهيهكننده فيلم منوچهر محمدي است و سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران، فقط يكي از سرمايهگذاران بوده است. ما فيلمنامه را هم نوشتيم و بعد از پايان كار به سازمان فرهنگي ـ هنري پيشنهاد ساخت آن را ارائه كرديم و به هيچ وجه اين طور نبوده كه آنها در نگارش فيلمنامه حضور داشته باشند.
يكي از نكات مثبت فيلمسازي در اين مجموعه اين است كه برخلاف دستگاههاي دولتي ديگر، سازمان فرهنگي ـ هنري شهرداري تهران از فيلم در زمان اكران نيز حمايت ميكند.
اعضاي اين مجموعه از همان ابتدا همراهي خيلي خوبي با ما داشتند و تا جايي كه ميتوانستند در زمينه تبليغ و اكران فيلم با ما همراهي كردند؛ اما آنها تهيهكننده فيلم نبودند و فقط جزو شركاي فيلم بودند.
حضور بچه عقبمانده در فيلم چه دليلي دارد؟
بهتر است به جاي اين سوال بپرسي حضور آدمهايي كه در اين فيلم در كنار اين خانواده چيده شدهاند، چه دليلي دارد. همه اين آدمها از پرستار و دكتر بيمارستان تا دختر عقبمانده و حميد و آن مرد فرشفروش، همه و همه در كنار هم بخشي از قصه را پيش ميبرند و بخشي از شناخت را به سيدرضا ميدهند. مثلا سيدرضا تصور ميكند، اين دختر عقبمانده فقط نوار ميگذارد و ميرقصد؛ اما جايي كه متوجه ميشود همسرش ـ زهرا السادات ـ به اين دختربچه قرآن ياد داده متوجه ميشود كه او چقدر غافل بوده و همسرش چقدر از او جلو بوده است. سپيده، پرستار بيمارستان نيز چنين است.
همه اين شخصيتها به اين دليل در كنار هم چيده شدهاند كه سيدرضا را به يك آگاهي برسانند و خودشان به شكل مستقل از هم معنايي ندارند.
فيلم را در جشنواره نديدم و چند روز قبل كه در نمايش عمومي ديدم، متوجه شدم سوري خانم هم كشف شما بوده است.
سوري خانم كشف ما نبود. پيش از فيلم طلا و مس در سريال ديگري نقشي كوتاه بازي كرده بود كه از آنجا براي حضور در اين فيلم انتخاب شد. البته در تلويزيون به كشف نهايي رسيد و سوپراستار شد؛ البته در زمان نمايش فيلم در جشنواره هيچكس با ديدن او واكنش خاصي نشان نداد و بعد از سريال «زنبابا» بود كه همه با ديدن او ميخنديدند.
البته بازي او در اين فيلم خيلي كنترل شده و دقيق است و از اين نظر با سريال زنبابا تفاوت زيادي دارد.
سختي كار كردن با چنين بازيگراني اين است كه در سينما پلانبندي و زمانبندي مشخصي وجود دارد و بازيگر بايد در همان محدوده حركت كند؛ اما در تلويزيون گاهي به بازيگر ميگويند هر اندازه كه ميخواهد، ميتواند صحبت كند و حرفهايي بزند كه مخاطب را بخنداند.
فيلمهايي از جنس طلا و مس اين حساسيت را دارند كه ممكن است داستان بسادگي تلخ شود و از لحاظ محتوايي به اثري ضدطراحي اوليه تبديل شود. يك حساسيت ديگر هم اين است كه بيش از حد شعاري و سفارشي نشوند. اين دو حساسيت چطور در كنار هم جمع شد؟
آيا اين مساله در فيلم خوب از آب درآمده است؟
بله. خوب شده. بخصوص پايان فيلم كه زهرا السادات به خودش عطر ميزند.
پايان فيلم با اميد بسته شده است. البته ما دوست نداشتيم پايان اين فيلم شاد باشد و مثلا يك روز صبح زهرا السادات از خواب بيدار شود و متوجه شود خوب شده است. از طرفي هم نميخواستيم داستان با تلخي تمام شود. ما ميخواستيم بگوييم راه نجات از اين بحران و تمام بحرانهاي زندگي دوست داشتن و محبت است و اگر چنين چيزي وجود داشته باشد، همه مشكلات حل ميشود و ميتوان اين سختيها را تحمل كرد و از زندگي لذت برد.
فيلم طلا و مس حاصل رسيدن به اين نتيجه است كه همه اين تكنيكها، بهانه و بيراهه است و مهم اين كه جوري فيلم بسازيم كه به ذات سينما برسيم و بتوانيم با مخاطب بسادگي ارتباط برقرار كنيم
فيلم با اميد تمام ميشود و تلخي فيلم مستتر است. چون فيلم با عشق تمام ميشود، مخاطب از سينما كه بيرون ميآيد، سرخورده نيست؛ اما اگر كمي فكر كند، متوجه ميشود آينده چندان درخشاني در انتظار اين دو نيست؛ زيرا سيد بينايي چشمانش كم شده و زهرا السادات هم زمينگير است؛ اما ميشود در همين شرايط هم زندگي كرد، بچههاي خوبي داشت و خوش و خرم هم زندگي كرد. به هر حال زندگي تداوم دارد.
فيلم با وجود آن كه زندگي يك خانواده روحاني را به تصوير ميكشد، هيچ تاكيد شعارگونهاي بر مساله نماز خواندن ندارد.
طرح چنين نكتهاي خوب است و اميدوارم مسوولان تلويزيون هم مخاطب آن باشند. متاسفانه گاه به سريالسازها اين اجبار ميشود كه حتما در سريال خود صحنههاي متعدد نماز خواندن را بگنجانند؛ اما اين كار فقط ظواهر را رعايت كرده و هيچ تاثير مهمي نداشته است. البته ميتوان به گونهاي فيلم را طراحي كرد كه در كل فيلم يك حس و حال روحاني به وجود بيايد و حسي انساني و ديني به مخاطب منتقل شود.
در اين فيلم هيچ اتفاق ماورايي و عجيب و غريب رخ نميدهد؛ چون در زندگي عادي ما چنين اتفاقهايي رخ نميدهد؛ اما مسير داستان به سمتي است كه اميد وجود دارد.
وقتي براي تماشاي فيلم به سينما رفتم، تماشاگراني را ديدم كه در مراجعههاي قبليام به سينما كمتر شاهد آن بودم. خيلي از خانوادههاي مذهبي به تماشاي اين فيلم آمده بودند. شما خودتان هم با چنين مسالهاي مواجه بودهايد؟
وقتي فيلم ميسازيم، هيچكس نميتواند ادعا كند كه همه اقشار جامعه ميتوانند مخاطب اين فيلم باشند. ما در كشوري هستيم كه پر از خردهفرهنگ است و هر فرهنگ و خردهفرهنگي خوراك خاص خود را ميخواهد. فيلم من هم قطعا مورد پذيرش بخش خاصي از مخاطبان است؛ اما من نخواستم فيلمي بسازم كه فقط تاثير اسلامي بر مخاطب خود بگذارد، به همين دليل حتي يكي از دوستان ارمني من هم از تماشاي فيلم لذت برده و اين مساله را به من منتقل كرده است.
او تصور ميكند حرفي كه در فيلم ما زده ميشود، در دين و مذهب او نيز وجود دارد. در زمان جشنواره، خانمي محجبه به سراغم آمد و گفت فقط او و امثال او از تماشاي اين فيلم لذت نبردهاند و حتي در زمان نمايش فيلم در سينمايي كه در يكي از نقاط مرفه شهر قرار دارد، خانمهايي با ظاهر امروزي و غيرمذهبي نيز با فيلم ارتباط برقرار كردهاند. درواقع هر مخاطبي كه بتواند با اين محتواي انساني ارتباط برقرار كند و با شخصيتها همراه شود، ميتواند مخاطب اين فيلم باشد.
در فيلم سيدرضا براي كسب درآمد قاليبافي ميكند و در اين راه بينايي چشمانش كم ميشود؛ اما زماني كه دوستش به او پيشنهاد ميكند بيايد و منبر برود، اين مساله را قبول نميكند. علت چيست؟
براي اينكه او براي منبر حرمت قائل است. وقتي هم در ابتداي فيلم به او پيشنهاد ميشود تدريس كند، قبول نميكند و ميگويد بايد باز هم تجربه كسب كند. سيدرضا براي منبر از اين جهت حرمت قائل است كه دوست ندارد از اين راه درآمد كسب كند. اما كار كردن فرق ميكند. او در نوجواني هم فرش بافته و با همسرش در يك كارگاه قاليبافي آشنا شده است. اين مساله از طريق عكسي كه در فيلم وجود دارد مورد تاكيد قرار گرفته است. او بعدا طلبه شده است و به همين دليل هنوز هم كار كردن برايش عيب نيست اما براي منبر رفتن حرمت قائل است.
در فيلم صحنهاي وجود دارد كه در آن زهرا السادات بشدت گريه ميكند. اين صحنه من را به ياد گلشيفته فراهاني انداخت و با ديدن آن احساس كردم اين نقش چقدر مناسب اين بازيگر بود!
نگار جواهريان تقريبا انتخاب اول ما بود. البته پيش از آن با بازيگر ديگري هم تماس گرفتيم و وقتي او معطل كرد، بلافاصله نگار جواهريان را براي اين نقش قطعي كرديم. البته آن بازيگر توانايي خوبي داشت ولي اصلا براي اين نقش مناسب نبود و من خيلي خوشحالم كه ما را معطل كرد!
از ابتدا قرار نبود اين بازيگران چهره باشند. بهروز شعيبي هم تقريبا انتخاب اول ما بود.
اما بهروز شعيبي را بيشتر به عنوان دستيار كارگردان، برنامهريز و اين اواخر هم كارگردان ميشناسيم.
بله اما او سابقه بازي هم داشته و در فيلم «آژانس شيشهاي» نقش پسر حاج كاظم را ايفاء كرده بود.
به نظرم شما خودتان را خيلي خوب با هر نوع از سيستم فيلمسازي تطبيق ميدهيد. فيلم اول شما در ژانر فيلمهاي حادثهاي اثر بسيار قابل قبولي است. فيلم آخر شما هم در ژانر فيلمهاي معناگرا بسيار خوب از كار درآمده است. توانايي شناخت تهيهكننده توسط شما چگونه حاصل شده است؟
نيش فيلم مورد علاقه من نبود. زماني كه قصد ساخت آن را داشتم، با چند نفر از دوستانم مشورت كردم. من هيچ گاه فيلمسازي نبودم كه از حمايتهاي خاص برخوردار باشم. هنوز هم از چنين حمايتهايي برخوردار نيستم و احتمالا در آينده هم برخودار نخواهم شد. به همين دليل تصميم گرفتم تا آن فيلم را بسازم تا به اين وسيله برادريام را ثابت كنم و بعد از ورود به سينما، فيلمهاي مورد علاقهام را بسازم. البته تلاش كردم تا آن فيلم را هم به شكل خيلي خوبي بسازم. بعد از موفقيت آن فيلم پيشنهادهاي زيادي براي ساخت اين نوع فيلم دريافت كردم و من 3 سال فيلم نساختم و رفتم مشاور كارگردان فيلمهاي كلاهقرمزي و پسرخاله و الو الو من جوجهام شدم تا فيلمهايي از نوع نيش نسازم.
من كارم را در سينما از عكاسي آغاز كردم و بعدها مشاغل مختلفي را در سينما تجربه كردم. به همين دليل بخوبي مراحل مختلف توليد و بخشهاي آن را در سينماي ايران ميشناسم و هيچ گاه بين خودم و تهيهكننده مرزي قائل نميشوم.
الان هم كه تهيهكننده فيلم «سعادت آباد» شديد، اميدواريد كه مازيار ميري همين نگاه را نسبت به شما داشته باشد؟
من قبلا هم تهيهكنندگي كردم. در فيلم آخر بازي و شوخي حدود 70 درصد از فيلم را شريك بودم. قبلا هم تهيهكنندگي كردم. مازيار ميري هم حتما همان نگاهي كه من به تهيهكنندگان فيلمهايم داشتهام را نسبت به من خواهد داشت تا توليد خوبي را در پيش داشته باشيم.
سوال آخر اينكه فرجالله سلحشور درخصوص اين فيلم اظهارنظر كرده و گفته بود اين فيلم تصوير خوب و درستي از روحانيت ارائه نميدهد. نظر شما در اين باره چيست؟
وقتي براي حضور در برنامه هفت به شبكه 3 سيما رفته بوديم، قرار بود با يك منتقد يا صاحبنظر در خصوص اين فيلم گفتگو شود تا نظري متفاوت درباره فيلم داشته باشيم. خودم فرجالله سلحشور را پيشنهاد كردم اما وقتي با او تماس گرفتند، گفت من اين فيلم را نديدم! خودش گفت اظهارنظري كه درخصوص اين فيلم كرده، صرفا براساس شنيدهها بوده است و به همين دليل در اين برنامه هم نتوانست حضور داشته باشد.
|
اکنون ساعت 11:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)