![]() |
پندهای قند پهلو (گردآورنده حسين شكرريز)
سلام يه كتاب جالبي هست شايد خيلي ها هم ديده باشيد پند هاي جالبي داره .به نظر من يادآوري يه چيزايي گاهي خوبه.من يه سري از داستاناشو مي نويسم .اگه بچه هاي ديگه هم مي دونن بنوسين
داستان اول :معجزه كاترين 8ساله بود شبي در اتاق آرام خوابيده بود كه ازصحبت هاي پدر ومادرش فهميدكه برادرش سخت بيمار است وپولي هم براي مداواي آن ندارند.پدر به تازگي كارش را از دست داده بود ونميتوانست هزينه جراحي پر خرج پسرش را بپردازد.كاترين شنيد كه پدر آهسته وگريه كنان به مادر مي گويد:فقط يك معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد. كاترين با ناراحتي بلند شد واز زير تخت قلك كوچكش را درآورد وقلك را شكست.سكه ها را روي تخت ريخت وشمرد:5دلار فقط 5دلار بعدآهسته از در عقبي خارج شد وچند كوچه بالاتر به داروخانه رفت. دكتر داروسازبه او توجه نمي كرد بالاخره كاترين حوصله اش سر رفت وسكه ها را روي پيشخوان كوبيد.داروسازجا خورد وبا تعجب گفت:چه ميخواهي؟!!! دخترك با نگراني پاسخ دادبرادرم به شدت بيماره مي خواهم برايش معجزه بخرم قيمتش چقدره؟؟؟؟ داروساز با تعجب پرسيد:چي مي خواهي؟؟؟؟؟؟ دخترك توضيح داد:چيزي در سر برادر كوچكم رفته وپدر ميگويد:فقط معجزه مي تواند او را از مرگ حتمي نجات دهد. من ميخواهم معجزه بخرم قيمتش چنده؟؟؟داروساز گفت:متاسفم دخترم ولي ما اين جا معجزه نمي فروشيم!!!چشمان دخترك پر از اشك شد وگفت:شمارو به خدا برادرم خيلي بيمار است وپدرم پول نداردوپول من هم همينه،من از كجا مي توانم معجزه بخرم؟؟؟؟؟؟ مردي كه در گوشه ايستاده بود ولباس مرتبي داشت از دخترك پرسيد چقدر پول داري؟ دخترك پول را به مرد داد ومردگفت: چه جالب اين پول براي خريد معجزه كافيست. وبعد به دختر گفت من مي خواهم پدر ومادرت رو ببينم فكر ميكنم معجزه برادرت پيش من باشه.آن مرد دكتر فوق تخصص مغز واعصاب بود. فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسر انجام شد وپسر از مرگ حتمي نجات پيدا كرد.پس از جراحي پدر نزد دكتر رفت پس از تشكر گفت ميخواهم بدانم خرج عمل چه قدر شد تا بعدا" پرداخت كنم. دكتر لبخندي زد وگفت 5دلار قبلا" هم پرداخت شده. پند: كارهاي بزرگ را مي توان حتي باكمترين ها به ثمر رساند.اگر تنها،معجزه اي بنام ايمان در دلها وجود داشته باشد. |
آنا تعريف مي كرد پسر كوچكش با كنجكاوي كسي كه واژه جديدي ميشنود پرسيد مامان پيري يعني جه؟
آنا قبل از پاسخ كم تراز يك ثانيه به گذشته سفر كردولحظات مبارزه، دشواري ها ونا اميدي هاي خودش را به ياد آورد وتمام بار پيري ومسئوليت را بر شانه هايش احساس كرد. چشمهايش را به سوي پسر برگرداند كه خندان، منتظر پاسخ بود.آنا گفت:پسرم به صورت من نگاه كن.اين پيري است.وپسر چروك هاي آن واندوه آن چشم ها را تماشا كرد.چه باعث شد پسرك تعجب نكند وپس از چند لحظه پاسخ بدهد:مامان پيري چقدر قشنگ است؟ پند: گذراندن زندگي باعث فرتوت شدن انسان وخميدگي او مي شود به نظر شما اين خميدگي به سبب چيست؟ علت آن كوله بار تجربه اي است كه انسان به دوش مي كشد،وبا خود در مسير سخت زندگي به همراه دارد.پس اين خميدگي،زياد هم ناهنجار نخواهد بود چون براي هر لحظه سخت زندگي،تجربه اي داخل كوله بار خود داريم، تا براي ما راهگشا باشد. |
سلام
خانم الویری میشه تفاوت مطالبی که در این تاپیک گذاشته میشه با مطالب http://p30city.net/showthread.php?t=2070 رو بفرمایید ؟ اگر هر دو شبیه هم هستند لطفا اونجا ادامه بدین و از بچه ها بخوایین این دو رو ادغام کنند اگر تفاوت ویژه ای داره با ذکر تفاوتش به کارتون همینجا ادامه بدین. موفق باشیدو |
سلام آقاي كوروش عزيز
داستان هاي اين جا مربوط به يك كتاب خاصه ولي اگه شما فك مي كنيد كه با اون تاپيك بايد ادغام بشه بحثي نيست مي شه هر دفعه با توجه به منبع در اون جا نوشته بشه. ممنون از شما |
درسته حق با شماست اشتباه از طرف من بوده که با اینکه دیروز خونده بودم خطوط اول این نوشته رو که از یه کتاب گرفته شده فراموش کردم و امروز این رو پرسیدم
نه به کارتون ادامه بدین موفق باشید. |
روزي مرد كوري در كنار خيابان نشسته بود وكلاه وتابلويي در كنار پايش قرار داده بود .روي تابلو خوانده مي شد: من كور هستم به من كمك كنيد .
يك روزنامه نگارخلاقي از آن جا رد مي شد ديددر كلاه چند سكه بيشتر نيست تابلو را برگر داند وروي آن چيز ديگري نوشت ورفت .عصر آن روز روزنامه نگار برگشت ومتوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه واسكناس است.مرد كور از صداي پاي خبرنگار او را شناخت. واز او پرسيد چه روي تابلو نوشته است روزنامه نگار گفت كه چيز مهمي نبوده است.اما او روي تابلوي او نوشته بود: امروز بهار است ولي من نمي توانم آن را ببينم!!!!! پند: وقتي نمي توانيد كارتان را پيش ببريد شيوه خود را تغيير دهيد خواهيد ديد بهترين ها ممكن خواهد شد،باور داشته باشيد هر تغيير ،بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي كوچكترين اعمالتان از دل،فكر،هوش وروحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است............ |
روايت شده در قوم بني اسرائيل، مردي بود كه ميگفت:من در همه عمر خدا را نا فرماني كرده ام گناه ومعصيت زيادي از من سر زده است، اما تا كنون زيان وكيفري نديده ام.اگر گناه جزا دارد وگناهكار بايد كيفر ببيند پس چرا كيفر وعذابي تاكنون به من نرسيده است.؟
در همان روز پيامبر قوم بني اسرائيل نزد آن مرد آمد وگفت: خداوند مي فرمايد ما تو را عذاب هاي بسيار كرده ايم تو خود نمي داني!آيا تو را از شيريني عبادت خود محروم نكرده ايم؟آيا در مناجات را بر روي تو نبسته ايم؟آيا اميد به زندگي خوش در آخرت را از تو نگرفته ايم؟عذابي بزرگتر وسهمگين تر از اين مي خواهي؟ پند: بسياري از اتفاقات است كه به چشم ديده نمي شودحتي عذاب خداوند، پس در رفتار خود كمي دقت كنيم تا مستوجب عذاب پروردگار نشويم. آيا تا به حال به اين فكر كرده ايم زيبا ترين آرامش در زندگي چيست؟وآيا تا به حال فكر كرده ايم چه چيز باعث آرامش خيال مي شود؟ جواب بسيار ساده است:عبادت تنها راه آرامش وآسودگي هميشگي براي انسان را در پيش خواهد داشت پس سخت ترين عذاب براي يك مخلوق اين است كه توانايي دسترسي ودرخواست وتماس با خالق خود را نداشته باشد. |
:) |
اکنون ساعت 06:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)