مطلب ویژه فروم پی سی سیتی - اشعار مرحومه نجمه زارع - کتاب عشق قایبل است
مطلب ویژه فروم پی سی سیتی - اشعار مرحومه نجمه زارع - معرفی کتاب عشق قابیل است
سلام دوستان خیلی وقته که میخوام اشعار این عزیز از دست رفته رو براتون بذارم . با اینکه دستهام توان و قدرت تایپ کردن رو زیاد ندارند اما باید بدونین که این مهربون چه کسی بود و چه حیف شد. کتاب عشق قایبل است پس از فوت ایشون چاپ شد توسط همسر ایشون به نام آقای عباس محمدی. براشون از خدا صبر میخوام و امیدوارم این کار باعث شادی روح اون عزیز و بازماندگانشون بشه. برای شادی روح مرحومه یه فاتحه بخونید لطفا. یه مقدمه همسرشون در ابتدای کتاب نوشتند که فقط به این قسمت اکتفا میکنم : رفت و جاوید شد همانطور که می گفت و می دانست: بعد از تو شاید عاقبت من نیز مانند خواجه حافظ شیراز است من زنده ام به شعر و پس از مرگم مردم نمی کنند فراموشم.... یادش جاوید و روحش شاد قم - پاییز 84 عباس محمدی |
عشق قابیل است
عشق قابیل است
خود را اگر چه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه گفتم : گناه کردم اگر عاشقت شدم گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !! سخت است اینکه دل بکنم از تو , از خودم از این نفس کشیدن اجباری , از گناه بالا گرفته ام سر خود را اگر چه عشق یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه دارند پیله های دلم درد می کشند باید دوباره زاده شوم - عاری از گناه - |
یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام دارم خوراک جانورها می شوم بی خیال از رنج فریادم تردد می کنند باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم با زبان لال خود حس می کنم این روز ها همنشین و هم کلام کور و کرها می شوم عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای می کشم خود را و سر فصل خبر ها می شوم ! |
اینم فکر کنم مال همون مرحم باشه اگه نبود حذف بفرمایید
دنيا به دور شهر تو ديوارْ بسته است هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است كى عيد مىرسد كه تكانى دهم به خويش؟ هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است شبها به دور شمع كسى چرخ مىخورد پروانهاى كه دل به دلِ يار بسته است از تو هميشه حرف زدن كار مشكلى است در مىزنيم و خانه گفتار بسته است بايد به دست شعر نمىدادم عشق را حتى زبان ساده اشعار بسته است وقتى غروب جمعه رسد، بىتو، آفتاب انگار بر گلوي خودش دار بسته است مىترسم آخرش تو نيايى و پُر كنند در شهر: شاعرى ز جهان، بار بسته است |
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود باز می پرسی : چطور این گونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار ! شاعر می شود گر چه می دانم نمیدانی چه دارم می کشم از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود |
مثنوی
شب است و باز چراغِ اتاق میسوزد دلم در آتش آن اتّفاق میسوزد در این یکی دو شبه حال من عوض شده است و طرز زندگیام کاملاً عوض شده است صدای کوچه و بازار را نمیشنوم و مدتیست که اخبار را نمیشنوم اتاق پر شده از بوی لالهعباسی من و دومرتبه تصمیمهای احساسی اتاق، محفظهی کوچک قرنطینه کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه کنار پنجره بودم که آسمان لرزید دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید نگاههای شما یک نگاه عادی نیست و گفتهاید که عاشقشدن ارادی نیست چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن و خط قرمز دنیای کودکانهی من من و دوراهی و بیراههها و زوزهی باد و ماندهام که جواب تو را چه باید داد شب است و باز چراغ اتاق میسوزد به ماه یک نفر انگار چشم میدوزد چگونه میگذرند این مراحل تازه؟؟... هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه هوای ابری و اندوهِ باید و شاید هنوز پنجره باز است و باد میآید چهقدر خستهام از فکرهای دیرینه به خواب میروم اینجا کنار شومینه چراغ خانهی ما نیمهروشن است انگار و خوابهای تو دربارهی من است انگار چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست |
به مهربانی های خواهرم سمانه
من خسته ام تو خسته ای آیا شبیه من؟ یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من حتی خودم شنیده ام از این کلاغ ها در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من امروز دل نبند به مردم که می شود این گونه روزگار تو - فردا - شبیه من ای همنفس بخوان که ز سوز تو روشن است خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من از لحن شعرهای تو معلوم می شود مانند مردم است دلت یا شبیه من من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن در شهر کشته اند کسی را شبیه من |
نقل قول:
نمیدونم توی کتابشون که نیست اما میذارم بمونه |
من میز قهوه خانه و چایی که مدتی ست....
هی فکر می کنم به شمایی که مدتی ست... یک لنگه کفش مانده به جا از من و تویی در جستجوی سیندرلایی که مدتی ست... با هر صدای قلب تو تکرار می شود ها ! گوش کن به این اپرایی که مدتی ست... هر روز سرفه می کنم اندوه شعر را آلوده است بی تو هوایی که مدتی ست... دیگر کلافه می شوم و دست می کشم از این ردیف و قافیه هایی که مدتی ست... کاغذ مچاله می شود و داد می زنم : آقا : چه شد سفارش چایی که مدتی ست...؟ |
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هر چه کردم - هر چه - آه انگار آرامم نکرد روستا از چشم من افتاد دیگر مثل قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد درد دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد خواستم اما نشد این کار آرامم نکرد سوختم آن گونه در تب آه از مادر بپرس دستمال تب بر نم دار آرامم نکرد ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد |
اکنون ساعت 08:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)