![]() |
شعر
مهرنوش قربانعلی
هربار عاشق تو مي شود چارهاي نيست روزها به تناسخي بيپايان دچار شدهاند تكرار اين اتفاق جهان را سرگم ميكند تو چرا خسته نميشوي دوست داري در اين همه شعر چرخ بزني؟ هيچ ميداني عمر نوح به تو ميآيد؟ چارهاي نيست همهي گرههاي جهان دوباره به انگشتانم ميافتد زمين خبرهايش را پس داده و صورتي در معرض ويراني ست براي پرهيز از سقوط به محوري نامرئي آويختهام در كنج لبخندي جا خوش كردهام تو چرا خسته نميشوي؟ معاد نفسهايم را ميبيني روز به روز به من ميرسد؟ برعكس آرزوهايي كه به تأخير افتادهاند وفرضي كه مرا از تو دور خواهد كرد چارهاي نيست هر بار عاشق تو ميشود زمين خبرهايش را پس داده و صورتي در معرض ويرانيست براي پرهيز از سقوط به محوري نامرئي آويختهام |
دوئل كنيم: رقيبي كه در كار نيست اسلحهاي هم انگشتي را لمس نميكند پشت به هم تا ده شماره پيش ميرويم صورتي كه زودتر برگردد ميتواند.... راستي به چه بايد شليك كرد؟ گلولهاي به اين دوري و شهادت روزهايي كه بيتو ميگذرند خاتمه ميدهد برابر آفتابي كه هميشه پرسه ميزند ديگر كوتاه نميآيم حالا كه سايهي انگشتانمان بر هم منطبق شدهاند دوئل كنيم: من تو را به جهان پس نميدهم. |
اين طناب حتي قاطعيت آن را ندارد كه حرف آخر را بزند بر باد ميرود، ميدانم سري كه خواب فرود نميبيند تو كه دار من هستي، چرا به پافشاري تصميمي تن نميدهي اين سر سپردگي به كجا ختم ميشود؟ |
محاصره كامل است تو در تو روزها صف كشيدهاند بهانه براي دستگيريت كم نيست سان ميبينم از اين دقايق كه به هر رسيدني پشت كردهاند صداي فرياد ساعت را ميشنوي؟ از خاموشيام اين كوك منفجر شده است سربازهاي ترسو حتي قدرت فرار ندارند به دستور من كه نيست تا بر صفحه ساعت هلكوپتري بنشيند و از اين شلوغي دستهايت را نجات دهد بيست و چهار ساعت ما را به دنبال ميكشند برنامههايي كه به هر سو ميدوند سربازهاي ترسو حتي قدرت فرار ندارند محاصره كامل است سان ميبينم از اين دقايق كه به هر رسيدني پشت كردهاند اين اعلام جنگي رسميست؟ من به نجات كسي آمدهام كه عقب نشيني را نميشناسد. |
بس دور، به زمانی دور گمگشتهی استپها جنگجویان چنگیزخان در شکنجهی عطش، به ناچار خون اسبهاشان را نوشیدند تا نجات یابند. شاعر هم مست میشود وقتی شعرش را میراند گراز خونی وحشی را. میزی که شاعران بر آن مینوشند از خاک رس ساخته شدهاست. تکشاخی به آنها میپیوندد صندلی بر میدارد و نوشیدن آغاز میکند زبانش لکنت پیدا میکند لبهایش ارغوانی از زنهای جوان بسیار از اعماق روشن شراب تحریرهای بلند سر میدهد، و تکشاخ، حواسپرت و گیج به جامش تکیه میکند و با شاخش پیشانیهایشان را میخراشد، شعرهای محشری که فردا صبح هیچکس به خاطر نمیآورد. |
یکی در آغوشم میگیرد
دیگری با چشمهای گرگ به من نگاه میکند یکی کلاهش را بر میدارد تا او را بهتر ببینم همه از من میپرسند میدونی ما با هم فامیلیم؟ زنان و مردان پیر ناشناس با اسمهای زنان و مردان جوان خاطرهام از یکی میپرسم تو رو خدا بهم بگو جورج گرگ هنوز زنده است؟ میگوید : منم با صدایی از جهان دیگر صورتش را با دستم لمس میکنم و با چشمهایم از او میخواهم تا به من بگوید که آیا من هم زندهام؟ |
روزی روزگاری اشتباهی بود
چنان ابلهانه و کوچک که هيچکس متوجه آن نشدهبود نه تاب آن را داشت که خودش را ببيند و نه از خود بشنود او همه جور چيز اختراع کرد فقط برای آن که ثابت کند خودش واقعا وجود نداشت فضا را اختراع کرد تا اثباتهايش را در آن تعبيه کند و زمان را تا اثباتهايش را نگهدارد و جهان را تا اثباتهايش را ببيند همهی آنچه او اختراع کرد چندان ابلهانه نبودند چندان کوچک هم نبودند ولی بیشک اشتباه بودند. مگر جور ديگری هم میتوانست باشد؟ |
رنگها
ای کفترانِ دورترین خوابهای من پرهای قرمزی که به جا مانده از شما دارد میانِ بالشِ من زرد می شود |
سپیده جدیری
گریز چه ظهرِ کوتاهی بود؛ آدامسِ بادکنکی جرقه زد و ترکید؛ گریختی و باز ماندم تا آخرِ تعجّب... حالا که برگشتهای ببین چهقدر بزرگم؛ عروسکم، دخترِ موبلندی شده است. |
کوچکترین فرد آنقدر دوستت دارم که دستهایم از پشت به هم برسند؛ ای کوچکترین فردِ خانوادهی ارتباطِ من! بگذار خندههای بیرون ما را بترساند؛ اینجا تنها صدایی که میآید نوازش است. |
اکنون ساعت 10:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)