
01-01-2010
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 730
سپاسها: : 4
18 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به قياس درنگنجي و به وصف درنيايي
متحيرم دراوصاف جمال و روي و زيبت
هرگز انديشه نکردم که تو با من باشي
چون به دست آمدي، اي لقمه از حوصله بيش؟
جامهاي پهنتر از کارگه امکاني
لقمهاي بيشتر از حوصله ادراکي
اي چشم خرد حيران د رمنظر مطبوعت
وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
اي برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
وز هرچه گفتهاند و شنيدهيم وخواندهايم
مجلس تمام گشت وبه آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
مرا سخن به نهايت رسيد و فکر به پايان
هنوز وصف جمالت نميرسد به نهايت
آن نه روي است که من وصف جمالش دانم
اين حديث از دگري پرس، که من حيرانم
سعدي ا زبارگاه قربت دوست
تا خبر يافتهست، بيخبر است
گر من از دوست بنالم، نفسم صادق نيست
خبر از دوست ندارد که ز خود باخبر است
هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسي که محو شود در کمال دوست
خود نه زبان دردهان عارف مدهوش
حمد و ثنا مي کند، که موي بر اعضا
آن که من درقلم قدرت او حيرانم
هيچ مخلوق ندانم که درو حيران نيست
چو مينديدمت،از شوق بيخبر بودم
کنون که با تو نشستم، ز ذوق بيخبرم
درد پنهان به تو گويم، که خداوند کريمي
يا نگويم، که توخود واقف اسرار ضميري
جام جهاننماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است
درد نهاني به که گويم، که نيست
باخبر از درد من، الا خبير
تو را زحال پريشان ما چه غم دارد؟
اگرچراغ بميرد صبا چه غم دارد؟
تو را که درد نباشد، ز درد ما چه تفاوت؟
توحال تشنه نداني که بر کنارهء جويي
سخني که نيست طاقت که ز خويشتن بپوشم
به کدام دوست گويم که محل راز باشد؟
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|