
01-01-2010
|
 |
کاربر فعال 
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 730
سپاسها: : 4
18 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همیگفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
کهای مدعی! عشق کار تو نیست
که نه صبر داری، نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق گر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|