گریه نکن ! عزیزِ من ! حالا که گریه زوریه ،
حالا که تنها چارهمون دل دلِ وُ صبوریه ،
تکیه بده به این صدا ، غصه نخور که فاصله
بین نگاهِ منُ تو هزار تا سالِ نوریه
گریه نکن ! آینه ساز ! خسته نشو از این حضور
از این حضورِ بیصدا ، از این حضورِ سوتُ کور
خسته نشو ! خسته نشو ! نبضِ ستاره رُ بگیر
عطرِ ترانه میگذره ، از تو حصارِ بیعبور
بیا دروازهی نورُ روی سایهها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لبِ بسته بخندیم
گریه نکن ! عزیزِ من ! گریه فقط یه مرهمه
کنار این بغضِ بزرگ ، اشکای ما خیلی کمه
گریه نکن ! چراغ عشق توی ترانه روشنه
جرقههای سایهکش تو این صدا دَم به دَمه
همطپشِ همیشگی ! لرزشِ دستامُ بگیر
برقِ نگات خط میکشه رو این سیاهیِ حقیر
توی ضیافت صدا تا ته شعرِ من برقص
اطلسِ آوازُ بکش رو سرِ واژههای پیر
بیا دروازهی نورُ روی سایهها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم
|