علیرضا افتخاری
بي تو اي آرام جان
شعله دارم بر زبان
روز و شب سوزم ز داغ زندگي
تا بيفروزي چراغ زندگي
من جدا از کاروان
مانده ام از همرهان
بر سراب آرزو دلبسته ام
در غبار بي کسي بنشسته ام
همچو برگي در خزان افتاده در راهم خدايا
با دلي افسرده در طوفاني از آهم خدايا
کو مرا حالي که در هستي تو را خوانم خدايا
کو مرا مستي که تا دستي برافشانم خدايا
چو مرغ شب تنها
به دامن شب ها
برآورم آوا
غم جدايي را
نواي شيرينم
صداي فرهادم
طنين مجنونم
ترانه ليلا
نشسته ام به راه تو
مگر شبي بازآيي
فروغ جان خسته ام
شقايق صحرايي
بيا بيا که ره برم به عالم شيدايي
مگر رها رها شوم ز محنت تنهايي
بي تو اي آرام جان
شعله دارم بر زبان
روز و شب سوزم ز داغ زندگي
تا بيفروزي چراغ زندگي
من جدا از کاروان
مانده ام از همرهان
بر سراب آرزو دلبسته ام
در غبار بي کسي بنشسته ام