نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 01-19-2010
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چون ان حوادث پشت سر هم در تاریکی رخ داد کنیزک رفت و فانوس اورد و پسران هم برخاسته و پدر فربه و چاق خود یا طبیب حاذق شهر را از جا بلند کردند .طبیب تا چشمش در روشنایی نور فانوس به جنازه کوتوله دلقک افتاد او را شناخت و دو دستی بر سر خود زد و گفت :بیچاره شدم زیرا این من بودم که با تنه گنده خود روی دلقک در بار افتادم و او را خفه کردم .وای بر من که اگر سلطان بفهمد دلقک لوس و ننر را من کشته ام یقینا سرم را از تنم جدا می کند زیرا او دایم ادایم را نزد سلطان در می اورد و من هم عصبانی می شدم و گاهی به او بد و بیراه می گفتم .یقینا سلطان گمان خواهد کرد من از روی عمد و قصد او را کشته اکم .انگاه از کنیزک خود پرسید :انها که این دلقک را اوردند کجا رفتند ؟اصلا کی بودند به تو چه گفتند ؟کنیزک پاسخ داد :انها خودشان را پدر و مادر این بچه معرفی کردند ولی وقتی دیدند شما روی بچه شان افتادید و او را کشتید رفتند داروغه خانه تا شکایت کنند و مامور بیاورند .طبیب باز هم دو دستی بر سرش زد و گفت:حالا که این دلقک دیوانه مرد این همه صاحب پیدا کرد؟پس چرا تا زنده بود همه می گفتند دلقک بی پدر و مادر است.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید