سال آخر دبیرستان بودم که ازدواج کردم اما هنوز تاریخ معاصر از سال سوم مونده بود و بعدها با داشتن یه بچه بازم درسمو ادامه دادم ،سر جلسه با وجود اینکه فکر میکردم درسمو خوب خوندم متوجه شدم هیچی بلد نیستم و نمره پاس رو هم نمیتونم بگیرم (همیشه از تاریخ و جغرافی متنفر بودم) یهو سر جلسه صدام زدن که بچه ت داره گریه میکنه زود امتحانتو بده و برو (دخترم چند ماه بود که همرا با خواهر همسرم برده بودمش) سریع یه فکر شوم به سرم زد که برگه امتحانی رو با خودم ببرم بیرون و چندتا سوال رو جواب بدم بعد بیارم بگم اشتباهی برگه رو برده بودم مثلا برای بچه هول شدم و همینکار و هم کردم اما طمع گرفتم و همه رو تا سوال آخر جواب دادم اما وقتی اومدم که برم سر جلسه امتحان و برگه رو تحویل بدم دیدم بابای مدرسه گفت همه رفتن مدرسه تعطیله

ولی داستان تاریخ معاصر ادامه داره اگه دوست داشتین براتون بگم