نمایش پست تنها
  #2803  
قدیمی 01-26-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سال آخر دبیرستان بودم که ازدواج کردم اما هنوز تاریخ معاصر از سال سوم مونده بود و بعدها با داشتن یه بچه بازم درسمو ادامه دادم ،سر جلسه با وجود اینکه فکر میکردم درسمو خوب خوندم متوجه شدم هیچی بلد نیستم و نمره پاس رو هم نمیتونم بگیرم (همیشه از تاریخ و جغرافی متنفر بودم) یهو سر جلسه صدام زدن که بچه ت داره گریه میکنه زود امتحانتو بده و برو (دخترم چند ماه بود که همرا با خواهر همسرم برده بودمش) سریع یه فکر شوم به سرم زد که برگه امتحانی رو با خودم ببرم بیرون و چندتا سوال رو جواب بدم بعد بیارم بگم اشتباهی برگه رو برده بودم مثلا برای بچه هول شدم و همینکار و هم کردم اما طمع گرفتم و همه رو تا سوال آخر جواب دادم اما وقتی اومدم که برم سر جلسه امتحان و برگه رو تحویل بدم دیدم بابای مدرسه گفت همه رفتن مدرسه تعطیله
ولی داستان تاریخ معاصر ادامه داره اگه دوست داشتین براتون بگم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید