نزدیک ترین فرد به ناشناختنی
روزي شيوانا وارد روستايي شد كه بيماري عجيبي مردم روستا را فراگرفته و هر روز عده زيادي از انسانها به خاطر اين بيماري جان خود را از دست مي دهند. مردم وقتي شنيدند شيوانا وارد دهكده آنها شده سراسيمه به حضورش شتافتند و از او خواستند تا دعايي كند و از خالق هستي بخواهد بيماري را از اين دهكده دور سازد. شيوانا سري تكان داد و گفت: «اين دهكده متعلق به شماست و بيماري نيز در دهكده شما شايع شده است. پس لاجرم بايد كسي از اهالي همين دهكده كه ارتباطش با خالق هستي بيشتر است اين دعا را بخواند و البته من و شما هم در كنار او دست نياز به سوي خالق دراز خواهيم كرد. پس برويد و نزديك ترين فرد به ناشناختني را نزد من بياوريد.»
مردم دور هم جمع شدند و پس از مدتي سه نفر را نزد شيوانا آوردند و گفتند كه اين سه نفر تمام سال لبشان به ياد ناشناختني مي جنبد و ذكر كلامشان آفريننده كاينات است. شيوانا از آنها خواست تا دعا كنند و بيماري از روستا برود. آن سه دعا كردند ولي هيچ اتفاقي نيفتاد. شيوانا تبسمي كرد و گفت: «ارتباط اين ها با ناشناختني يك طرفه است. كسي را از اهالي اين ده نزد من بياوريد كه مستقيما با ناشناختني هم كلام مي شود!»
در اين ميان كودكي دست بلند كرد و گفت: «در نزديكي دهكده چوپان پيري است كه هميشه چوبش را سمت آسمان مي گيرد و با ناشناختني دعوا مي كند! و آنقدر جدي حرف مي زند كه انگار دارد با يك موجود واقعي گفت و گو مي كند! ما او را ديوانه مي خوانيم و براي همين در جمع ما نيست!»
شيوانا پرسيد: «آيا بيماري به او و اعضاي خانواده اش سرايت كرده است؟»
پاسخ دادند: «خير او در خارج دهكده است و در كمال سلامت به سر مي برد.»
شيوانا از مردم خواست تا چوپان را نزد او آورند. چوپان وقتي مقابل شيوانا ايستاد با عصبانيت پرسيد: «مرا براي چه به اينجا آورديد!؟»
شيوانا گفت: «ما در اين دهكده در جست و جوي فردي بوديم كه مستقيما با خالق هستي بي واسطه صحبت كند و تو را يافتيم. از تو مي خواهيم كه با همان شيوه اي كه هميشه با حضرت دوست صحبت مي كني از اوبخواهي بيماري را از اين دهكده دور سازد.»
چوپان لبخندي زد و از جا برخاست و جوبش را به سمت آسمان گرفت و گفت: «خدايا! مگر نمي بيني مردم دهكده از تو چه مي خواهند!! خوب آن چه مي خواهند را به ايشان بده!» و سپس سرش را پايين انداخت و رفت.
روز بعد همه بيماران به طرز عجيبي بهبود يافتند و هيچ نشاني از بيماري در دهكده نماند. مردم حيرت زده گرد شيوانا جمع شدند و با سردرگمي از او پرسيدند: «چگونه كلام عابدان اثري نكرد و جمله نه چندان مودبانه چوپان مقبول افتاد!؟»
شيوانا تبسمي كرد و گفت: عابدان با خداي ذهني شان صحبت مي كردند و اين چوپان بي واسطه و مستقيم با خالق هستي صحبت مي كرد. عابدان خداي ذهني شان را باور ندارند و اين چوپان نه تنها به وجود خالق اطمينان دارد بلكه شبانه روز با او همكلام مي شود. شما اگر جاي ناشناختني بوديد حرف كدام را گوش مي كرديد و خواهش كدام يك را مي پذيرفتيد!؟ او كه مودب است ولي شما را قبول ندارد و يا او كه شما را با تمام وجود پذيرفته است!؟ دور شدن بيماري از دهكده نشان مي دهد كه ناشناختني كدام يك را مي پذيرد!»
|