نمایش پست تنها
  #471  
قدیمی 02-06-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آنچه به جا مانده بهای دل است

چشمه ی کوچک - نيما يوشيج





چشمه ی کوچک


گشت یکی چشمه ز سنگی جدا


غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا


گه به دهان بر زده کف چون صدف


گاه چو تیری که رود بر هدف


گفت : درین معرکه یکتا منم


تاج سر گلبن و صحرا منم


چون بدوم ، سبزه در آغوش من


بوسه زند بر سر و بر دوش من


چون بگشایم ز سر مو ، شکن


ماه ببیند رخ خود را به من


قطره ی باران ، که در افتد به خک


زو بدمد بس کوهر تابنک


در بر من ره چو به پایان برد


از خجلی سر به گریبان برد


ابر ، زمن حامل سرمایه شد


باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد


گل ، به همه رنگ و برازندگی


می کند از پرتو من زندگی


در بن این پرده ی نیلوفری


کیست کند با چو منی همسری ؟


زین نمط آن مست شده از غرور


رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور


دید یکی بحر خروشنده ای


سهمگنی ، نادره جوشنده ای


نعره بر آورده ، فلک کرده کر


دیده سیه کرده ،‌شده زهره در


راست به مانند یکی زلزله


داده تنش بر تن ساحل یله


چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید


وان همه هنگامه ی دریا بدید


خواست کزان ورطه قدم درکشد


خویشتن از حادثه برتر کشد


لیک چنان خیره و خاموش ماند


کز همه شیرین سخنی گوش ماند


خلق همان چشمه ی جوشنده اند


بیهوده در خویش هروشنده اند


یک دو سه حرفی به لب آموخته


خاطر بس بی گنهان سوخته


لیک اگر پرده ز خود بردرند


یک قدم از مقدم خود بگذرند


در خم هر پرده ی اسرار خویش


نکته بسنجند فزون تر ز پیش


چون که از این نیز فراتر شوند


بی دل و بی قالب و بی سر شوند


در نگرند این همه بیهوده بود


معنی چندین دم فرسوده بود


آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر


و آنچه بکردند ز شر و ز خیر


بود کم ار مدت آن یا مدید


عارضه ای بود که شد ناپدید


و آنچه به جا مانده بهای دل است


کان همه افسانه ی بی حاصل است


__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید