
02-06-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سرنوشت
سرنوشت
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت،
سر را به تازیانه او خم نمی کنم،
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم،
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز،
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است،
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل ز مرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من،
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
می پوشم از کرشمه ی هستی نگاه را،
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک،
تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را!
ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام،
یکدم مرا به گوشه ی راحت مرا رها مکن،
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز،
شادم از این شکنجه خدا را، مکن دریغ،
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را !
منشین که دست مرگ زبندم رها کند، محکم بزن به شانه من تازیانه را ... "فریدون مشیری"
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|