عبادت از استاد گلپا
چه غم ز بی کلهی آسمان کلاه من است***زمین بساط و در و دشت بارگاه من است
زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست***به جان دوست همان نیستی پناه من است
میدونید دنیا وفا نداره یا اگر داره بقا نداره
آدمی با دل پر امیدش رو به درگاه خدا میاره
زندگی یا که سیاه یا که سپیده واسه تو
توی نا امیدی گاهی امیده واسه تو
آدمی به خوب و بد همیشه عادت میکنه
هر کسی یه جور خداوندو عبادت میکنه
یکی بخشش میکنه جونشو با عزت نفس
دیگری بهر یه لقمه نون شکایت میکنه
آدما رنگ و وارنگی زندگی شهر فرنگی
یکی با خودش گلاویز مثل برگ و باد پاییز
تنها از آدمی یک خاطره بر جا میمونه
از گذشت عمر ما فقط یه رویا میمونه