نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ذات الفُضُول

نام زره پيغمبر اسلام، كه در آن سه حلقه نقره بوده: يكى از پيش رو و دو از پشت. گويند: »بدين جهت ذات‏الفضول مى‏گفتند ، كه در آن گشادگى بوده است« . (مجمع البحرين)


ذات اَنواط

انواط جمع نوط باشد ، چنان كه نياط ، و آن هر چيزى باشد كه از چيزى درآويزند ، و ذات انواط نام درختى به جاهليت قريش را چون بت ، معبودى كه همه ساله به روزى معين بر وى گرد آمدند و سلاح خود را بدان مى‏آويختند و بر آن طواف مى‏كردند و قربانهاى آورده ذبح مى‏نمودند . در فتوح آمده است كه به روز حنين ، مسلمانان به رسول اكرم (ص) گفتند: »اجعل لنا ذات انواط« يعنى : ما را نيز ذات انواطى مقرّر فرماى . (امتاع الاسماع به نقل لغت‏نامه دهخدا)
حارث بن مالك مى‏گويد : كفار قريش و ديگران از عرب را درخت سبز بزرگى بود كه آن را »ذات انواط« مى‏گفتند ، و هر سال به زيارت آن درخت مى‏رفتند ، و اسلحه خود را بر آن مى‏آويختند و آنجا قربانى مى‏كردند و يك روز را نزد آن درخت مى‏ماندند ، ما نيز در حالى كه تازه از دوران جاهليت بيرون آمده بوديم ، با رسول‏خدا(ص) رهسپار »حنين« شديم و در بين راه به درخت سدرى سرسبز و بزرگ برخورديم و از اطراف و جوانب فرياد زديم كه اى رسول خدا ! چنان كه مشركان عرب »ذات انواط« دارند براى ما نيز »ذات انواط« قرار بده . رسول خدا گفت : اللَّه اكبر ! به خدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قوم موسى به موسى گفتند »اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة« : براى ما نيز خدائى (بتى) مقرر دار چنان كه آنها دارند . موسى در پاسخ آنها گفت : »شما مردمى نادانيد« (اعراف:138) . اين روش گذشتگان بود ، شما هم اكنون بدان روش مى‏رويد . (سيره ابن هشام:84ج�4 ، امتاع الاسماع:43ج�1)


ذو قِرَد

آبى (منطقه آبادى) است در راه مدينه به خيبر كه از آنجا تا مدينه دو شب راه است. يكى از غزوات رسول خدا (ص) در اين منطقه رخ داده است. اين غزوه در جمادى الاولى به سال ششم هجرت اتفاق افتاد.
ابن اسحاق مى‏نويسد : رسول خدا (ص) از غزوه »بنى‏لحيان« بازگشت ، امّا چند شبى بيش نگذشت كه »عيينة بن حصن بن حذيفة بن بدر فزارى« با سوارانى از »غطفان« بر شتران ماده شيرده رسول‏خدا(ص) در »غابه« غارت بردند و مردى از »بنى غِفار« را كشتند و زنش را با خود بردند.
برحسب آنچه مَقريزى و ديگران نوشته‏اند : »أبوذَرّ« از رسول خدا اجازه خواست كه برود و در »غابه« شترهاى شيرده رسول خدا را سرپرستى كند و رسول خدا به او گفت كه : من از ناحيه »عُيَينَه« و همراهان وى ايمن نيستم و مى‏ترسم پيش‏آمدى رخ دهد . چون »أبوذرّ« بيشتر اصرار كرد به وى فرمود : مى‏بينم كه مى‏روى و روزى مى‏ريزند و پسرت را مى‏كشند و زنت را مى‏برند و با عصاى خويش نزد من بازمى‏گردى . »أبوذرّ« با زن و پسرش رفت و روزى كه »عيينة بن حصن فزارى« براى بردن بيست شتر رسول خدا حمله برد ، پسرش كشته شد و زن او را بردند .
نخستين كسى از اصحاب كه خبر يافت »سلمة بن عمرو بن أكوع أسلمى« بود كه با تير و كمان خويش رهسپار »غابه« شد و غلامى از آن »طلحة بن عبيداللَّه« كه اسبش را مى‏كشيد همراه وى بود ، اما هنگامى كه بر ثنيةالوداع بالا رفت بعضى از سواران دشمن را ديد و بيدرنگ بر ناحيه‏اى از كوه »سلع« بالا رفت و فرياد زد : »وا صباحاه« و سپس دشمن را تعقيب كرد و خود را به آنها رساند و تيراندازى مى‏كرد و مى‏گفت : خُذها و أنا ابن الأكوع و اليوم يوم الرُّضّع .
رسول خدا (ص) فرياد »سلمه« را شنيد و در مدينه نداى : »الفزع ، الفزع« و براى اولين بار نداى : »يا خيل اللَّه اركبى« در داد و بامداد چهارشنبه پيش از همه به تعقيب دشمن بيرون شد و سواران أصحاب هم از پى وى شتافتند ، و پيش از همه سواران »مقداد بن عمرو« به رسول خدا ملحق شد ، سپس »عباد بن بشر« (از بنى عبدالأشهل) ، »سعد بن زيد« (از بنى كعب بن عبدالأشهل). »أُسيد بن ظهير« (از بنى حارثة بن حارث) ، عكاشة بن محصن« (از بنى أسد بن خزيمه) ، »مُحرز بن نضله« (از بنى أسد بن خزيمه) ، »أبوقتاده : حارث بن ربعى« (از بنى سلمه) و »أبوعياش : عبيد بن زيد« (از بنى زريق) ، اينان همگى اسب سوار بودند ، مگر »سلمه« كه پياده دشمن را تعقيب مى‏كرد .
چون اصحاب نزد رسول خدا فراهم آمدند ، به قولى : »مقداد بن عمرو« و به قول ديگر - شايد صحيح‏تر - : »سعد بن زيد أشهلى« را امارت سريّه داد و فرمود : در تعقيب دشمن رهسپار شو ، تا من هم همراه اصحاب برسم .
رسول خدا (ص) »عبداللَّه بن أم مكتوم« را در مدينه جانشين گذاشت و »سعد بن عباده« را با سيصد مرد از قبيله‏اش مأمور پاسبانى مدينه كرد .
رسول خدا و أصحاب ، در پى دشمن تا »ذى قرد« تاختند و با رسيدن اصحاب ده شتر را پس گرفتند و در زد و خوردهائى كه پيش آمد كسانى از دو طرف كشته شدند .
»شهداء غزوه ذى قَرَد«
1 - مُحرز بن نضله (از بنى أسد بن خزيمه) كه او را »أحزم« و نيز »قُمَير« مى‏گفتند و بر اسب »محمود بن مسلمه« كه »ذواللِّمَّه« نام داشت سوار شد و خود را به دشمن رسانيد و سر راه بر آنان گرفت و سرانجام به دست »عبدالرحمن بن عيينه« به شهادت رسيد .
2 - وقّاص بن مجزز مدلجى ، كه ابن هشام او را نيز از شهداى اين غزوه نوشته است .
3 - هشام بن صبابة بن حزن (از بنى ليث بن بكر) برادر »مقيس بن صبابه« كه مردى از أنصار به گمان آن كه از دشمنان است او را كشت .
»كشته‏هاى دشمن«
1 - حبيب بن عيينة بن حصن ، كه »أبوقتاده« يا »مقداد« او را كشت .
2 - عبدالرحمن بن عيينه ، كه او نيز به دست »أبوقتاده« كشته شد .
3 - أوبار .
4 - عمرو بن أوبار ، اين پدر و پسر بر يك شتر سوار بودند و »عكاشة بن محصن« با نيزه‏اى آن دو را به هم دوخت و هر دو را كشت . 5 - مسعده ، كه به دست »أبوقتاده« كشته شد .
6 - قرفة بن مالك بن حذيفة بن بدر ، كه به دست »مقداد« كشته شد .
»نماز خوف«
رسول خدا در »ذى قرد« نماز خوف خواند ، و يك شب و روز آنجا ماند و در ميان أصحاب خود كه پانصد يا هفتصد نفر بودند ، به هر صد نفر يك شتر داد كه براى خوراك خود بكشند . »سعد بن عباده« هم از مدينه چند بار خرما و ده شتر فرستاد كه در »ذى قرد« به رسول خدا رسيد .
»بازگشت به مدينه«
رسول خدا پس از پنج روز كه رفته بود ، روز دوشنبه به مدينه بازگشت .
همسر »أبوذرّ« : پس از بازگشت رسول خدا به مدينه ، همسر »أبوذرّ« هم كه او را اسير كرده و برده بودند ، بر شتر »قصواء« رسول خدا (ص) كه يكى از شترهاى گله بود رسيد و پس از گزارشهائى كه داد ، گفت: اى رسول خدا ! نذر كرده‏ام كه اگر خدا مرا سوار بر اين شتر نجات بخشد ، او را بكشم و از جگر و كوهانش بخورم ! . رسول خدا لبخندى زد و گفت : بد پاداشى است كه به اين شتر مى‏دهى ! خدا تو را سوار بر اين شتر نجات بخشد و آنگاه او را بكشى ؟! نه در معصيت خدا نذرى منعقد مى‏شود و نه در آنچه مال تو نيست ، اين شتر مال من است ، به سلامتى به خانه‏ات بازگرد .
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید