صَليبى (منسوب به صليب)
جنگهائى كه در قرن 11 و 12 و 13 م ميان مسلمانان و مسيحيان در گرفت و چون همه مسيحيان از ملتهاى مختلف در اين جنگ شركت داشتند، آن را جنگ صليبى نامند .
مقصود مسيحيان از اين اردوكشيها رهايى بيتالمقدس و تربت عيسى از دست مسلمانان بود .
مناسبت كلمه صليب اين بود كه هر كس عازم جنگهاى مزبور مىشد بر شانه راست خود صليبى از پارچه سرخ مىدوخت .
در جنگهاى اول صليبى تميز نژاد و اقوام و دول و ممالك از ميان برخاست و فرانسوى و آلمانى و ايتاليايى همه به نام امت عيسى قوم واحدى را تشكيل مىدادند و بدين مناسبت جنگهاى صليبى را جنگ خارجى نصارى نام نهادهاند .
ملت فرانسوى در همه جنگها (بجز پنجم و ششم) مقام اول را حايز بود ، زيرا كه جنگ اول صليب را يكى از واعظان فرانسوى برانگيخت و عمده قشون هم از آن مملكت به راه افتاد .
جنگهاى صليبى سكنه و ثروت را به وضع شگفتآورى جابجا كرد و ملل اروپاى غربى را با امپراتورى بيزانس و مسلمانان مشرق زمين آشنا نمود .
بيش از چهار قرن بود كه بيتالمقدس در دست عرب بود ، اما عرب كه با ديده تقديس به آن شهر مىنگريست تربت عيسى و كليسايى را كه امپراتوران يونانى در جوار آن ساخته بودند و در نظر نصارى عزيز بود به حرمت مىداشت ، ولى چون قوم ترك سلجوقى بر آسياى ميانه تسلط يافت ، برخلاف عرب دست به آزار و شكنجه زائران زدند تا آنجا كه نصارى نتوانستند به ارض اقدس خود روند .
براى نجات تربت عيسى و جلوگيرى از هجوم مسلمانان در 1095 م پاپ اوربن )Urbain( دوم كه فرانسوى بود مجمعى در كلرمون )Clermont( (اورنى) منعقد كرد (1095 م) . و در آن با حضور جمع كثيرى از روحانيان و امناى دين و سركردگان مركز و جنوب فرانسه شرحى از صدمات زوار ارض اقدس بيان كرد و امت نصارى را دعوت نمود كه اسلحه بردارند و تربت عيسى را نجات دهند و در پايان نطق خويش اين عبارت را گفت : »از خويشتن بگذر ، صليب خود برگير ، و از دنبال من بيا«!
فوراً حاضران صليبى از پارچه ترتيب داده به شانه دوختند و فرياد برآوردند كه »مشيت خدا چنين بوده ! مشيت خدا چنين بوده«!
پس از ختم مجمع مزبور پاپ در مركز و جنوب فرانسه به گردش پرداخته مردم را به جنگ ترغيب مىكرد و ضمناً به عموم اسقفان نامه فرستاد و آنان را دعوت كرد كه براى جنگ صليب به وعظ پردازند و ديگران را نيز به وعظ وادارند . ضمنا وعده داد كه هر كس در اردوكشى شركت كند تمام معاصى و گناهانش آمرزيده خواهد شد و مادام كه اردوكشى خاتمه نيافته زن و فرزند و دارايىاش از تعرض مصون و در امان ديانت خواهد بود .
يكى از ياران پرشور پاپ راهبى بود اصلاً از حوالى آمين موسوم به پطرس و ملقب به ناسك . وى از هر جا مىگذشت شورى عظيم براى جنگ صليب برپا مىكرد.
در خلال اين احوال قشون صليب مجهز شد . به حكم پاپ 15 اوت 1095 م روز حركت اعلام گرديد و قرار شد قشون صليبى به چهار قسمت شده هر يك مسيرى در پيش گيرد و عاقبت همه در كنار قسطنطنيه به هم برسند . چون سپاهيان بدان شهر رسيدند از كثرت عده مردم شهر را به وحشت انداختند و ظاهراً تعداد آنان به 300000 مىرسيد .
امپراتور آلكسى مىخواست هر چه زودتر شر قشون صليب را از سر خود دفع كند ، زيرا مىترسيد كه ثروت آن شهر ديگ طمع آنان را به جوش آورد ولى بىميل هم نبود كه به دستيارى آنان بلادى را كه قوم ترك در آسيا متصرف شده بود بدون خرج پس بگيرد و بدين منظور بعضى از رؤساى صليبى را به طرف خود كشيد و از آنان قول گرفت كه شهرهاى آسياى صغير را به او بدهند . آنگاه وسايل لازم را جهت روانه كردن قشون تهيه كرد و سپاهى هم به كمك آنان فرستاد (1098 م) صليبيان جلوى نيقيه (نيسه) رسيده آن را محاصره كردند و نزديك بود آن را بگشايند كه درفش امپراتورى برفراز ديوار آن به اهتزاز درآمد و معلوم شد كه قشون امپراتور در خفا با تركان قرارى داده تنها وارد شهر شدهاند و دروازه را براى قشون صليب بستهاند . ناگزير صليبيان به سمت بيتالمقدس روانه شده و دو سال در راه ماندند . سپاهيان امپراتور فقط چند راهنما به آنان دادند ، و آنها نيز چند بار راه را گم كردند و شايد در كار هم تعمد داشتند .
صليبيان پس از تحمل رنج و مشقت بسيار در 6 ژوئن 1099 - يعنى 3 سال بعد از تاريخ حركت - عاقبت به بيتالمقدس رسيدند . در اين موقع از افراد آنان بيش از 40000 تن نمانده بود .
در روز 15 ژويه 1099 م در ساعت سه كه موقع مرگ عيسى بود به شهر حمله آوردند و وارد شهر شدند و خونريزى سختى برپا كردند . پس از كشتار به غارت پرداختند و سپس كشورى لاتينى در بيتالمقدس تشكيل دادند . طولى نكشيد كشور لاتينى مزبور در مضيقه افتاد ، به خصوص پس از آنكه سلطان صلاحالدين ايوبى كه در تقوى و رشادت كم نظير بود ، شام و مصر را متصرف گرديد .
در 1187 م محاربه سختى در نزديكى طبريه درگرفت . مسيحيان شكست خوردند و پادشاه بيتالمقدس گوىدولوزينيان )Guy de Lusignan( به دست دشمن افتاد، صلاحالدين تقريباً تمام قلمرو مملكت لاتينى را در فلسطين تحت تصرف درآورد و پس از چند روز محاصره ، بيتالمقدس ناچار به تسليم گرديد (2 اكتبر 1187 م) .
اين مصايب باعث شد كه جنگ سوم صليب در بگيرد . امپراتور فردريك ريش قرمز ، پادشاه فرانسه فيليپ اگوست و پادشاه انگليس ريچارد شيردل عازم جنگ گرديدند . فردريك با قشون صليب آلمان پيش از ديگران به آسياى صغير رسيده قشون ترك را در قونيه شكست داد و از توروس گذشته در ساحل قرهسو (سيدنوس )Cydnus( اردو زد . وى را نزلهاى عارض شد و در آب ناپديد گرديد . قشون او در برابر عكا به قشون فرانسه و انگليس ملحق شد .
فيليپاگوست از جنوه )Gإne( و ريچارد شيردل از مارسى حركت كرده به صقليه (سيسيل) رفتند (1190 م) و از آنجا به عكا آمدند . ريچارد در اين اثنا جزيره قبرس را نيز تسخير كرد . دو پادشاه در كنار عكا اردو زدند . در آن موقع متجاوز از يك سال بود كه آن شهر از طرف دريا و خشكى محصور بود چنانكه مىگويند در آن محل 9 جنگ بزرگ و بيش از صد محاربه اتفاق افتاد .
صلاحالدين هر چند كوشيد نتوانست شهر را از محاصره بيرون بياورد ، اما صليبيان هم نتوانستند برج و باره شهر را بشكنند . عاقبت گرسنگى ساخلو مسلمانان را وادار كرد كه در ژويه 1191 تسليم شوند در اين موقع فيليپ اگوست دست از جنگ كشيده به فرانسه رفت ، ليكن ريچارد شيردل دو سال ديگر در ارض اقدس ماند و آثارى از خود بروز داد كه دشمنان وى نيز شجاعت او را تمجيد مىكردند و از درندهخويى او به وحشت بودند . با وجود اين وى نتوانست به بيتالمقدس برسد و آن شهر در دست مسلمانان ماند و قلمرو كشور لاتين منحصر به فنيقيه قديم و عكا پايتخت آن شد . اين شهر تا 100 سال ديگر يعنى تا 1291 م در دست نصارى باقى ماند .
جنگ چهارم صليب در واقع دنباله سوم بود كه تقريباً پنج سال بعد از مراجعت ريچارد ، پاپ اينوسان سوم آن را برانگيخت (1198 م) اين جنگ اردوكشى سر كردگان بود . حاكم شامپانى را به رياست برداشتند . در اين جنگ پادشاه فرانسه و انگلستان كه با هم درآويخته بودند ، شركت نكردند . پس از مرگ حاكم شامپانى بونيفاس دومونفرا )Boniface( )de Montferrat( - نامى را از سركردگان پيمون )Piإmont( به جاى او نشاندند .
پاپ قشون صليب را بر آن داشت كه به مصر حمله كند ، زيرا مصر مركز قدرت مسلمانان شمرده مىشد ، صليبيان بدون زد و خورد قسطنطنيه را تصرف كردند و شاهزاده الكسى فرزند اسحاق )Isaac( ملقب به فرشته )l,Ange( را به سلطنت رسانيدند ، ولى عاقبت نژاد يونانى جنبش كردند و آلكسى را از تخت به زير آوردند و ضد قشون صليب مجهز شدند .
صليبيان كه در خارج شهر اردو زده بودند كمر به تسخير آن بستند و در 12 آوريل 1204 م شهر را گشوده غارت كردند و سپس قلمرو امپراتور بيزانس را بين خود تقسيم نمودند و شالوده امپراتورى لاتينى را در قسطنطنيه ريختند و بودوئن والى فلاندر را به امپراتورى برداشتند و بونيفاس دومونفرا را نيز به سلطنت سالونيك و مقدونيه تعيين كردند و او را مطيع امپراتور قرار دادند . اين امپراتورى قريب نيم قرن طول كشيد تا قوم بلغار از طرف شمال حمله آورده از 1205 م به بعد امپراتور بودوئن را شكست داد و عاقبت او را كشت .
خانواده يونانى نژاد هم كه پايتخت خود را به نيسه منتقل كرده بود از جانب مشرق تاخت آورد تا اين كه در 1261 ميشل پاله ئولگ مجددا قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى لاتين را برافكند .
جنگهاى اخير صليب :
از تصرف و تاراج قسطنطنيه به خوبى پيداست كه افكار مسيحيان به كلى عوض شده و ايمانشان سست گرديده بود . با وجود اين باز چند جنگ صليب در خلال قرن 13 م به وقوع پيوست ، ولى در اين جنگها (جز جنگ ششم) شكست همواره نصيب نصارى بود .
در جنگ پنجم صليب (1221 - 1217 م) پادشاه مجارستان اردويى به مصر كشيد و قشون وى اغلب از اهالى آلمان و قوم مجار بودند اما به مصيبت سختى دچار شدند .
جنگ ششم (1229 - 1228 م) را اين خصوصيت حاصل آمد كه پاپ سردار قشون صليب يعنى امپراتور فردريك دوم را تكفير كرد . على هذا امپراتور به عوض جنگ با مسلمانان با ايشان وارد مذاكره شد و مهارتى به خرج داد و بيتالمقدس را از سلطان مصر پس گرفت و در ازاى آن پيمان اتحادى با وى بست ، اما اين سياست هياهويى پديد آورد و جنگ از نو در ارض اقدس شعله كشيد ، چنانكه در 1244 م بيتالمقدس باز به دست تركان افتاد و قريب 700 سال (تا 1917 م) در دست آنان ماند .
جنگهاى هفتم و هشتم به اقدام سنلوئى، پادشاه پرهيزگار فرانسه برپا گرديد .
جنگ هفتم (1254 - 1248 م) بر سر تسخير مصر بود و در آغاز آن دمياط فتح شد ، اما طغيان نيل و نزول بلا و حمله مسلمانان دست به هم داده قشون صليب را به تسليم مجبور ساخت . سنلوئى فديه گزافى پرداخت تا سر كردگان وى را آزادى بخشيدند و دمياط را پس داد تا خود او را رها كردند .
در جنگ هشتم (1270 م) سنلوئى بر سر تونس رفت ، ليكن در آنجا مبتلى به طاعون شد و درگذشت و جنگ صليبى خاتمه يافت .
نتيجهاى كه پاپ از جنگ مىخواست استخلاص ارض اقدس بود كه عاقبت حاصل نگرديد . به علاوه در نتيجه اين جنگ شالوده دو مملكت هم در مشرق ريخته شد (مملكت بيتالمقدس و امپراتورى لاتينى در قسطنطنيه) كه هيچيك دوام نياورد . اما از اين جنگ در خود مغرب زمين و به خصوص فرانسه و آلمان و ايتاليا نتايج بسيار مهم عايد گرديد كه بعضى اقتصادى بود و پارهاى سياسى و اجتماعى .
جنگهاى صليبى به تجارت درياى مغرب فايده عمده رسانيد و بر مراوده بلاد مغرب و مشرق از راه دريا افزود . حمل سپاهيان صليبى و زوار دريانورد مارسى و جنوه (ژن) و پيز )Pise( مخصوصاً ونيز را متمول كرد چنانكه مرتباً سالى دو بار از بنادر مختلف بحريه واقعى به جانب ارض اقدس روان مىشد .
مادام كه مسيحيان صاحب اختيار بنادر شام بودند ، سوداگران فرانسه و ايتاليا بدان صوب عزيمت كرده امتعه گرانبهاى مشرق را مىخريدند .
نتيجه غير مستقيم جنگ صليب بسط تجمل و تمدن در مغرب بود ، زيرا در آن موقع نواحى مشرق زمين كه مسكن قوم عرب و نژاد يونانى بود از لحاظ پيشرفت و تكميل مدنيت بر نواحى مغرب پيشى داشت، چنانكه قشون صليب از ديدار آثار تجمل شيفته شد و استعمال فرش و آيينه و اثاثالبيت زيبا و اسلحه ظريف و قماشهاى فاخر و پارچههاى ابريشمى و مخمل و غيره همه در اوان جنگ صليب و در نتيجه آن جنگ رايج و متداول گرديد .
اما اگر بخواهيم آنچه را كه مغرب زمين در امر علم و هنر و زراعت و صناعت از مشرق كسب كرده ، همه را از بركت جنگهاى صليبى بدانيم راه مبالغه رفتهايم ، زيرا پرتو مدنيت اسلامى از جانب اسپانيا و صقليه (سيسيل) نيز مانند مصر و شام نفوذ مىكرد و بدين جهت نمىتوان به يقين گفت كه مثلاً بعضى از اختراعات چين از كدام راه و از چه زمانى در اروپاى غربى رواج يافته است از قبيل كاغذى كه با كهنه مىساختند و از قرن 12 م به بعد در فرانسه معمول شده ، و قطبنما كه در قرن 11 م و قبل از جنگ اول صليبى در سواحل درياى مغرب بكار مىرفته است .
مهمترين نتيجه اجتماعى جنگهاى مزبور آن بود كه مؤيد زوال قدرت ارباب املاك گرديد ، زيرا بسيارى از ايشان در خلال جنگها مردند و آنان هم كه جان به در بردند لا شىء محض شدند .
اين نكبت و زوال قدرت ارباب املاك به حال پادشاهان و امراء خاصة اهالى بلاد و قصبات كه به ازاى وجه نقد آزادى خود را مىخريدند ، بسيار نافع افتاد . از اين گذشته مردم فرانسه را در نتيجه جنگهاى صليبى نفوذ سياسى و تجارتىِ مهمى در مشرق زمين مسلم آمد كه در ظرف قرون متمادى باقى ماند و شأنى يافت كه هنوز هم آثار آن باقى است . (ترجمه آلبرماله . تاريخ قرون وسطى : 39 - 217)