نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نَهروان


مجموعه روستاهائى بر كنار دجله عراق بين واسط و بغداد كه جنگ بين اميرالمؤمنين (ع) و خوارج در آن رخ داد بدين شرح :
خوارج جمعى از ياران اميرالمؤمنين (ع) بودند كه چون در جنگ صفين معاويه شكست خود را حتمى ديد و به حيله قرآن بر سر نيزه كردن متوسل گشت و پيشنهاد حكمين داد گروهى از ياران حضرت فريب خورده مصرانه آن پيشنهاد را بر آن حضرت تحميل نمودند ، پس از پايان كار عده‏اى از همانها به حضرت اعتراض نمودند كه چرا در امر دين به داورى اشخاص تن دادى ؟ و هر چه حضرت از خود دفاع نمود و فرمود : اين شما بوديد كه حكمين را بر من تحميل كرديد در صورتى كه من در وظيفه خود شكى نداشتم سود نبخشيد ، واين اعتراض در راه بازگشت به كوفه آغاز و محض رسيدن به كوفه علنا عَلَم مخالفت با على(ع) را برافراشته زبان به جسارت و تكفير گشودند و شعار »لا حكم الاّ للَّه« سر دادند و اين تعريض به حضرت بود كه تو جز خدا را حاكم قرار دادى ، و بسا حضرت در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود و يكى از آنها همين شعار را سرمى‏داد و حضرت در پاسخ مى‏فرمود : آرى من نيز مى‏گويم فرمان خاص خداوند است ولى اين سخن حقى است كه باطلى را از آن مى‏خواهيد . به هر حال هر آنچه حضرت آنها را نصيحت نمود كه شما مى‏دانيد كه من با حكميت مخالف بودم و مى‏گفتم : معاويه و عمروعاص به شما نيرنگ مى‏زنند و شما نشنيديد و مرا به پذيرش اين امر مجبور ساختيد و اكنون من حسب تعهدى كه داده‏ام بايستى تا شش ماه به داورى آن دو عمل كنم و پس از پايان مدت اگر ديديم نظر آنها برخلاف حكم قرآن بود فسخ كنم ، و تا مدت مقرر به پايان نرسيده نتوانم عهد خويش را بشكنم ، اما اين سخنان به گوش آنها نمى‏رفت و در پاسخ مى‏گفتند : آرى ما آن روز خطا كرديم و چون به خطاى خويش پى برديم توبه كرديم ، تو نيز توبه كن تا دست از تو برداريم و در غير اين صورت ما جنگ با تو را وظيفه خويش مى‏دانيم.
آنها همچنان به عناد و لجاج خود ادامه دادند تا آخرالامر ضمن نشستى كه با هم داشتند به جنگ با على مصمم شده عبداللَّه بن وهب را بر خود امير ساختند و مقرر داشتند در نهروان گرد آيند تا يارانشان كه در بصره بودند نيز به آنها بپيوندند و سپس اعلان جنگ كنند .
آنها پيروان على (ع) را كافر و مرتد مى‏دانستند و لذا اگر به يكى از شيعيان على دست مى‏يافتند وى را به بدترين وجهى مى‏كشتند ، حتى عبداللَّه بن خباب را با همسرش كه باردار بود سربريدند و شكم همسرش را شكافتند و چند قتل بدين‏گونه مرتكب شدند كه مردم به ستوه آمدند و در حالى كه حضرت سرگرم تجهيز سپاه بود كه مجددا به نبرد معاويه رود جمعى آمدند و گفتند : شما نخست شر اينها را دفع كن كه ما منطقه را از اينها در امان ببينيم و سپس به جنگ دشمن اصلى رويم . حضرت موافقت كرد و از كوفه رهسپار نهروان گشت و چون بدانجا رسيد على (ع) به آنها فرمود : كسانى از شما افراد بى گناهى را به قتل رسانده‏اند آنها را به ما تسليم كنيد كه دست از شما برداريم و گرنه همه شما را از دم تيغ بگذرانيم . آنها گفتند : ما همه قاتليم كه ما خون شما را مباح مى‏دانيم . حضرت چون چاره‏اى جز جنگ نديد سپاه خويش را منظم ساخت و آماده نبرد گرديد . لشكر على (ع) به سمت غرب لشكر خوارج واقع شده بود و لشكر خوارج غرب رودخانه‏اى بودند كه مى‏خواستند از آن عبور كنند ، ناگهان يكى از اصحاب كه از سمت سپاه خوارج مى‏آمد به حضرت خبر داد كه آنها از نهر عبور كردند . على فرمود : خير ، آنها عبور نكرده و عبور نخواهند كرد كه كشتارگاه آنها غرب نهر خواهد بود . در اين حال مرد ديگرى سر رسيد و گفت : آنها از نهر گذشتند . حضرت فرمود : نه من دروغ مى‏گويم و نه آنكه به من خبر داده (يعنى پيغمبر) دروغ گفته ، آنها از نهر نگذرند و از آنها كمتر از ده تن زنده بماند و از شما كمتر از ده نفر به قتل رسد . و پس از آن كه دو لشكر به هم نزديك شدند معلوم شد آنها از نهر نگذشته‏اند .
شمار لشكريان خوارج چهارهزار بود . على پرچمى به دست ابوايوب انصارى داد و آن را علم امان نام نهاد . ابوايوب فرياد برآورد كه هر آنكس به زير اين علم بيايد ايمن و هر كه فرار كند نيز در امان است . آنگاه حضرت دستور آماده باش داد و فرمود : تا آنها ابتدا به جنگ نكرده شما دست به جنگ مزنيد . ناگهان از لشكر خوارج اين شعار شنيدند كه بشتابيد به سوى بهشت ، و حمله كردند . حضرت فرمود : اكنون شما مجازيد . و چون نبرد آغاز گشت گروهى از خوارج از جمع آنها جدا شدند و به سوى ديگر شتافتند و عدّه‏اى به لشكر على پيوستند و با عبداللَّه بن وهب از چهارهزار جز هزار و هشتصد تن بجاى نماند ، لشكر على (ع) با يك حمله همه آنها جز نه نفر به قتل رساندند . اين واقعه در سال 38 هجرت اتفاق افتاد . (ملخصى از كامل ابن اثير)
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید