نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 02-13-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در ادامه از دوستانم ميخوام راجع به اين مناظره هم كه بين حافظ و نعمت الله ولي هست اظهار نظر كنند...كه چرا حافظ خطاب به نعمت الله اين چنين سروده ؟
ممنون

شاه نعمت الله ولي

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم
صد درد را به گوشه‌ي چشمي دوا كنيم
در حبس صورتيم و چنين شاد و خرّميم
بنگر كه در سراچه‌ي معنا چه‌ها كنيم
رندان لا ابالي و مستان سر خوشيم
هشيار را به مجلس خود كي رها كنيم
موج محيط ، گوهر در ياي عزّتيم
ما ميل دل به آب وگِل آخر چرا كنيم
در ديده روي ساقي و بر دست جام مي
باري بگو كه گوش به عاقل چرا كنيم
ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم
بيگانه را به يك نفسي آشنا كنيم
از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام
تا " سيّدانه " روي دلت با خدا كنيم


حافظ در جواب چنین می گوید!


آنــان كــه خــاك را بـه نــظــر كـيـمـيـا كننـد
آيـا بـُـوَد كـه گوشـه‌ي چشمي به ما كنـنـد
دردم نـهـفـتـه بــِــــه ز طـبـيـبـان مــدّعــي
بـاشـد كـه از خـزانــــه‌ي غـيـبــم دوا كـنـنـد
معشـوق چـون نـقـاب ز رخ در نـمـي كـشـد
هـر كـس حـكـايـتـي بـه تـصــوّر چـرا كـنـنـد
چون حُسن عاقبت نه به رنديّ و زاهديست
آن بـه كـه كار خـود بـه عـنـايـت رهـا كـنـنـد
بي معرفت مباش كه در " مَنْ يزيد‌" عشـق
اهـــــــــل نـظــر مـعـامـلـه بـا آشـنـا كـنـنـد
حـالـي درون پــرده بـسـي فـتـنـه مــي رود
تا آن زمان كه پـرده بـر افـتـد چـه‌هــا كـنـنـد
گر سنگ از اين حديـث بـنـالـد عـجـب مـدار
صـاحـبــدلان حـكـايـت دل خـوش ادا كـنـنـد
مـِي خور كه صـد گـنـاه ز اغـيـار در حـجـاب
بـهـتـر ز طـاعـتـي كـه بـه روي و ريـا كـنـنـد
پـيـراهـنـي كـه آيـــــــد از او بــوي يـوسـفـم
تــرســم بــرادران غـيــورش قــبـــــــا كـنـنـد
بـگــذر بـه كـوي مـيـكـده تـا زُمـره‌ي حـضـور
اوقــــــات خـود ز بـهـر تــو صـرف دعـا كـنـنـد
پنهان ز حاسدان به خودم خوان كه منـعمان
خــيــر نـهــان بــراي رضــاي خـــــــدا كـنـنـد
حــافـــــظ دوام وصـل مـيـسّـر نـمـي شـود
شــاهـان كـم الـتـفـات بـه حـال گــدا كـنـنـد





شاه نعمت الله در پاسخ بيت حافظ




« معشـوق چـون نـقـاب ز رخ در نـمـي كـشـد
هـر كـس حـكـايـتـي بـه تـصــوّر چـرا كـنـنـد »



رباعي زير را مي گويد :


كو دل كه بداند نفسي اسرارش
كو گوش كه بشنود ز من گفتارش



معشوق جمال مي نمايد شب و روز
كو ديده كه تا برخورد از ديدارش
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید