طعم تلخ واقعيت:
بذار يواش شروع کنم. سلام گلم، هم نفسم
آرزوهام راضي شدن، ديگه بهت نميرسم
گفتم چيا گفتي بهم، گفتي که: "آينده داري
دنيا همش عاشقي نيست، خنده داري، گريه داري."
گفتم که گفتي: "من باشم، به لحظه هات نميرسي."
به قول دل، شايد دلت گرو باشه پيش کسي!
خلاصه گفتم که چشات، قصد رسيدن نداره
رؤياها کاله و دسات، خياله چيدن نداره
گفتم که گفتي زندگيت غصّه داره، سفر داره
هم واسه من، هم واسه تو، با هم بودن خطر داره
گفتم تو گفتي: "رؤياها، مال شباي شاعراس
شهامتو کسي داره، که شاعر مسافراس
مسافرا اون آدمان، که با حقيقت ميمونن
تلخياشو خوب ميچشن، غصّه هاشو خوب ميدونن."
گفتم فقط ميخواي واست، يه حس محترم باشم
عاشقيمو قايم کنم، تو طالع تو کم باشم!!
گفتم که گفتي: "ما دو تا، به درد هم نميخوريم
ولي يه جا مثل هميم، هر دومون از قصّه پريم."
گفتم تو گفتي: "ميتونيم، يادي کنيم از هم ديگه
اما کسي به اون يکي، ليلي و مجنون نميگه."
گفتم تو گفتي: "سهممون، از زندگي جدا جداس
حرف تو رو چشم منه، اما اينام دست خداس!"
هرچي که تو گفته بودي، گفتم به دل بي کم و بيش
حال خودم؟ نه راه پس مونده برام، نه راه پيش
اين حرفاي خودت بوده، از من ديوونه تر ديدي؟!
اصلاً نگفتم اينا رو، خودت ديدي يا شنيدي
دلم که حرفاتو شنيد، اوّل که باورش نشد
ولي نه، بهتره بگم، نفهميدش، سرش نشد
يه جوري مات و غم زده، فقط به دورا خيره شد
رنگ از رخش... نه، نپريد، شکست و مرد و تيره شد..
بلور رؤياهام ولي، چکيد مثه خواب تگرگ
آرزوهام از هم پاشيد، رسيد ته کوچه مرگ..
راستش ازم چيزي نموند، به جز همين جسم ظريف
خوب ميدوني چي ميکشه، غريب تو خونه حريف
نگي چرا نوشته هام، لطيف و عاشقونه نيست..
رؤيا و آرزوم که هيچ، حتي دل ديوونه نيست
زيبا بايد تنهائي من، اين نا مه رو سيا کنم
رسم گذشته ها ميگه، بايد به تو نيگا کنم
حرفاتو گفتم به خودت، ببيني راستي تو زدي؟!
اصلاً توي ذات تو هست؟! يه همچي چيزي بلدي؟!
اگر تو بيداري بودي، بشين، ميادش خبرم
اگر نگفتي بنويس، من ميخوام از خواب بپرم
دوست دارم چه توي خواب، چه توي مرگ و بيداري..
فداي يه تار موهات، که تو منو دوست نداري!
مواظب آدما باش، زندگي گرگه زيبا جون
خداي رؤياي منم، هنوز بزرگه زيبا جون
دوشنبه پر از غم يه ظهر گرم مردادي
با اون چشاي روشنت، چه کاري دست من دادي..
قصه مون:
دل من روي زمينه دل تو تو آسمونه
انقدر دوست دارم من كه فقط خدا مي دونه
بيا يه عهدي ببنديم ببينيم كدوم يك از ما
تا ته جاده ي دنيا بر سر عهدش مي مونه
بعضي قلبا بي ستارن يه ستاره هم ندارن
شايدم ستاره هاشون مث ما تو كهكشونه
برجاي غرور بلندن كه دارن به ما مي خندن
كاش با هم بريم يه جا كه بر خلاف شهرمونه
يادمه پرسيدم از تو كه مي شه با هم بمونيم ؟
گفتي اين كه دست ما نيست بذارش پاي زمونه
چه بباري چه بتابي چه بخندي چه بخوابي
عزيزم چه فرقي داره واسه اون كه شد ديوونه
نكنه بري يه روزي با يه قايق از كنارم
واسه ي دلم نذاري نه اشاره نه نشونه
مي دونم يه جاي اين عشق خستگي كار مي ده دستت
مرغ عشقمون رو آخر مي كني بي آشيونه
من نمي دونم چي ميشه نمي شه بگذرم از تو
شايد اون موقع ببارم تا شايد بياي به خونه
خلاصه فقط مي خواستم قصمون رو گفته باشم
مي دونم كه آخر عشق با خداي مهربونه
دل من فكراشو كرده كه صبور و باوفا شه
كاش دل تو هم صبور شه اين روزا اگر بتونه
ديگه حرفي نيست عزيزم بجز اشكي كه مي ريزيم
كاش بپرسي راز عشق و از گلاي ناز پونه
|