مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
سایه او گشتم و اوبرد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم گریه خندیده منم
یار پسندیده منم یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تا به نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم کرده نگر تافته در فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر وعیب جمشید مرا
چون سر زلفش نکشم سر زهوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی خویش منم شانه رها کرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
|