نمایش پست تنها
  #663  
قدیمی 03-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بعثت نور

بعثت نور



آنچه در دل بود هوس دارم
هوس او به هر نفَس دارم

مبریدم ز كوى او به رحیل
كاروانى پر از جرس دارم

بى مغیلان هواى كعبه چه سود
در رهش میل خار و خس دارم

گر شوم صید ابرویت، سوگند
رغبت گوشه قفس دارم

آنچنانم به زلف تو در بند
نه ره پیش و راه پس دارم

آرزویم زیارت است بیا
دل مهیّاى غارت است بیا

بى تو روح الامین چه سود دهد؟
بى جمالت یقین چه سود دهد؟

دستگیرم نباشد ار شالت
لفظ حبل‏المتین چه سود دهد؟

گر نباشد على خطیب دلم
خطبه متّقین چه سود دهد؟

گر تو چوپانى مرا نكنى
لقبى چون امین چه سود دهد؟

نرود گر سرم به مقدم دوست
پینه‏هاى جبین چه سود دهد؟

بى عروج تو بهر من هر شب
دست، كوتاه و بر نخیل، رطب

كو خلیلى كه نار باز شود
در لطف از كنار باز شود

امر كن دلبر خدیجه پسند
تا دلم سوى یار باز شود

در مقامى كه شاهد است على
كى لبم سوى كار باز شود

گر، به غم مونس توأم اى كاش
درِ غم صدهزار باز شود

تو، به دارم كشى و من ترسم
نكند حبلِ دار باز شود

كاش من هم قتیل تو باشم
یا كه ابن‏السبیل تو باشم

اى سقایت به دوش تو ارباب
تشنه‏ام تشنه پیاله آب

دیده شد جوی‌ها تماشا كن
رفت خاكسترم مرا دریاب

همه جا صُنع گوشه لب توست
پس چه حاجت كه بینمت در خواب

اى كه پیچیده‏اى به حب على
«قم فأنذر» كه سوخته محراب

دل قوى‏دار، مرتضى دارى
نفْسِ تو كرده‏اند فصل خطاب

صوت حیدر چو گشت رشته وحى
بال‌ها سوزد از فرشته وحى

كهف من خانه گلین شماست
كلب این خانه مستكین شماست

دین تو گر شكستن دلهاست
دل من بیقرار دین شماست

آنچه معراج مى‏برد ما را
خطى از صفحه جبین شماست

فرع بر اصل خود رجوع كند
زوجم از مانده‏هاى تین شماست

چهارده نور اگر یكى دانم
دل من از موحدین شماست

اى به ارض و سماء، نور نخست
عرش را محدقین، سلاله توست

كوه نور از پگاه تو پر نور
صد حراء در نگاه تو مستور

زادگاه على است قبله تو
قدس، كى بود، كعبه معمور

تا امامت كند زكات و ركوع
صبر كن تا غدیر و وقت حضور

مرتضى شاهد تو و جبریل
كیست غیر از على حضور و ظهور

با «اَرِحْنى» بخوان بلالت را
تا كند نام تو ز سینه عبور

مرتضى منتهى رسالت توست
امر بر حب او عدالت توست

اى رها گشته‏ات به عالم تك
اى گرفتارت انس و جن و ملك

وعده یك دو بوسه مى‏خواهم
تا بسنجم عیار قند و نمك

اى كه گفتى ز یوسفم «اَمْلَح»
ناز كن تا زنم به ناز محك

رب تویى مالك حیات تویى
كافرم گر كنم به مُلك تو شك

پیش از این بر لبت دعا بودم
استجابت شده دعا اینك

پى یك بوسه حلال توام
گوییا كاسه سفال توام

اى به تأدیبِ بنده به ز پدر
وى به ما مهربانتر از مادر

اى علمدار حُسن تو حمزه
وى سفیر ملاحتت جعفر

غزوه موى توست در دل من
حال اسیر توأم بكُش دیگر

دخترت را بخوان كه پاك كند
خون ز تیغ دو پهلوى حیدر

تا كند پاك جاى این احسان
مرتضى خون ز پهلوى همسر

غیر احسان جواب احسان نیست
كار حیدر به غیر جبران نیست
شاعر : محمد سهرابی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید