
03-10-2010
|
 |
ناظر و مدیر ادبیات  
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بهار اومد با یه بغل جوونه
بهار بهار صدا همون صدا بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
صدات میاد اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه
تازه تر از فصل شکفتنم کرد

بهار اومد با یه بغل جوونه
خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
عید و اورد از تو کوچه تو خونه
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
یه آشنای ساده و صمیمی
خواب و خیال همه بچه ها بود

یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
آخ که چه زود قلک عیدیهامون
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
خنده به دلمردگی زمین کرد
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
حیف که همش یوال بی جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|