غزل (291)
مـا آزمـودهایم در این شـهـر بـخـت خویـش
بیـرون کشید باید ازین ورطـه رخت خویـش
از بـس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویـش
دوشـم ز بلبلی چه خوش آمد که میسُرود
گل گـوش پهن کـرده ز شـاخ درخت خویـش
کای دل ! تـو شاد باش که آن یـار تـنـد خـو
بـسـیـا تـنـد روی نـشـیـنـد ز بـخت خویـش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش
وقت ست کـز فراق تـو وُ سـوز انـدرون
آتش در افکنم به همه رخت و پخت خـویـش
ای حـافــظ ! ار مـراد مـیـسّـر شـدی مُـدام
جـمشـیـد نیز دور نماندی ز تخت خویـش
تـوضـیــح : سید محمد علی آل مجتبی
1. (بخت = طالع ، اقبال - ورطه = مهلکه - رخت =لباس ، در اینجا بار و بنه ، وسایل زندگی) "شهر" استعاره از دنیاست و "رخت" استعاره از تعلّقات دنیا . "رخت بیرون کشیدن" سفر و مهاجرت است و دور شدن از تعلّقات دنیوی . معنی بیت : ما در این دنیا شانس و طالع خود را آزمایش کردهایم [سودی نداشته] باید از این دنیا که محل هلاکت و نابودی است دل برید و به جهان جاودانی امنیت و آرامش مهاجرت کرد .
.(لخت لخت = پاره پاره ) "دست گزیدن" نشانهی حسرت و تأسّف خوردن و "آه کشیدن" نشانهی دردمند بودن از گذشتهی خویش است . در زبان گذشته "گل" معمولاً به گل رُز سرخ گفته میشده و گلهای دیگر را با ذکر نام مشخص میکردهاند ، مثل : لاله ، یاس ، یاسمن ، سوسن و ... وتشبیه "گل" به آتش و اجاق مکرراً دیده میشود . تشبیه مضمری هم دراینجا به کار رفته ، بوی گل به آه و نفس تشبیه شده و با این تشبیه نکتهی جالبی بیان شده است : هنگامی که غنچه باز میشود از درون آه میکشد و این آه سوزناک گل را به آتش میکشد و سرخی و آتشین بودنش از این جهت است : «من این مرقـّع رنگین چو گل بخواهم سوخت» . معنی بیت : چنان از بیهوده گذشتن عمر خود حسرت میخورم و دردمندم که با آه سوزان خود تن پاره پارهام همانند گل به آتش کشیدهام .
3. (بلبل = استعاره از شاعر و عاشق است - گوش پهن کردن = خوب گوش دادن) "م" در "دوشم" پرش ضمیر است که به اقتضای وزن شعر از آخر خوش (خوشم آمد) به اینجا آمدهاست معنی بیت : دیشب چقدر خوشم آمد که بلبلی در حالی که معشوقش به خوبی گوش میکرد ، میگفت : [ 4 بیت بعد سخنان و سرودهی بلبل است ، شاید بلبل (شاعر) خود حافظ باشد]
4. (تند خو = آتشین مزاج ، سختگیر - تند روی = ترش رو ، خشمگین ) حافظ "تندخو" را بیشتر استعاره از "امیر مبارز الدین محمد" آل مظفر به کار برده است امّا در اینجا احتمالاً بلبل (شاعر) با طنز به معشوقش (گل) طعنه میزند . منظور از "بخت" در اینجا بخت بـد است ، بخت بد برای گل پاییز است که به زودی روی گل را در هم میکشد (پژمردهاش می کند) نکتهی جالبی است در اثر خشم و عصبانیت چهره در هم رفته و پر چروک و نازیبا میشود . معنی بیت : [بلبل به خود دلداری میدهد و خطاب به دل خود میگوید :] ای دل تو شاد باش ( از سختگیری ها و نامهربانی های یار دلگیر نشو) که دلبر نامهربان از اقبال بدخود ترشروی و نازیبا مینشیند .
5. (سخت = "سختی" دشواری ، مشکلات - سست = "سستی" بیدوامی ، آسانی - عهد = پیمان - سخنسخت = سخن دلخراش ، حرفهای نا مهربانانه) "سخت و سست" آرایه یا صنعت تضاد دارد . معنی بیت : ای یـار اگر میخواهی مشکلات و نیز بی دوامی دنیا ، آسیبی به تو نرساند ، از پیمان ناپایدار و حرف های نامهربانانه صرف نظر کن .
6. (سوز اندرون = آتش عشق ، سوز دل - رخت = بار و بُـنه ، اسباب و وسایل زندگی - پخت = از اتباع است و معنای خاصی ندارد ) در نسخه "خانلری" این بیت در حاشیه آورده شده و به جای آن این بیت آمده است : «گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تـر نـکـنـد رخت و پخت خویش» که حافظانهتر است ، با توجه به مفهوم "به آتش کشیدن" که در بیت دوم آمده ، حافظ بعداً تصحیح کرده و تغییر داده است . معنی بیت : هنگام آن است که از درد هجران و سوز دل تمام زندگیام را به آتش بکشم .
7. (مـُراد = آرزو ، خواسته - میسّرشدن = ممکن بود ، فراهم میشد - مـُدام = پیوسته ، دایم) مصرع دوم تلمیح (اشاره) است به سرنگون شدن پادشاهی جمشید به دست ضحّاک . معنی بیت: ای حافظ ! اگر پیوسته آرزو و خواستهی انسان ها فراهم و امکان پذیر میشد جمشید هم از اورنگ پادشاهیاش هر گز جدا نمیشد .
· مهندس مرادی : بیت «وقت است کز فراق تو و سوز اندرون / آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش» از حافظ نیست ، حافظ با آن زبان فخیم و سخن و شعر متین ، بعید است که " رخت و پخت" در شعرش بیاورد !
· آل مجتبی : گفتیم "پخت" از اتباع است ، بعضی از کلمات به همراه جفت و زوجهی خویش بر زبان جاری میشود مثل : "کار و بار" ، "خان و مان"، "تار و مـار" و . . . کلمهدوم فقط به اقتضای سخن آمده و معنی خاصّی ندارد ، بعضی آنرا مترادف کلمهی قبل میدانند ، از این نوع ترکیب در اشعار دیگران هم آمده است ، در دو – سه غزل قبل تر (غزل 288 ) نیز داشتیم : «هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری بـاری ست / سپندی گـو بر آتش نـه که دارد کار و بـاری خوش» .
· مهندس مرادی : وقتی کلمهای معنی نداشته باشد "مُهمل" است ، در ضمن چنین ترکیب هایی در زبان محاوره استفاده میشود نه در شعر ، آن هم شعر حافظ بزرگ .
· جمال اژدری : صرف اینکه کلمهای از زبان محاوره یا زبان مردم کوچه بازار در شعر آمده نمیتوانیم بگوییم از حافظ نیست .
· آل مجتبی : مُهمل نیست ، برای اینکه ؛ اگر چه معنی خاصّی ندارد ، عرض کردم : "به متضای موسیقی شعر" آمده است ، هم به وزن شعر کمک کرده ، هم از تکرار قافیه جلو گیری کرده و هم "رخت" و "پخت" آرایه جناس دارند . و گفتم که بعضی از ادیبان آن را مترادف میدانند .
farhngsara-mardani.blogfa.com/post-98.asp
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear