داش مهدی نبینمت غمگینی. درد و بلات بخوره تو سر....کی خوشت میاد؟ بخوره تو سر او مهمانایی که ازشان خوشت نمیاد و آمدن هرچه خانه داشتین خوردن و بقیه شه بردن و همه چیه ریختن و پاشیدن.خوبه؟
چند روز پیش که داشتم یه دستی به سر و روی وسایلم که تو انبار بودن می کشیدن یکی از دفتر خاطرات های قدیمیم رو پیدا کردم. چند صفحه شه خواندم دیگه نتانستم ادامه بدم. خیلی دلتنگ شدم. باورم نمیشد که چند سال پیش همچین غم هایی داشتم. نه که الان غمی نیست. نه. ولی خب هرچه میریم جلو نمیدانم قوی تر میشیم یا زندگی بهتر میشه که شادی ها بر غم ها می چربن.
|