مفهوم كلمه جام جم در غزلهاي حضرت حافظ
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آنجا چه حاجت است
باطن روشن دوست مثل جام جهان نماست آنجا حاجتي به اظهار نيازمندي نيست.جام جهان نما جام جمشيد است كه اسرار غيب در آن منعكس مي شده .
ضمير : وجدان ، باطن
ميگويد وقتي باطن دوست مثل جام جم منعكس كننده تمنيات است نيازي نيست كه حاجب خود را بر زبان آورد
بر آستانه ميخانه هر كه يافت رها
زفيض جام مي اسرار خانقاه دانست
هر كس كه راهي به درگاه ميخانه يافت به بركت جام شراب به اسرار خانقاه اطلاع يافت. جام مي معادل جم آمده و مراد از آن غيب نمايي است كنايه به صوفيان دارد مي گويد هركس به ضم ز اهد نمايي صوفيان از خانقاه به مي خانه آمد و راه عشق عرفاني را شناخت به بركت جام مي به زياد سالوس صوفيان آگاه كه اسرار خانقاه همين روش مزورانه صوفيان است.
هر آنكه راز دو عالم زخط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاك ره دانست
هركس به اين مقام برسد كه راز خلقت دو عالم را از خطوط گرد پياله بخواند مي تواند از نقش ساده خاك را به رموز جام جمشيد واقف شود
خط كاغذ: خط جام گويند جمشيد در مجالس خود جامي داشته كه هفت خط موازي اطراف آن كشيده بود و به هر يك از حصار به قدر ظرفيت و استعداد آنها تاخط معيني شراب مي داده است خط جام ياخط ساغر به ادبيات ايران بعد از اسلام آمده و هر خط اسمي يافته. خاقاني ميگويد:
تا خط بغداد ساغر استكاني خورده ام
دوستان را دجله اي در جرعه دان آورده ام
به علاوه خط ساغر كلامات قصاوري بوده كه به گرد پياله مي نوشتند
جام جم: جامي كه به گفته افسانه ها جمشيد احوال جهان و اسرار نهان را در آن مي ديد و قسمت غيب نمايي داشته حافظ غالباً معادل دل غيب نماي عارف يا كنايه از جام شراب ميآورد. در اين بيت نقش خاك راه را كه نقشي كم ارزش است با خط رمز جام جم مقايسه كرده مي گويد اگر عارف در سير سلوك به مقامي رسيد كه راز دو عالم را به سهولت از خطهاي دور پياله خواند ديگر حاجتي به جام جمشيد ندارد بلكه از نقش خاكي راه مي تواند همان رموزي را بخواند كه جمشيد از جام مي خواند مقصود اين كه دل انسان مي تواند به مقامي برسد كه آنچه را كه جمشيد از خطوط جام جم مي خواند و به وسيله آن بر اسرار نهان آگاه ميشد از نقش خاك را بخواند.
ساقي بيار باده و با مدعي بگوي
انكار ما مكن كه چنين جام جم نداشت
ساقي شراب بياور و به كسي كه با ما داعيه مخالفت دارد بگو اعتقاد ما مشو زيرا جمشيد هم چنين جامي نداشت . جام شراب خود را با جام جمشيد مقايسه كرده كه اسراسر عالم در آن جلوه گر مي شود و به همين مناسبت آن را جام عالم بين يا جام جهان بين نيز گفته اند به مقامي مي گويد مي بياور به مدعي بگو به علت باده نوشي منکر ايمان ما مشو زيرا در اين جام باده اسراري مي بينيم كه در جام جمشيد هم منعكس نمي شد.
گفتم اي مسندجام جهان بينت كو
گفت افسوس كه آن دولت پيدا نخست
گفتم اي تكيه گاه منصب و مقام جمشيدن جام جهان بينت چه شد؟ گفت افسوس كه آن دولت اقبال از من روي گردان شده است.
منظور دنباله بيت پيشين است، و مسند جم كنايه از جايگاه و مقام سلطنت؛ و جام جهان بين كنايه از دل روشن مي گويد به گلستان ارم گفتم آن شاهي كه مثل جام جهان بين گواهي بود دلي با صفا داشت و تخت گاهش در تو بود كجاست؟ جواب داد كه آن دستگاه دولت اقبال از ميان رفت گلستان ارم را به مسند جمشيد تشبيح كرده پس با توجه به اين كه جام جهان بين متعلق به جمشيد بوده ميان آن جام و مسند جم ملازمه اي تصور كرده به مسند جم مي گويد چرا جام جهان بينت نيست. از آنجا كه قصه هاي مربوط به جمشيد و سليمان با هم آميخته است مي گويد از مناسباتي كه با ساير اجزاء بيت پيدا مي كند بايد جمشيد و سليمان را مشخص ساخت چنين است كه مثلاً مسند جم در اين بيت:
جايي كه تخت مسند جم مي رود به باد
گر غم خوريم خوش نبود كه مي خوريم
به مناسبت بر باد رفتن تخت سليمان معني كرديم و در بيت مورد بحث به قرینه جام جهان بين كه به جمشيد مرتبط ميشود تخت جمشيد معني مي كنيد در بيت زير نيز ملازمه جام جهان بين با جمشيد طرح شده است.