پرواز خاكستر
به جز باد سحرگاهي كه شد دمساز خاكستر
كه هر دم مي گشايد پرده اي از راز خاكستر
به پاي شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند
كسي زان جمع جمع دست افشان نشددمساز خاكستر
تو پنداري هزاران ني در آتش كرده انداين جا
چه خوش پر سوز مينالد زهي آواز خاكستر
سمندرها در آتش ديدي و چون باد بگذشتي
كنون در تسخير عشق بين پرواز خاكستر
هنوز اين كنده را روياي رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر
من و پروانه را ديگر به شرح وقصه حاجت نيست
حديث هستي ما بشنو از ايجاز خاكستر
چه بس افسانه هاي آتشينم هست و خاموشم
كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر
....