آنکه رخسار ترا اينهمه زيبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشقِ شيدا می کرد
يا نمی داد ترا اينهمه بيدادگری
يا مرا در غم عشق تو شکيبا می کرد
کاشکی گم شده بود اين دلِ ديوانه من
پيش از آن روز که گيسوی تو پيدا می کرد
ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش يک شب دلت انديشه فردا می کرد
کاش می بود به فکر دلِ ديوانه ما
آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد
کاش درخواب شبی روی تو می ديد عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد