قصه وفا از گوگوش عزیز و بزرگ
به خاطر آور که آن شب به برم
گفتی که:بی تو ز دنیا بگذرم
کنون جدایی نشسته بین ما
پیوند یاری شکسته بین ما
گریه می کنم
با خیال تو به نیمه شب ها
رفته یی و من
بی تو مانده ام غمکین وتنها
بی تو خسته ام
دل شکسته ام اسیر دردم
از کنار من می روی ولی
بگو چه کردم؟
رفته یی و من
آرزوی کس به سر ندارم
قصه ی وفا
با دلم مگو باور ندارم