11
به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را
که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را
12
دادیم به یک جلوه ی رویت دل و دین را
تسلیم تو کردیم هم آن را و هم این را
13
در قمار عشق آخر، باختم دل و دین را
وازدم در این بازی، عقل مصلحت بین را
14
دی به رهش فکنده ام طفل سرشک دیده را
در کف دایه داده ام کودک نورسیده را
15
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
16
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را
17
هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا
وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا
18
تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما
بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما
19
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
20
ای زلف تو بر هم زن فرزانگی ما
وین سلسله سرمای هی دیوانگی ما