31
کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
در دور سپھر آن چه دلم خواست به کام است
32
امشب ز روی مھر ، مھی در سرای ماست
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
33
شیوه ی خوش منظران چھره نشان دادن است
پیشه ی اهل نظر دیدن جان دادن است
34
قاعده ی قد تو فتنه به پا کردن است
مشغله ی زلف تو بستن و واکردن است
35
نخست نغم هی عشاق فصل گل این است
که داغ لال هرخان به ز باغ نسرین است
36
چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
هر که نظر م یکنی محو تماشای اوست
37
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نھم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست
38
درد جانان عین درمان است گویی نیست هست
رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست
39
کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست
کافری سرمایه اش این است گویی نیست هست
40
ما و هوس شاهد و می تا نفسی هست
کی خوش تر از این در همه عالم هوسی هست
