92
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش
93
دل سپردم به نگه کردن چشم سیھش
ترسم آن مست سیه کار ندارد نگھش
94
رنج بیھوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
گنج مقصود بجو از دل ویران هی خویش
95
خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک
برخیز پی جلوه که برداریم از خاک
96
من خراب نگه نرگس شھلای توام
بی خود از باده ی جام و می مینای توام
97
پرده بگشای که من سوخته ی روی توام
حسرت اندوخته ی طلعت نیکوی توام
98
آن که به دیوانگی در غمش افسانه ام
آه که غافل گذشت از دل دیوانه ام
99
چندان به سر کوی خرابات خرابم
کاسوده ز اندیشه ی فردای حسابم
100
در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم