101
دیری است که دیوانه آن چشم کبودم
سرمستم از این باده ی دیرینه که بودم
102
دوشینه مھی به خواب دیدم
یعنی به شب آفتاب دیدم
103
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم
در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
104
چون سر زلف تو آشفته خیالی دارم
الله الله که چه سودای محالی دارم
105
تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم
وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم
106
دوش از در می خانه کشیدند به دوشم
تا روز جزا مست ز کیفیت دوشم
108
من مست می پرستم، من رند باده نوشم
ایمن ز مکر عقلم، فارغ ز قید هوشم
109
ای کعب هی مقصودم، وی قبله ی آمالم
مپسند بدین روزم، مگذار بدین حالم
110
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقه ی میخواران، نیک است سرانجامم
111
نرگسش گفت که من ساقی می خوارانم
گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم
112
تا هست نشانی از نشانم
خاک قدم سبوکشانم
113
گر دست دهد دامن آن سرو روانم
آزاد شود دل ز غم هر دو جھانم
114
به دیر و حرم، فارغ از کفر و دینم
نه در بند آنم، نه در قید اینم
115
زان پرده می گشاید دل بند نازنیم
تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم
116
نه به دیر همدمم شد، نه به کعبه هم نشینم
عجبی نباشد از من که بری ز کفر و دینم
117
چنان به کوی تو آسوده از بھشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
118
بخت سیه به کین من، چشم سیاه یار هم
حادثه در کمین من، فتنه ی روزگار هم
119
آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم
به یکی رطل گران سخت سبک سار شدیم
120
با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
چندین هزار احسنت می بایدت کشیدن