حسرت
کاشکی بار دگر
روی زیبای تو را می دیدم
چشم پُر مهر تو را که دلم را لرزاند
راز من را همه جا فاش نمود باز هم می دیدم
خنده گرم تو را
که به من داد امید
و به من جرات ماندن بخشید
باز هم می دیدم
کاشکی روسریت را که به من
وعده ی دیدن گیسوی تو را می بخشید
باز هم می دیدم
دستم از ساز دگر دور شده ، فکرم اینجا به تو مشغول شده
تو نمی دانستی علت آه منی ، همه چیزم شده ای ، درد جانکاه منی
تو گل یاس لطیفی تو سحر گاه منی
کاش می دانستی
چشم من بی خواب است
کاش یک بار به تو می گفتم
که دلم بی تاب است
من ز خود می پرسم ، چه کسی می داند ؟
من که در چشم همه خوشبختم
خانه ام بر آب است
(دکتر شهریار جعفری منصور)