نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 07-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نامه عاشقانه نیما به معشوقه اش
به عزيزم عاليه
به من گفته اي بدون خبر بازگشت نكنم ؟ ببين اين ابرهاي سفيد را كه از جلوي ماه رد مي شوند از مغرب به مشرق خبر مي برند ، ولي صبر لازم است . درباره ي خودم نمي دانم براي خبر آوردن لازم است تا آخر عمر صبر كنم ، يا نه ؟
هنوز تو را مي بينم در مقابل در ايستاده اي . رو به بالا بنا به عادت نگاه مي كني
كي خبر مرا به تو مي آورد ؟
نسيم خنكي كه مو هايت را تكان مي دهد صداي من است . بارها از تو مي گذرد و تو او را نخواهي شناخت ! عاليه ! يك قطره ي شفاف در اين وقت سحر روي دست تو مي افتد . گمان نكن باران است طبيعت پر از كاينات است . وقتي كه عاشق از معشوقه اش دور مي شود ، بعد ها خيلي چيزها شبيه به آثار وجود آن دور شده ، از نظر مي گذرند ، قطره ي باران كه در خاموشي شب خيلي محزون به زمين مي آيد شبيه به اشك آن عاشق است
چه قدر رقت انگيز است كه گل به محض شكفتن ، پژمرده شود ! قلب در دست اطفال همين حال را دارد
مگر تو نمي خواهي مرا از خودت دور كني . اگر جز اين است ، به من بگو امشب بدون خبر مي توانم بازگشت كنم ، يا نه ؟
مخبر تو
نيما
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید