با رنگ و بويت اي گل، گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حيواني، آبي به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئيست
من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد
جز وصف ماه رويت در پشت سر نگويم
رو كن به هر كه خواهي، گل پشت و رو ندارد
رو كن به هر كه خواهي گل پشت و رو ندارد
شايد هيچگاه شهريار بوي جنازة عشق را نيازموده بود
و نميدانست كه در زلّ آفتاب سرمستي،
قامت بلند غرور او،
در هلهلة بادهاي هرز و نافذ خميده خواهد شد.
/shahreiar.org/