نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 07-24-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گلخانه فرهاد خان مملو از گلهای رنگارنگ و زیبایی بود که برخی از آنها نمونه های کمیابی از گلهای بسیار معروف بودند .اغلب آنها را از سفرهای گوناگون خود به کشورهای مختلف بهمراه آورده بود و همه را خودش پرورش می داد .بمحض وارد شدن، فضای معطر آنجا ، مرا شیفته خود کرد .فرزاد در مورد نوع و نژاد چند گل توضیحاتی ارائه داد و همگی از در دیگر خارج شدند ، ولی من تمایل داشتم تمام ساعات باقیمانده را در آنجا سپری کنم .به آرامی بر روی برگهای گل « بگونیا» دست کشیدم که صدای فرزاد در گوشم نشست:

- تو که هنوز اینجایی ، نمی آیی بیرون؟

- دلم نمی یاد! باید به فرهاد خان تبریک بگم ، اینجا فوق العاده اس! مثل رویا می مونه ، نمی شه من اینجا باشم؟

مرا بسمت در کشید.

- نه عزیزم، نمی شه! میخوام تا قبل از تاریک شدن هوا ، « آرام» رو نشونت بدم

- آرام؟!

از لحن پر تعجب و مشکوک من به خنده افتاد

- اسبم رو می گم بابا! چرا اینطوری نگام می کنی؟!

هر چهار نفر به اصطبل بزرگی که چند اسب در آن به چشم می خورد، وارد شدیم. فرزاد از داخل اتاقکی اوپن، یک اسب سفید و بی نهایت زیبا را بیرون کشید و با خنده گفت:

- معرفی می کنم ، خانوم آرام!

شایان با لودگی دستش را بر روی سینه قرار داد و با پیچ و تابی که به هیکلش می داد گفت:

- به به؛ چقدر زیبا هستند ایشون! از آشنایی با شما خوشوقتم خانم! فرزاد واقعا که خیلی خوش سلیقه ای!

همه از حالت او به خنده افتادیم .ناگهان آقا حیدر از یکی از اتاقکهای پشت سر فرزاد بیرون آمد .با دیدنش ، ترسی عمیق وجودم را فرا گرفت و بی اراده پشت سر شایان پنهان شدم .الهام بسمت آرام رفت و به نوازش یالش مشغول شد .فرزاد با نگاهی خندان و پرسشگر مرا مخاطب قرار داد:

- شیدا خانم، از اسب می ترسید؟!

شایان با دیدن من که همچون کودکی هراسان در پناهش سنگر گرفته بودم، با تعجب جواب داد:

- نه بابا، شیدای ما از هیچ چیز نمی ترسه! اتفاقا عاشق اسب و سوار کاریه!

سپس دست مرا گرفت و بسمت آرام برد.ولی من همچنان متوجه حضور آقا حیدر بودم .نزدیک آرام که رسیدم ، دستی به پشت کمر و یالش کشیدیم .الهام گفت:

- فرزاد عاشق این اسبه! همیشه برای سوار کاری از آرام استفاده می کنه .وای شیدا نمی دونی چه اسب چموشی بود! هیچکس جرات نمیکرد حتی نزدیکش بره .تا اینکه فرزاد بعد از چند بار سروکله زدن ، بالاخره رامش کرد .کسی باور نمیکرد .از پس این ماده اسب سرکش بربیاد. ولی فرزاد توی این کار استاده!

بی اراده بیاد جملاتی افتادم که فرزاد هنگام خداحافظی در شب خواستگاری شایان گفته بود:« کی گفته این دختر سرکش و لجباز و مهار نشدنی حرف گوش کنه.........»

یعنی به نظر او من دختر سرکشی بودم و تلاش میکردم تا مرا رام کند؟! حتی از تجسم این فکر هم خنده ام گرفت و رو به فرزاد پرسیدم:

- اگه سرکش و چموش بوده، پس چرا اسمش رو گذاشتی آرام؟!

لبخندی زد

- آخه وقتی پیش منه خیلی آرومه، شاید به همین خاطر این اسم رو روش گذاشتم. حالا دلت میخواد امتحانش کنی؟!

- نه نه؛ واقعا ممنون .هوس نکردم با دست و پای شکسته به خونه برگردم!

- اگه قول بدم مواظبت باشم چی؟

- باور کن اصلا آمادگی ندارم .هرچند که همه می دونن من عاشق سوار کاری ام .ولی در عوض درخواست تو رو با یه خواهش عوض می کنم!

یک تای ابرویش را بالا انداخت.

- شما امر بفرمایید خانم!

- اگر برات امکان داشت توی یه فرصت مناسب سوار کاری رو به من تعلیم بده!ترجیح می دم به این کار وارد بشم .بعد سوار اسب بشم!نظر شما چیه بچه ها؟

شایان جواب داد:

- اگه فرزاد جان لطف کنه و قبول کنه، بنظر من عالیه! برای روحیه خودت هم بد نیست

- تو دختر شجاعی هستی شیدا جان، از عهده اش بر میای.من که همیشه از حیوونا وحشت دارم!

همه به حرف الهام خندیدیم و من باز گفتم:

- البته خواهش میکنم تعارف رو کنار بذار. اگه انجام اینکار با توجه به فشردگی کارهای شرکت برات مقدور نیست ، من از پیشنهادم صرف نظر می کنم!

اخم با نمکی زد.

- اولا مگه من با شما تعارف دارم؟در ثانی من با کمال میل قبول می کنم باعث افتخاره!

با قبول پیشنهاد از جانب او، همه به بیرون رفتند .برای آخرین بار ، دستی به موهای آرام کشیدم و آهنگ رفتن کردم که صدای فرزاد را از پشت سر، در گوشم شنیدم:

- یه بار گفتم؛ باز هم می گم ؛ آخرین باری باشه که برای مسئله ای خواهش می کنی! تو فقط دستور می دی ، قبوله؟!

لبخند عمیقی زدم و به عقب برگشتم که باز چشمم به آقا حیدر و نگاه گستاخش افتاد .ناخودآگاه اخم کردم .

- وای! بازم این؟!

با تعجب رد نگاهم را دنبال کرد.

- چیزی تو رو ناراحت می کنه؟

- آره، میگم این آقا حیدر.........

- ادامه بده، حیدر چی؟!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید