سرود های ناسرود
زیبای خفته ی غزل ! عزیز تن داده به خواب
از این ظلام بی زوال ‚ بر سر واژه ها بتاب
بزن به سیم عربده در این طلوع غمزده
که مه لقای قصه ها به خواب مانیامده
بی تو دوباره با توام ! همیشه دور و همنفس
بیا به سمت این ساز سپید ‚ رنگ سر انگشت تو کو ؟
اینه تو نمی شود ‚ مشت تو کو ؟ مشت تو کو ؟
سرودهای ناسرود غزل ترانه ی تو بود
چله نشین ترین منم به وعده های دیر و زود
دوباره بی صدای پا بیا به جشن بوسه ها
بزن ! بزن به ضرب ماه به رقص شهر من بیا
من از تو سر نمیروم ‚ که سرزمین من تویی
با تو به قله می رسم ‚ قله نشین منتویی
بر تن این ساز سپید رنگ سر انگشت تو کو ؟
اینه نو نمی شود ‚ مشت تو کو ؟ مشت تو کو ؟
|