جام نهان نما
همنفسم ! همقفسم ! خسته تر از ترانه ام
لال و کمین نشسته ی یک غزل شبانه ام
کوچه نشین و پرسه گرد تا تپش دشنه و درد
در صف اجباری این حراج تازیانه ام
می روم و نمی رسم به اوج سقف بی ستون
تیشه به ریشه می زنم ‚ تا دل فواره ی خون
تیشه ی فرهادی من ! دل دل آزادی من
بگو به قله میرسم از این گذرگاه جنون ؟
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریق بی حیا شرارهزد بخ جانمان
تشنه تر از همیشه ام ! جام نهان نما کجاست ؟
هق هق بی دروغ من خنده ی بی ریا کجاست ؟
از پی کشف اینه واژه به واژه می روم
با من خود غریبه ام آن من آشنا کجاست ؟
من که از این گریه پلی به سحر و جادو نزدم
پیش حضور ممتد حادثه زانو نزدم
در این ظلام تو به تو جرم مرا به من بگو
من که تلنگری به این بغض غزلگو نزدم
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان ؟
که این حریق بی حیا شرارهزد به جانمان
|