دارالمجانین ٭زانو نمی زنم! هرگز!
دو تا کپسول ِ مسکـّن روی میز صبحونه،
بالا بنداز! چاره یی نیست! دیوونه! ای! دیوونه!
بالا بنداز تا بدونی زندگی خواب ُ خیاله!
نگا کـُن عقربه ها ر ُ ، هر یه ثانیه، یه ساله!
پنجره ها نرده پوشن توی این دارالمجانین!
پُرن از حرفای روشن، این چشای مات ُ غمگین!
تکلیف ِ این زمونه با آدما خیلی روشنه!
دیوونه ی زنجیریه، هر کسی زانو نزنه!
آقایون ِ دیوونه ها! هیچکسی ما ر ُ نمی خواد!
باید مُسکن بخوریم، تا دنیا یادم نمیاد!
آره! ما دیوونه ییم! پس ما ر ُ تنها بذارین!
درا و ُ پنجره ها ر ُ واسه مون وا بذارین!
حتا زنجیر نمی تونه ما ر ُ زندونی کنه!
واسه ما هیشکی نمی تونه رجزخونی کنه!
ما همه رهاییم از رسوم ِ این شب ِ سیاه!
شما دلخوش ِ چراغین ُ ما همسایه ی ماه!
تکلیف ِ این زمونه با آدما خیلی روشنه!
دیوونه ی زنجیریه، هر کسی زانو نزنه!
آقایون ِ دیوونه ها! هیچکسی ما ر ُ نمی خواد!
باید مُسکن بخوریم، تا دنیا یادم نمیاد!●
|