یونس چی میگی؟!! انصاف هم داشتی ما خبر نداشتیم ی خاطره خوابگاهی هم بگم سال 80 -81 بود از همه اقوام تو سالن خوابگاه ما بود 3 تا شمالی هم بودن که یکیش واقعان خیلی قشنگ نی میزد البته بعضی شبها میفرستادیمش تو حمام تا بنوازد وگرنه تمام ساختمان صبح خواب میموندند یکی هم قهرمان جودو بود هیکل داشت ماشالله با من خیلی جور بود این بد بخت رفته بود مسابقه خسته کوفته برگشته بود رفت حمام ما هم آب سرد به همراه گل و چایی وقتی داشت خودشو خشک میکرد ریختیم سرش چشت روز بد نبینه یک لحظه فقط آسمان رو دیدم با کله اومدم پایین خودش خیلی ترسید گفت چیزیم میشه که نشد . خیلی خاطره شد اونشب خب تا مجتب جان نیومده الفرار *************** از ترس مجتب اون یکی شمالی نمیگم دیگه