
11-05-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوستي در ره مرا ديد و گريبانم گرفت
گفتمش اي دوست اين پيراهن است افسار نيست
گفت آخر گشته ام بيكار در اين رشته ام
گفتمش جرمم چه باشد كز برايت كار نيست
گفت يادت رفته از گفتار پر اميد خويش
گفتمش اين حافظه گويا دگر هشيار نيست
گفت مي گويم برايت آنچه از يادت برفت
گفتمش آري بگو اي چون تو خوش گفتار نيست
گفت آيا تو نگفتي رشته ما پر بهاست
گفتمش آري ولي اين گفته هرگز عار نيست
گفت ما چيزي نديديم از بها و ارج آن
گفتمش بهتر ز كار مكتبه در كار نيست
گفت آخر جامعه غافل شده از مكتبه
گفتمش در جامعه گويا كسي بيدار نيست
گفت يار مهربان ديگر نمي باشد كتاب
گفتمش هر مهرباني ديگر اكنون يار نيست
گفت هر جا مي روي صحبت ز پول و اسكن است
گفتمش بهتر ز پول آخر دگر غمخوار نيست
گفت نام رشته از شهرت به دور افتاده است
گفتمش شهرت ز كار آيد كه از گفتار نيست
گفت دانش ورز باشد همچنان يك ناشناس
گفتمش باشد ز ما تقصير و از اغيار نيست
گفت هستم فارغ التحصيل و بيكار و عبث
گفتمش اين زندگي سخت است و ره هموار نيست
گفت هر جا مي روي بايد كه خويشي باشدت
گفتمش صد حيف شد چون خويش ما بسيار نيست
گفت تا مرز جنون اكنون مرا هل داده اند
گفتمش مجنون عشقي شو كه در بازار نيست
گفت فكر همسري از سر بكلي رفته است
گفتمش پس خانه عمرت بجز آوار نيست
گفت كاري كن كه از دنياي خود دلخسته ام
گفتمش رو پيش آنكس همچو من افگار نيست
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|