موضوع: دلم تنگ است
نمایش پست تنها
  #193  
قدیمی 11-15-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض





گفتم: «بمان!» و نماندی!


رفتی،


بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و



صعودُ


سقوط!


تو صدای مرا نشنیدی

و من


هی بالا رفتم، هی افتادم!


هی بالا رفتم، هی افتادم...


تو می دانستی كه من از تنهایی و تاریكی می ترسم،


ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین كشیدی!


من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،

بی چراغ قلمی پیدا كردم


و بی چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می كنند



و می خندند!


عده ای سر بر كتابم می گذارند و رؤیا می بینند!


اما چه فایده؟


هیچكس از من نمی پرسد،


بعد از این همه ترانه بی چراغ


چشمهایت به تاریكی عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره این من و ُ



این تاریكی و ُ



این از پی كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندی!


اما به راستی،


ستاره نیاز و نوازش!


اگر خورشید خیال تو


اینجا و در كنار این دل بی درمان نمی ماند،


این ترانه ها


در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید