
12-04-2010
|
 |
کاربر فعال  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود وآبي
بود ، يه دختر خوشگل بي پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين
دختر خوشگله سيندرلابود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به
ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيليخوشگل بود .
سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر
ناتنياش کهاسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره
سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شدبايد کار مي کرد تا آخر
شب………. آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت
سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد
گيري کردي؟ سيندرلاميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟
سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليلمرده ي گامبو
، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي
گفت : بعلهمامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) . خلاصه
الهي بميرم براي اين دختر خوشگله کهبدبختيهاش يکي دو تا
نبود . .... القصه ، يه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود
و خوشي زير دلش زده بود ، خر شد و تصميم گرفت که ازدواج
کنه . رفت پيش مامانش و گفتمامان جونم ..... مامانش : بعله
پسر دلبندم .... شاهزاده : من زن مي خوام ..... مامانش : تو
غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه
زن گرفتنتچيه؟......... شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير
پسر مي شم ، دارم مثل غنچه يگل پرپر مي شم .....مامانش
در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ،
شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با کي مزدوج شي؟ .......
شاهزاده : هنوز نمي دونمولي مي دونم که از بي زني دارم
مي ميرم ...... مامانش : من از فردا سراغ مي گيرم تايه دختر
نجيب و آفتاب مهتاب نديده و خوشگل مثل خودم برات پيدا کنم .
خلاصه شاهزادهديگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود
تا مامانش يه دختر با کمالات و تحصيل کردهو امروزي براش گير
بياره. يه روز مامانش گفت : کوچولوي عزيز مامان ، من تمام
دخترايشهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت
اومد بگو تا با پس گردني برات بگيرمش، شاهزاده گفت : چرا با
پس گردني؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمي فهمي ، براي اينکه
مهريه بهش ندي، پس آخه تو کي مي خواي آدم بشي ؟ روز
مهموني فرا رسيد ، سيندرلا وزري و پري هم دعوت شده
بودند . زري و پري هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم بهتخته ،
شده بودند مثل 2 تا بچه ميمون ، اما سيندرلا ، واي چي بگم
براتون شده بود يهتيکه ماه ، اصلا" ماه کيلويي چنده ، شده بود
ونوس شايدم ...( مگه من فضولم ، اصلا" به ما چه شبيه چي
شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سيندرلا رو با
خودش نبرد، سيندرلا کنار شومينه نشست و قهوه ي تلخ
نوشيد و آه کشيد و اشک ريخت . يهو ديد يهفرشته ي تپل مپل
با 2 تا بال لنگه به لنگه ، با يه دماغ سلطنتي و چشماي لوچ
جلويروش ظاهر شد ....سيندرلا گفت : سلام....... فرشته :
گيريم عليک . حالا آبغوره ميگيري واسه من ؟ ...... سيندرلا :
نه واسه خودم مي گيرم .......فرشته : بيجا مي کني، پاشو
ببينم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن
...... سيندرلا : آرزو مي کنم که به مهمونيه شاهزاده برم ......
فرشته : خوب برو ، به درک، کي جلوي راهتو گرفته دختره ي
پررو ؟ راه بازه جاده درازه........ سيندرلا : چشمميرم ،
خداحافظ ...... فرشته : خداحافظ .... سيندرلا پا شد ، مي
خواست راه بيفته . زنگ زد به آژانس ، ولي آژانس ماشين
نداشت . زنگ زد به تاکسي تلفني ولي اونجا همماشين نبود .
زنگ زد پيک موتوري گفت : آقا موتور داريد؟ يارو گفت : نه نداريم.
سيندرلا نا اميد گوشي رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هي
ميگي برو برو ، آخه من چه جوريبرم؟ فرشته گفت : اي به
خشکي شانس ، يه امشب مي خواستم استراحت کنم که نشد
،پاشوبيا ببينم چه مرگته !!!! بلاخره يه خاکي تو سرمون مي
ريزيم . با هم رفتند توانباري ، اونجا يدونه کدو حلوايي بود ،
فرشته گفت بيا سوار اين شو برو ، سيندرلاگفت : اين بي
کلاسه ، من آبروم مي ره اگه سوار اين بشم . فرشته گفت :
خوب پس بياسوار من شو !!! سيندرلا گفت : يه آناناس
اونجاست فرشته جون ، به دردت مي خوره؟ .... فرشته : بعله
مي خوره .....سيندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته
چوبجادوگريش و رو هوا چرخوند و کوبيد فرق سر آناناس و
گفت : يالا يالا تبديل شو بهپرشيا. بيچاره آناناس که ضربه مغزي
شده بود از ترسش تبديل شد به يه پرشياي نقره اي. فرشته به
سيندرلا گفت : رانندگي بلدي؟ گواهينامه داري؟....... سيندرلا :
نه ندارم ........ فرشته : بميري تو ، چرا نداري؟..... سيندرلا :
شهرک آزمايش شلوغ بود نرفتمامتحان بدم...... فرشته : اي
خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدامکنم.
فرشته با عصاش زد تو کله ي يه سوسک بدبخت که رو ديوار
نشسته بودو داشت باافسوس به پرشيا نگاه مي کرد .
سوسکه تبديل شد به يه پسر بدقيافه ، مثل پسراي امروزي .
سيندرلا گفت : من با اين ته ديگ سوخته جايي
نميرم.....فرشته : چرا نميري؟........ سيندرلا : آبروم مي ره.......
فرشته : همينه که هست ، نمي تونم که رت باتلر رو برات
بيارم ....... سيندرلا : پس حداقل به اين گاگول بگو يه ژل به
موهاش بزنه . خلاصهگاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختي
بود حرکت کردند سمت خونه ي پادشاه. وقتيرسيدند اونجا
ديديند واي چه خبره !!!!! شکيرا اومده بود اونجا داشت آواز مي
خوند ،جنيفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تيليت مي کرد . زري
و پري هم جوگير شده بودند وداشتند تکنو مي زدند . صغرا خانم
هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه مي رفت (آخه بيچاره صغرا
خانم از بي شوهري کپک زده بود ) خلاصه تو اين هاگير واگير
شاهزاده چشمشبه سيندرلا افتاد و يه دل نه صد دل عاشقش
شد . سيندرلا هم که ديد تنور داغه چسبوندو با عشوه به
شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ي ملوسم
منو ميگيري ؟....... شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟........
سيندرلا : 37 ....... شاهزاده در حالي که چشماش از خوشحالي
برق مي زد گفت : آره مي گيرمت ، من هميشه آرزوداشتم
شماره ي پاي زنم 37 باشه. خلاصه عزيزان من شاهزاده
سيندرلا رو در آغوش کشيد وبه مهمونا گفت : اي ملت هميشه
آن لاين ، من و سيندرلا مي خواهيم با هم ازدواج کنيم، بههيچ
خري هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه و بعد هم يک صدا
خوندند : گل به سرعروس يالا ... داماد و ببوس يالا ... سيندرلا
هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسيد وقند تو دلش آب شد
( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس
با همازدواج کردند و سالهاي سال به کوريه چشم زري و پري و
صغرا خانم ، به خوبي و خوشي درکنار هم زندگي کردند و
شونصد تا بچه به دنيا آوردند
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|