نشسته ام در قلمرو شادی ِ از پیش تعریف شده ام!
خیره مانده ام
مرزهای شادی پست سر گذاشته را.
تلنبار ِ حسرتم می کنند.
چیزی شبیه به گستاخی، جای گیر ِ وجودم می شود.
خطاب ِ چشم ها هیچ می شود در نگاهم.
دست دراز می کنم
مرزها را کنار می زنم
و غرق شادی های گذشته
زنده می شوم...
..
..
.