گفتم كيم دهان و لبت كامران كنند
گفتا بچشم هر چه تو گوئى چنان كنند
گفتم خراج مصر طلب مى كند لبت
گفتا درين معامله كمتر زيان كنند
گفتم به نقطه ء دهنت خود كه برد راه
گفت اين حكايتيست كه با نكته دان كنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
گفتا بكوى عشق همين و همان كنند
گفتم شراب و خرقه نه آئين مذهبست
گفت اين عمل بمذهب پير مغان كنند
گفتم هواى ميكده غم مى برد ز دل
گفتا خوش آن كسان كه دلى شادمان كنند
گفتم ز لعل نوش لبان پير را چه سود
گفتا ببوسه ء شكرينش جوان كنند
گفتم كه خواجه كى بسر حجله مى رود
گفت آن زمان كه مشترى و مه قران كنند