نمایش پست تنها
  #57  
قدیمی 12-22-2010
kiana آواتار ها
kiana kiana آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 795
سپاسها: : 843

1,438 سپاس در 268 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

داستان مرد مهربان
تعدادی مرد در رخت كن یك باشگاه گلف هستند... .
موبایل یكی از آنها زنگ می زند, مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیكر می گذارد و شروع به صحبت می كند.
همه ساكت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند!
مرد: بله بفرمایید...
زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟

مرد:
سلام بله باشگاه هستم.
زن: من الان توی فروشگاهم یك كت چرمی خیلی شیك دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.
زن: می دونی از كنار نمایشگاه ماشین هم كه رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی كه خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یكی از اون ها رو داشته باشم ...

مرد: چنده؟
زن: شصت هزار دلار!

مرد: باشه اما با این قیمتی كه داره باید مطمئن بشی كه همه چیزش رو به راهه!
زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای كه پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره!

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش!
زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم.

مرد: خداحافظ عزیزم...
مرد گوشی را قطع میكند. مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!

مرد : ببخشید این گوشی مال كیه؟!...
__________________
شیشه ای میشکند... یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست !
دل من سخت شکست ... هیچ کس هیچ نگفت .... غصه ام را نشنید !
از خودم میپرسم : ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم کمتر بود ؟





پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید